دیلمان در سفرنامه ناصرخسرو ( بخش یکم )
گردآورنده : بابک قلی زاده دارستانی
دیلمان سرزمینی کهن ، و تاریخی است . و مردمی که در شمال ایران ، در کوهستانهای شرق گیلان «دیلمان» زندگی می کنند ، تاریخی بس گران ، و ارزنده دارند که در کتب متعدد، بطور اجمال ، و بعضاً گذرا ، از آن یاد شده است. در گذشته دیلمان به تمام گیلان ، و بعدها نیز، سرزمینهای شمالی ایران از گرگان تا ابتدای آذربایجان و از طرفی به قومس (دامغان) و ری ختم می شد و شهر قزوین در گذشته یکی از مرزهای جنوبی دیلمان با سایر نقاط بوده است اما قسمتهای اعظم کوهستان های استان قزوین و از جمله طارم و الموت بخش هایی از دیلمان به شمار می آمده.
زبان مردمِ قزوینِ قدیم، زبان دیلمى بوده است؛ یعنى مانند مردم رودبار و الموت کنونى گفتوگو مىکردهاند. در قدیم، قلمرو زبان دیلمى در استان قزوین محدودهاى شامل بخشهاى شمالى (الموت، رودبار و طالقان) و بخشهاى جنوبى استان قزوین (سراسر رامند) را در بر مىگرفته است.
دیلم سرزمینی است که در تاریخ جای خود را دارد. چه از حکمرانان و سرداران دیلمی که برآن حکومت می کردند و چه از نظر وصف سربازانش ، که همیشه باعث نفوذناپذیری ، دشمن بوده اند .
در قرون اولیه اسلامی دیلمیان در کوههای البرز در طول سواحل دریای کاسپی شمال قزوین بین گیلان در غرب و تبرستان در شرق زندگی میکردند.
با فتوحات دیلمیان بعضی از نواحی مجاور را نیز در برگرفته است، چنانکه در دورهٔ اقتدار آل بویه در قرن چهارم هجری ولایت دیلم همه ٔ گیلان ونیز طبرستان و جرجان و قومس را شامل میشده است. از شهرهای عمدهٔ دیلم در دورۀ آل بویه که همزمان با حضور ناصر خسرو در گیلان است، رودبار و بروان را نام برده اند که محل هیچیک معلوم نیست (از دائره المعارف فارسی). اینکه لغت نامۀ دهخدا محل شهرهای دیلم و رودبار و بروان نام معلوم می داند مربوط به عهد مرحوم دهخدا اکنون می توان این سه شهر را با شهرکهای دیلمان، رودبار و بره سر (بره سار) حالیه مطابقت داد.
دهخدا با نقل قول از سفرنامه ناصرخسرو درباره دیلمیان و دیلمستان مینویسد:
دیلمیان مردم دیلمی ساکن سرزمین دیلمستان بودند و آل بویه خانواده ای دیلمی بودند که از ۳۲۰تا ۴۴۸ه. ق. در ایران و عراق فرمانروائی داشتهاند. آل بویه را نظر به دیلمی بودن، دیالمه نیز خواندهاند.
سفرنامهٔ ناصرخسرو گزارشی از یک سفر هفتساله است. این سفر در ششم جمادی الاخر سال ۴۳۷قمری (اول فروردین 424 خورشیدی) از مرو آغاز شد و در جماددی الاخر سال ۴۴۴قمری (اول فروردین 431 خورشیدی) با بازگشت به بلخ پایان پذیرفت.
سرباز جنگاور دیلمی
در ابتدا ناصر خسرو که در مرو ساکن است پریشان احوال به خدا توکل میکند و خوابی میبیند که خوابش را اینچنین آوره:
شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند، اگر به هوش باشی بهتر. من جواب گفتم که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند. جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را به افزاید. گفتم که من این را از کجا آرم. گفت جوینده یابنده باشد، و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت. چون از خواب بیدار شدم، آن حال تمام بر یادم بود برمن کار کرد و با خود گفتم که از خواب دوشین بیدار شدم باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم.
وی توبه کرده و عزم سفر حج می کند. در کتابش آوره است:
اندیشیدم که تا همه افعال و اعمال خود بدل نکنم فرح نیابم. روز پنجشنبه ششم جمادی الاخر سنه سبع و ثلثین و اربعمایه نیمه دی ماه پارسیان سال بر چهارصد و ده یزدجردی. سر و تن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز بکردم و یاری خواستم از باری تعالی به گذاردن آنچه بر من واجب است و دست بازداشتن از منهیات و ناشایست چنان که حق سبحانه و تعالی فرموده است.
پس از آن جا به شبورغان رفتم. شب به دیه باریاب بودم و از آن جا به راه سنکلان و طالقان به مروالرود شدم. پس به مرو رفتم و از آن شغل که به عهده من بود معاف خواستم و گفتم که مرا عزم سفر قبله است.
پس حسابی که بود جواب گفتم و از دنیایی آنچه بود ترک کردم الا اندک ضروری.
