دردِ فراموش شدن
گلها
امروز
چه بی مقدارند!
آنروز
که سری
به “دار” می رفت
زمین
در بهت ِچشم های بارانی
رعشه
رعشه
می لرزید
امروز
“سربدار”
رقص ِ عشق ندارد
بر سرِ “دار”!
زمین
آنسان
هماغوش ِ مرگ شده است
که چشم ها
گریستن را از یاد برده اند
(77/07/09)
از کتاب “هماغوشی نگاه در رقص ِماه“