دلور

یکدفاء پَله اونه گَلی میئن گیر کونه! خو خاشع موشته زینه خو سینه‌ی خاشه، گونه: هیکس نیساء یکته آو خوری آو مَه دسادای؟ ! هیکس نیساء یک چکّه آو می پیش بنای؟!

با ای وصف حال اونه چیشم پیش، تَله صدا بو که همه‌جا فیپیته بو! هیکس منّیس اونه پرچین سرا جی جیر بأری! نه، چلک؛ نه توپ، نه تَشر!

پدیدآورنده “هادی غلام‌ دوست”

نگاهی به مجموعه داستان گیلکی ِ “دِلوَر”
از: هادی غلام‏دوست

✍‌عباس گلستانی

هادی غلام دوست یک نویسنده‏ی ایرانی– گیلانیِ داستان‏های کوتاه به زبان گیلکی است که بنا به هویت اجتماعیِ‌خود، متنی را تولید می‏کند که ریشه در تجارب شخصی و جمعیِ زندگی او در همین جامعه زیست‌بوم او دارد و بیهوده نیست که ساختار روایی یا روایت داستان، به جامعه‌شناسان کمک می‏کند تا به درک درستی از تجارب شکل دهنده‏ی جهان نویسنده و نهایتا به جامعه‏ی او پی ببرند و باز به همان دلیل بیهوده نیست که ساختارهای روایی، نوع پرداخت‏های داستانی و سازه‏های داستان در هر دوره، متفاوت و تکامل یافته‌تر آشکار می‏شود. شباهت‏ها و تفاوت‏های روایت در داستان، در رابطه‏ی مستقیم با جوامع، گروه‏ها به مؤلفی بر می‏گردد که درآن مکان‏های اجتماعی قرار دارد و بیانگر ویژگی‏های منطقه‏ی محل زیست از قبیل تاریخی، فرهنگی و مناسبات جاری ِ آن می‌باشد. به عبارتی، جامعه شناسی ِ روایت، سازه‌های داستانی را به عنوان عوامل غیر قابل‌انکار میان تفکر اجتماعی و هویت تلقی می‌کند، زیرا که اگر بپذیریم روایت یکی از ابزار جامعه شناختی است، از متنی که بر پایه‌ی واقعیت محض یا کذب شکل می‏گیرد، هویتی را برای نویسنده و راوی داستان خلق می‏کند که می‏تواند در قوم شناسی هم کاربرد داشته باشد. آیا غلام‌دوست با روایت خود در این مجموعه به چنین هویتی نایل می‌شود؟ می‌بینیم این هویت حاصل شده است، هویتی از جنس ایرانی- گیلانی که آدم‏های داستان را دربر می‌گیرد. درد مشترک ایرانیِ که جامه‏ی قومی به تن می‏کند. به جز زبانی که مربوط به اقوام نویسنده است، اشعار فولکلوریکی که خوانده می‏شود، چهار پایانی که در کار تولید و بارکشی نقش دارند؛ زمینی که در آن کشت می‏کنند، رابطه‏ای است که بین انسان بومی داستان با عناصر کار و طبیعت نشان داده می‌شود، ازنوستالوژی تمشک (بوربور)داستان اول، زندگی، گرفته تا دفن شدن در قله‏ی کوه نزدیک محل زندگی در داستان آخر، کوه توکالی.
