جواد منفرد – شاعر

متولد سال ۶۱ در شهرستان رشت است تحصیلات خود را در رشته حسابداری به پایان رسانده وحدود دو دهه است که با شعر گره خورده و چندان اهل جشنواره و کنگره ها نبوده و نیست

دریا همیشه ای که دلش شور می زند نشر فصل پنجم
و
دو مجموعه ؛ منظره ها با تو عکس می گیرند و
بی وزنی را هم با نشر شانی منتشر کرده است

جاذبه چهارمین مجموعه شعر اوست که بزودی با نشر شانی به پیشخوان کتابفروشی ها خواهد آمد

سراب بودی و غرقم نموده ای در هیچ
تمام عمر پی تو دویدم ،آخر هیچ

غمت یلی ست،تماشا کن از تمامیتم
چه مانده است در این جنگ نابرابر…هیچ

فقط صداست که می ماند و از آن هم حیف
نصیب من شده از تو شبیه یک کر هیچ

جهان به چشم ترم تار شد ،نمایان است
همیشه از پس یک شیشه ی مُشجّر ،هیچ

به راز داری او شک نکن هرآنکه چو من
نگفته است از این درد گریه آور هیچ

زمان به این در و آن در زدن گذشت آری
که عشق در به دری بوده است و دیگر هیچ

حلالیت بطلب ، داستان تمام شده
از آن کسی که به پای خودت حرام شده

چه دیر دیدت عوض شد به من چو محکومی
که بعد مرگ از او رفع اتهام شده

به پیروی ِ تو در من جماعتی عاصی ست
که بر علیه من آماده ی قیام شده

شکسته می شود این بغض در گلو بی شک
چنان دری که در اطرافش ازدحام شده

فقط نه من که همه کشته مرده ات هستند
تمام شهر به دست تو قتل عام شده

مرا اگر چه تو ارزان فروختی ، این عشق
هر آنچه بود برایم گران تمام شده

نشستم پای هر بی ریشه ای از پای افتادم
به گلدان بدون گل نباید آب می دادم

همه رفتند و چون آیینه از این رفت و آمدها
غباری از فراموشی فقط مانده ست در یادم

رکب خورده چنان فرمانده مستاصلی هستم
که از دستور دشمن پیروی کردند افرادم

نمی داند کسی این زندگی با من چه ها کرده ست
که تنها آرزوی مرگ کردن می کند شادم

بجای داد وقتی دور اینک دورِ بیداد است
بجایی ره نخواهد یافت دیگر داد و بیدادم

شبیه تیر در جان تفنگی کهنه می دانم
که هر آن در گلویم گیر خواهد کرد فریادم

مانند آن دم که نفس بالا نمی آید
ای عشق حالم بی هوایت جا نمی آید

انصاف در تو نیست،چون باران که بر دریا
می بارد اما در بیابان ها نمی آید

غم به وفور آری ولی در اغلب اوقات
شادی سراغ آدم تنها نمی آید

با اخم زیباتر به چشم خلق می آییم
خنده به سیمای عبوس ما نمی آید

من مثل آن شعرم که شاعر با مشقت گفت
اما به چشم هیچکس زیبا نمی آید

از خلقتم بی شک پشیمان است ،از این رو
دیگر کسی مانند من دنیا نمی آید

#جواد_منفرد

ساعت این خانه را بنشان سر جای خودش
تا بچرخد برخلاف عقربه های خودش

از تو فرمان عقب گردی کفایت می کند
عمر رفته بازخواهد گشت با پای خودش

من بدی کردم،تو خوبی،تا بگویی قصه نیست
آنچه یوسف کرده در حق زلیخای خودش

فارغ از هر قید و بندی بس که با من محرمی
مرجع تقلید شک دارد به فتوای خودش

ماه بر روی زمین آیینه گیر آورده است
در تو هر شب می شود محو تماشای خودش

من همانم که به دست تو گذشت آب از سرش
او که بعد از دیدنت شد غرق رویای خودش

دوری از تو مقطعی بوده نه قطعی،شک نکن
باز خواهد گشت هر موجی به دریای خودش

منم آنکس که به خود کرده گرفتار شده ست
آنچه خود ساخته روی سرش آوار شده ست

ذوقم از روز ازل کور شده ،پنجره ای_
در دلم بود که تبدیل به دیوار شده ست

مثل یک مرد فروخورده ام آری بغض است
آنچه در من همه ی عمر تلنبار شده ست

مانده انگشت اشاره به دهانم یک عمر
شَستم از بس همه جا دیر خبر دار شده ست

کارش از کار گذشته ست هرآنکس چون من
خنجراز پشت به اوخورده و ناکار شده ست

مهربانی نکن ای دوست که چندان خوش نیست
سرنوشتی که نصیب گل بی خار شده ست

یک پاسخ ارائه کنید