بعد از نیما

با من بی کس تنها شده ، یارا تو بمان
همه رفتند ازین خانه ، خدا را تو بمان

من بی برگ خزان دیده ، دگر رفتنی ام
تو همه بار و بری ، تازه بهارا تو بمان

داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش به خون شسته ، نگارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را ، لیک
دل ما خوش به فریبی است ، غبارا تو بمان

هر دم از حلقه ی عشاق ، پریشانی رفت
به سر زلف بتان ، سلسله دارا تو بمان

شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا ، یارا ، اندوهگسارا تو بمان

سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست
که سر سبز تو خوش باشد ، کنارا تو بمان

یک پاسخ ارائه کنید