مرکز ثقل روایت، هویت است که بر حوادث زندگی شخص متمرکز می‏شود و او را با رویکرد به حادثه تعریف می‏کند تا شخصیت بر اساس کنش‏ها شکل بگیرد، نه به گونه‏ی معرفی نامه‏ای برای استخدام در جایی. غلام دوست نیز تلاش قابل قبولی در این مجموعه از خود نشان داده است؛ شاپوری در بیلی بیلی مار، پیرزن در تشکه بوخورده تسبیح، بچه در گل دخوس بازی نمونه‏ی بارز این تلاش در نمایش بیکاری، فقر و فساد در شرایط و موقعیت محلی است. ولی آیا در روایت مدرن امروز هر شخصی مسئول اعمال خود است؟! طبیعی ست که تماما این طور نیست و هر داستان زندگی، تنها بخش کوچکی از یک مجموعه ِ به هم پیوسته‏ی روایت‌هاست. چرا که خواننده در هر متن داستانی، از طریق همان داستان به مرکز رویداد وارد می‏شود و باز به همین دلیل داستان و به خصوص داستان کوتاه نیز مثل خود زندگی نمی‏تواند حتما آغاز، میانه و پایانی داشته باشد و جهان داستان که بخشی از زندگی است می‏تواند از قسمت‏های مهم آن باشد که گاهی تراژیک، گاهی کمدی، گاهی رئال و غیره باشد. زندگی قبل از راوی یا نویسنده ادامه داشت، بدون اینکه در ساخت آن کوچکترین دخالتی کرده باشد و بعد از او هم برای دیگران ادامه خواهد داشت و باز بدون اینکه در تداوم آن نقش تعیین کننده‏ای به او محول شده باشد و در این میان جریان سیال هویت در بین دو زمان گذشته و آینده روایتگر چیزی می‏شود که نامش را زندگی گذاشته‌اند و بیهوده نیست که در داستان کوتاه زندگی این مجموعه، وقتی راوی می پرسد:
“مار! تو دونی زندگی چیسه؟! تایسه فکر بؤدی زندگی چیسه؟! … ایشتونم مار گونه: زندگی؟! زندگیه دئه دزاک! زندگیه‏ی دئه!” ( ص ۱۱)
غلام‌دوست در مجموعه داستان “دِلوَر” تلاش می‏کند این نوع از روایت جاری در جامعه داستانی ِ خود را پرورش دهد تا به وسیله‏ی آن، هویت را در عمل ِ روایت نشان دهد، به خصوص اینکه نویسنده تلاش مضاعف دیگری هم می‏کند تا به نوعی در حوزه‏ی قوم نگاری و زبان شناسیِ بومی فضای لازم را در نظر گرفته باشد و به همین سیاق، شخصیت‏های داستانی ِ خود را از مکان‏هایی انتخاب می‏کند که تجربه‏های شخصی خود را در همان مکان‏ها کسب کرده است. به همین دلیل هر داستان، گوشه‏ای از جهان واقعی او است، البته کمی از واقعیت می‏کاهد و کمی دیگر به آن می‏افزاید تا داستان به پیرنگ خود نزدیک شود. داستان کوتاهِ “حاجی‌حاجی تی عید موبارک،” یکی از آنهاست.

