آن دورها
آن دورها
صدایی میآید
با پیراهنی هزار ساله
که دکمههایش
جراحت ِ خوابام را
تکرار میکند
در پیشترِ خویش
که راه میروم
در اکنونِ پیراهنام
خیس میشوم
سالهاست
که عقربههایم
هیچ نمیچرخد
و من در دهانِ زمان
بلعیده میشوم
از کتابِ “از نگاه تو تا آفتاب“