در صدای باد
خودم را می شناسم. برای همین نمی خواهم زنم را حلقوی ببینم. این جور دیدن زندگی ام را تباه می کند. زنم این را نمی داند. از من می خواهد برای سعادت زندگی مان او را حلقوی ببینم.
نمی خواهد که من او را در آن چه بود و هست ببینم. دوست ندارم با چشم مرکب خودم را ببینم. زنم عقیده دارد که اشتباه می کنم.
چون با این چشم خودم را نمی بینم؛ نمی توانم زنم را قانع کنم که اشتباه می کند. وقتی با این چشم او را نگاه می کنم، از زندگی ام محو می شود.
نمی خواهم از نظرم محو شود. ولی چه کنم او این طرز نگاه کردن را به من تحمیل می کند. دوست دارم او را با آن موهای تابدار که روی شانه هایش می ریخت، و جوانی را به من برمی گرداند نگاه کنم.
اما او از من می خواهد که خودشکن باشم. من آدم خودشکنی نیستم. پس طبیعی است که آینه ای را نشکسته باشم. دوست ندارم با این چشم دنیا را ببینم. مثل پیری که آدم دوست ندارد که آن را در خود ببیند.
————–
“در صدای باد “برگزیدهای از داستانهای کوتاه “مجید دانش آراسته “است که در هر یک از آنها چشمانداز عادی زندگی روزمره تصویر میشود و برشی کوتاه از وضعیت زندگی معمولی فرا روی خواننده قرار میگیرد .
************************
مؤلف: مجید دانشآراسته
ناشر: دشتستان
زبان: فارسی
سال چاپ: 1380
نوبت چاپ: 1
تیراژ: 2200 نسخه
تعداد صفحات: 168
قطع و نوع جلد: رقعی (شومیز)