غلام‌دوست یک نویسنده‏ی گیلانی ست و اتفاقا نویسنده‏ی داستان به زبان گیلکی نیز هست، پس این برداشت که روایت نیز می‏تواند یک “صدای اصیل” نیز باشد بی ربط نیست و چون زبان هم یک بخش مهم از یک فرهنگ می‏باشد، شنیدن و خواندن یک داستان مرتبط با یک قوم از یک نویسنده‏ی بومی طبیعی به نظر می رسد. غلام‌دوست تلاش قابل تحسینی در ارائه‏ی این نوع از روایت کرده است و در بیشتر قطعات داستانی موفق هم بوده است و با آوردن مثل‏های گیلکی در داستان”وارئون جی” از قبیل:
“دازی که تند بَبؤن اینه دَمَه زود پَرنه” (داسی که زیاد از حد تیز باشد لبه‏اش زود می‏شکند)(ص۹۶)
و یا در داستان”سراجئوری”:
“اَمه دیرین اَمَره خورده دره، اَمَه بیرین مردوما” (معادل: خانه‏ی ما اندرون ابر است و بیرون آفتاب”) (ص۵۰ )
به قوم خود نزدیک می شود.
شفیعی کدکنی در یکی از درس‏گفتارهای خود در کتاب رستاخیز کلمات می‏گوید:
“همیشه به دانشجویانم سخن پله‏خانف را به عنوان کلید گنجینۀ ادبیات و هنر، آموخته‏ام که وقتی با اثر ادبی روبرو می شویم، نخست باید آن را به زبان جامعه شناسی ترجمه کنیم و سپس در بارۀ آن به داوری بپرد ازیم” (1391: 15)
اتفاقا کارهای هادی غلام‌دوست در این مجموعه، راحت و زیبا به زبان جامعه شناسی ترجمه می‏شود، چرا که موضوع داستان‏های او از میان اتفاق و حوادث روزمره‏ی پیرامونیان او برگزیده شده که خود رابطه‏ی مستقیمی با زندگی آنها دارد مثل کشاورزان، زنان کشاورز، کودکان و رویای آنها و حس‌آمیزی آدم‏های داستان با چهارپایان، پرندگان و گربه‌سانان که در محیط زندگی آنان پرسه می‏زنند که غلام‌‌دوست توانست با آرایه‌های نویسندگی و خیال، آنها را در غالب داستان‏های کوتاه ارائه کند، مثل داستان‏های غاز، آقئوجون، تسکه دیل، گل دوخوس بازی و بیلی بیلی مار.
یکی از عناصر تعیین کننده در داستان، تقابل داستان و پیرنگ است، زیرا ما وقتی از پیرنگ نام می‏بریم یعنی از وجه هنری ِ داستان آن داریم صحبت می‏کنیم نه از چیزی درحد گزارش و وقایع روزمره که در صفحهَ حوادث روزنامه‏ها نوشته می‏شوند که نیاز به خلاقیت هنری هم ندارند. بنابراین مرز بین داستان یعنی مواد خام آن و پیرنگ یا خلاقیت هنری داستان نویس که همان ساختار هنری متن است که نویسنده موظف به اجرای آن است، غلام‏دوست را مجبور به اجرای آن کرده است.
“اَنی تنهام” که با یک دیالوگ شروع می‏شود،”دِلوَر” که در بازار می‏گشت و به هر نیازمندی گوشه‏ای ازقلبش را هدیه می‏داد، تعلیق در داستانِ”کبتری کبتری” و… ازجمله داستان‏های موفق او می‏باشند. اما غلام‏دوست در این مجموعه، از هنر خلاقه‏ی دیگری نیز بهره برده است که می‏تواند کار او را در حوزه‏ی داستان گیلکی ماندنی کند و آن، استفاده از هنر سازه‏ای با عنوان مایگان می‏باشد، هنری که اولا به داستان انسجام می‏بخشد و ثانیا موضوع‏هایی را به مضمون هنری تبدیل کرده که علایق او را به انسان پیرامونی و دلبستگی‏های آنها نشان می‏دهد که اگر اثری با دلبستگی‏های مستمر مرتبط نباشد هرگز نمی‏تواند پایدار بماند و آن موقعی هم ما می‏توانیم با یک داستان و یا کلا اثر هنری همدلی داشته باشیم که نویسنده نوشته‏ی خود را با احساس و عواطف خواننده هماهنگ کرده باشد و در واقع باز همان رعایت پیرنگ را در روایت اعمال کند. مجموعه داستان “دِلوَر”، ۲۴ داستان کوتاه گیلکی را دربر گرفته است، داستان‏هایی که می‏توان آن را از دغدغه‏های کمتر شخصی و بیشتر اجتماعی ِ نویسنده به شمار آورد. دغدغه‏های هادی غلام‏دوست با گذشت زمان و نزدیکی به زمان حال، با توجه به تاریخ نوشتارِ زیر ِهر داستان، از امر خصوصی به یک امر اجتماعی تبدیل می‏شود و همین دغدغه‏های اجتماعی نویسنده است که محور داستان‏های او را تشکیل می‏دهد. مقایسه‏ی داستان‏های کتاب که تاریخ سال‏های ۷۳ تا ۸۸ را در پای خود دارد از “کبتری‌کبتری” (۷۳) گرفته تا “بیلی‌بیلی‌مار”(۸۸)، روند دغدغه‏های نویسنده را به نمایش می‏گذارد. روندی که نشان می‏دهد نویسنده برای نوشتن می‏اندیشد و می‏داند که راجع به چی، ابژه و موقعیتی می‏خواهد بنویسد و همین کافی ست که او در رده‏ی نویسندگان مدرن قرار گیرد. و اما اینکه با همین روال در داستان‏های خود به زایش مفهومی از نوع چند‌گانه یا تأویل‏پذیر رسیده باشد، هنوز به گام‌های بزرگ‌تری نیاز دارد چرا که هم به لحاظ ساختار و هم به لحاظ فرم، علیرغم خلاقیتی که به کار برده و درخطوط بالا به آن اشاره کردم، حرف تازه‏ای از نوع تعلق به خود نداشته است. غلام‏دوست با انتخاب زیبای گوشه‏هایی از جهان هستی که اولین وظیفه‏ی او به عنوان داستان نویس است، نتوانست در فرم به شیوه‏ای از ارائه که در سطوح آشکار و پنهان، روساخت و درون ساخت داستان، جریان داشته باشد برسد.

