در پستوی بی ترانگی
در صدایم
پنجره ای
گشوده نیست
بن بست
کلید ِباغ است
و خزان
نگهبانِ آن.
حنجره ها
در پستوی بی ترانگی
تارهای شکفتن را
از یاد برده اند
و موریانه ها
ورق ورق خاطرات را
جویده اند…
در ما
تنها “مرگ”
نفس می کشد!
(78/4/31)
از کتاب”هماغوشی نگاه در رقص ِ ماه”