سرخ و سفید!
سرخ است و سفید است و خداییش قشنگ است
خوش مشرب و خوش خنده و خوش بو و بَرَنگ است
در دست گرفته رگ خوابِ همگان را
آرام، ولی وقت خودش زبر و زرنگ است
نازک بدن و مملو ناز است، چرا پس
با ماهی افتاده به دریاش نهنگ است؟
با عالم و آدم خوش و بش می کند اما
از بخت بد انگار که با من سر جنگ است
پیش همه گنجشک و قناری و کبوتر
پیش من بیچاره ولی مثل پلنگ است
رقصیده و نازیده و دل برده و حالا
توپش پُر و آماده ی شلیک فشنگ است
گفتم که بپوشان همه ی قامت خود را
پوشاند، ولی آه! که چسبنده و تنگ است
گیرم که قشنگی! به فدای سر من باد
هر کس که تو را خواسته والله مَشَنگ است