غلام‌دوست یک نویسنده‏ی گیلانی ست و اتفاقا نویسنده‏ی داستان به زبان گیلکی نیز هست، پس این برداشت که روایت نیز می‏تواند یک “صدای اصیل” نیز باشد بی ربط نیست و چون زبان هم یک بخش مهم از یک فرهنگ می‏باشد، شنیدن و خواندن یک داستان مرتبط با یک قوم از یک نویسنده‏ی بومی طبیعی به نظر می رسد. غلام‌دوست تلاش قابل تحسینی در ارائه‏ی این نوع از روایت کرده است و در بیشتر قطعات داستانی موفق هم بوده است و با آوردن مثل‏های گیلکی در داستان”وارئون جی” از قبیل:
“دازی که تند بَبؤن اینه دَمَه زود پَرنه” (داسی که زیاد از حد تیز باشد لبه‏اش زود می‏شکند)(ص۹۶)
و یا در داستان”سراجئوری”:
“اَمه دیرین اَمَره خورده دره، اَمَه بیرین مردوما” (معادل: خانه‏ی ما اندرون ابر است و بیرون آفتاب”) (ص۵۰ )
به قوم خود نزدیک می شود.
شفیعی کدکنی در یکی از درس‏گفتارهای خود در کتاب رستاخیز کلمات می‏گوید:
“همیشه به دانشجویانم سخن پله‏خانف را به عنوان کلید گنجینۀ ادبیات و هنر، آموخته‏ام که وقتی با اثر ادبی روبرو می شویم، نخست باید آن را به زبان جامعه شناسی ترجمه کنیم و سپس در بارۀ آن به داوری بپرد ازیم” (1391: 15)
اتفاقا کارهای هادی غلام‌دوست در این مجموعه، راحت و زیبا به زبان جامعه شناسی ترجمه می‏شود، چرا که موضوع داستان‏های او از میان اتفاق و حوادث روزمره‏ی پیرامونیان او برگزیده شده که خود رابطه‏ی مستقیمی با زندگی آنها دارد مثل کشاورزان، زنان کشاورز، کودکان و رویای آنها و حس‌آمیزی آدم‏های داستان با چهارپایان، پرندگان و گربه‌سانان که در محیط زندگی آنان پرسه می‏زنند که غلام‌‌دوست توانست با آرایه‌های نویسندگی و خیال، آنها را در غالب داستان‏های کوتاه ارائه کند، مثل داستان‏های غاز، آقئوجون، تسکه دیل، گل دوخوس بازی و بیلی بیلی مار.
یکی از عناصر تعیین کننده در داستان، تقابل داستان و پیرنگ است، زیرا ما وقتی از پیرنگ نام می‏بریم یعنی از وجه هنری ِ داستان آن داریم صحبت می‏کنیم نه از چیزی درحد گزارش و وقایع روزمره که در صفحهَ حوادث روزنامه‏ها نوشته می‏شوند که نیاز به خلاقیت هنری هم ندارند. بنابراین مرز بین داستان یعنی مواد خام آن و پیرنگ یا خلاقیت هنری داستان نویس که همان ساختار هنری متن است که نویسنده موظف به اجرای آن است، غلام‏دوست را مجبور به اجرای آن کرده است.
“اَنی تنهام” که با یک دیالوگ شروع می‏شود،”دِلوَر” که در بازار می‏گشت و به هر نیازمندی گوشه‏ای ازقلبش را هدیه می‏داد، تعلیق در داستانِ”کبتری کبتری” و… ازجمله داستان‏های موفق او می‏باشند. اما غلام‏دوست در این مجموعه، از هنر خلاقه‏ی دیگری نیز بهره برده است که می‏تواند کار او را در حوزه‏ی داستان گیلکی ماندنی کند و آن، استفاده از هنر سازه‏ای با عنوان مایگان می‏باشد، هنری که اولا به داستان انسجام می‏بخشد و ثانیا موضوع‏هایی را به مضمون هنری تبدیل کرده که علایق او را به انسان پیرامونی و دلبستگی‏های آنها نشان می‏دهد که اگر اثری با دلبستگی‏های مستمر مرتبط نباشد هرگز نمی‏تواند پایدار بماند و آن موقعی هم ما می‏توانیم با یک داستان و یا کلا اثر هنری همدلی داشته باشیم که نویسنده نوشته‏ی خود را با احساس و عواطف خواننده هماهنگ کرده باشد و در واقع باز همان رعایت پیرنگ را در روایت اعمال کند. مجموعه داستان “دِلوَر”، ۲۴ داستان کوتاه گیلکی را دربر گرفته است، داستان‏هایی که می‏توان آن را از دغدغه‏های کمتر شخصی و بیشتر اجتماعی ِ نویسنده به شمار آورد. دغدغه‏های هادی غلام‏دوست با گذشت زمان و نزدیکی به زمان حال، با توجه به تاریخ نوشتارِ زیر ِهر داستان، از امر خصوصی به یک امر اجتماعی تبدیل می‏شود و همین دغدغه‏های اجتماعی نویسنده است که محور داستان‏های او را تشکیل می‏دهد. مقایسه‏ی داستان‏های کتاب که تاریخ سال‏های ۷۳ تا ۸۸ را در پای خود دارد از “کبتری‌کبتری” (۷۳) گرفته تا “بیلی‌بیلی‌مار”(۸۸)، روند دغدغه‏های نویسنده را به نمایش می‏گذارد. روندی که نشان می‏دهد نویسنده برای نوشتن می‏اندیشد و می‏داند که راجع به چی، ابژه و موقعیتی می‏خواهد بنویسد و همین کافی ست که او در رده‏ی نویسندگان مدرن قرار گیرد. و اما اینکه با همین روال در داستان‏های خود به زایش مفهومی از نوع چند‌گانه یا تأویل‏پذیر رسیده باشد، هنوز به گام‌های بزرگ‌تری نیاز دارد چرا که هم به لحاظ ساختار و هم به لحاظ فرم، علیرغم خلاقیتی که به کار برده و درخطوط بالا به آن اشاره کردم، حرف تازه‏ای از نوع تعلق به خود نداشته است. غلام‏دوست با انتخاب زیبای گوشه‏هایی از جهان هستی که اولین وظیفه‏ی او به عنوان داستان نویس است، نتوانست در فرم به شیوه‏ای از ارائه که در سطوح آشکار و پنهان، روساخت و درون ساخت داستان، جریان داشته باشد برسد.

