از نگاه تو تا آفتاب
از میان ماه عبور میکنم رد همه ستارهها در چشمهای تو میدرخشد. درختان در سایهسار عطر نامت میوههای متبرک میدهد. از میان ماه عبور میکنم و آفتاب را در پوستِ تنت میچینم.
آن دورها
صدایی میآید
با پیراهنی هزار ساله
که دکمههایش
جراحت ِ خوابام را
تکرار میکند
در پیشترِ خویش
که راه میروم
در اکنونِ پیراهنام
خیس میشوم
سالهاست
که عقربههایم
هیچ نمیچرخد
و من در دهانِ زمان
بلعیده میشوم