باغ شب نمای ما

شاه در پناه تختطاووس ایستاده، خیره به …
شاه در پناه تختطاووس ایستاده، خیره به …
بعدازظهر یکی از روزهای اوایل پاییز است.…
دلم میخواست سرمو میذاشتم روی شونهت و…
جلیل: خانمها، آقایون! من یکی از آدمای …
صبح تابستان گذشته پستچی ما بستهای برای…
من فقط واسه آدمای کله گنده میدوختم؛ او…
-دمدمههای غروب بود و ما حرفهای قشنگی …
جلال: چیز تازهای داره اتفاق میافته؛ ش…
میخواستم یه شاخه زیتون توی باغچه خودم …
اتاقی است خاکستری. دری سمت چپ، دری سمت …