اما اتفاق دیگری که داستان‏های کوتاه غلام‏دوست را حداقل در حوزه‏ی اقوام و در این جا قوم گیلک ماندنی می‏کند، نمایش موضوع زندگی در جامه‏ی کار، معاش، ابزار و مناسبات مربوط به قوم متعلق به اوست که داستان‏های اورا ماندنی می‏کند، داستان‏های غاز، تسکه دیل، پاچ باقله و غیره می‏باشد.
هادی غلام دوست در تعدادی از داستان‏های این مجموعه از حیوانات و گاهی از وجه تشخیص وحس آمیزی با آنها بهره برده و با زبان حیوانات روایتگر زندگی آنها می‏شود مثل کبتری کبتری، زنگ آو، غاز و چند تایی دیگر که گاهی هم به زبان کودکان نزدیک می شود و اگر آنها جزء داستان‏های کودکان تلقی شود پر بیراه نگفته‏ایم و می‏توانست در یک مجموعه‏ی جداگانه چاپ و منتشر شود. گذشته از آن، این نوع از نوشتار علاقه‏ی نویسنده را به عناصر طبیعت پیرامون زندگی ی او و حفظ محیط زیست را نشان می‏دهد که تا به امروز یکی از دغدغه‏های مهم انسان امروزی در تمام کره‏ی زمین است و این علاقه در نویسنده چنان بزرگ و مهم است که جاودانگی انسان را با جاودانگی و بقاء طبیعت یکسان می‏پندارد به طوری که در داستان کالوینو ارابه چی همره، داستان جوانی حکایت می‏شود که برای جاودانگیِ خود به کسانی روی می‏آورد که در ارتباط مستقیم با عناصر طبیعت از جمله هیزم شکن، کوه کن، پیرمرد کنار دریا و اردک هستند.

 

منبع: گانال ادبیات داستانی خاندش

یک پاسخ ارائه کنید