رُخی نمودی و امّیدوارمان کردی
به ماهواره ی رویت دچارمان کردی

شبیه عکس سیاه و سفید در پیشت
بدون رنگ و لعابیم و تارمان کردی

اگرکه حال خوشی بود، روی اسب سپید
اگرنه بر خر شیطان سوارمان کردی

خیال مان که چو شیران بیشه ایم، ولی
شبیه بره ی رامی مهارمان کردی

هوای سلطنت افتاد در سرت، آنگاه
مقابلت چو غلامان قطارمان کردی

به روی مان در باغی گشادی و از دم
به یک کرشمه ی خود تار و مارمان کردی

نظر به سوی تو کردند و غیرتی بودیم
برای داشتنت سر به دارمان کردی

ندیده ایم تو را! پس چگونه دل دادیم؟
چگونه شد که چنین بی قرارمان کردی؟

تو عشق شرقی مائی و یک به یک چون نقش
برای بازی خود در مدارمان کردی

به سور، خنده وُ در سوگ، گریه سر دادیم
نمایشیم و فقط برگزارمان کردی

خودت بریدی و آنگاه دوختی، پس تو
هرآنچه خواسته ای را نثارمان کردی

شبیه عید پیام آور خوشی هایی
همیشه دیر، ولی نو نوارمان کردی

نه کام دادی و نه دور رانده ای ما را
در این میانه فقط وامدارمان کردی

یکی به نعل و یکی هم به میخ کوبیدی
خزان شدیم و سپس نو بهارمان کردی

اگرکه نیش و اگر نوش…، مرحبا بر تو
که هرچه بوده و هستی، دچارمان کردی!

 

 

یک پاسخ ارائه کنید