او در راستای این تصمیم از مرو به سرخس، نیشابور، جوین، بسطام، دامغان، سمنان، ری، قوهه و قزوین میرود و از راه بیل، قپان، خرزویل و خندان به شمیران میرسد.
از آنجا به سراب و سعیدآباد میرود و به تبریز میرسد. سپس از راه مرند، خوی، برکری، وان، وسطان، اخلاط، بطلیس، قلعهٔ قف انظر، جایگاه مسجد اویس قرنی، ارزن، میافارقین، به آمد در دیار بکر وارد میشود.
از آنجا با گذشتن از شهرهای شام (سوریه) از جمله حلب به بیروت، صیدا، صور و عکا میرود. سپس از راه حیفا به بیت المقدس میرسد، مسجدالاقصی در شهر بیت المقدس و درکنار مسجد قبه الصخره واقع میباشد.
ناصرخسرو از قدس به مکه و مدینه میرود و از راه شام به قدس باز میگردد و راه مصر را در پیش میگیرد. او از قاهره، اسکندریه و قیروان بازدید میکند و از راه دریا به زیارت مکه و مدینه میرود.
سپس از همان راه باز میگردد و از راه آبی نیل با کشتی به اسیوط، اخیم، قوص و آسوان (در مصر) میرود. او از برخی شهرهای سودان بازدید میکند و از راه دریای سرخ به جده و مکه میرود و شش ماه را در کنار خانهٔ خدا میماند. از مکه به سوی لحسا و سپس بصره میرود و به عبادان (آبادان) میرسد. آنگاه به بندر مهروبان میرود و از آنجا به ارجان (در نزدیکی بهبهان) میرسد و به لردغان، خانلنجان و اصفهان وارد میشود. سپس از نایین، طبس، قاین میگذرد تا در پایان سفر به بلخ برسد.
طى مسیر ناصرخسرو در سفر حج از مسیر خرزویل- خندان شمیران به ترتیبى که ناصرخسرو مى گوید امروزه از راه خشکى ممکن نیست چون فاصله بین خندان و شمیران را آب هاى پشت سد سفیدرود فرا گرفته است و آب دو رودخانه شاهرود و قزل اوزن جاى گام هاى ناصرخسرو را پوشانده است و از خندان به شمیران جز با قایق نمى توان رفت.
ناصرخسرو حکیم فرزانه پارسى هنگام سفر خود از مرو به مکه در چهاردهم مردادماه سال چهارصد و پانزده شمسى برابر با نهم محرم سال ۴۳۸هجرى قمرى به قزوین مى رسد و پس از سه روز اقامت در آن شهر روز هفدهم مردادماه برابر با دوازدهم محرم همان سال به سوى خرزویل (هرزویل) مى رود.
خرزویل = همان هرزویل امروزی از توابع شهرستان رودبار می باشد.
بخش بقال خرزویل:
دوازدهم محرم سنه ثمان و ثلثین و اربعمائه از قزوین برفتم به راه بیل و قبان که روستاق قزوین است. و از آن جابه دیهی که خرزویل خوانند.
من و برادرم وغلامکی هندو که با ما بود زادی اندک داشتیم. برادرم به دیه رفت تا چیزی از بقال بخرد، یکی گفت که چه میخواهی بقال منم.
گفتم هرچه باشد ما را شاید که غریبیم و برگذر. گفت هیچ چیز ندارم. بعد از آن هر کجا کسی از این نوع سخن گفتی، گفتمی بقال خرزویل است.
این بخش از مسیر ناصرخسرو پژوهشگران سفرنامه را دچار سردرگمى زیادى کرده است و سبب شده است که به علت پیدا نکردن محل جغرافیایى بعضى از این روستاها تئورى هاى مختلفى بسازند. اینکه مسیر ناصرخسرو مى باید با مسیرها و نقاط جغرافیایى امروز سازش داشته باشد، فرضى نادرست است (گو اینکه همان طور که نشان خواهیم داد، در این بخش از سفر مسیر او کاملاً با نقاط جغرافیایى امروز سازش دارد.)
بخش شاهرود، سپیدرود و دریای آبسکون:
چون از آن جا برفتم نشیبی قوی بود چون سه فرسنگ برفتم دیهی از حساب طارم بود برزالحیر میگفتند. گرمسیر و درختان بسیار از انار و انجیر بود و بیش تر خودروی بود.
و از آن جا برفتم رودی بود که آن را شاه رود میگفتند.
بر کنار دیهی بود که خندان میگفتند و باج میستاندند از جهت امیر امیران و او از ملوک دیلمیان بود و چون آن رود از این دیه بگذرد به رودی دیگر پیوندد که آن را سپید رود گویند و چون هردو رود به هم پیوندند به دره ای فرود رود که مشرق است از کوه گیلان و آن آب به گیلان میگذرد و به دریای آبسکون رود و گویند که هزار و چهارصد رودخانه در دریای آبسکون ریزد، و گفتند یکهزار و دویست فرسنگ دور است، و در میان دریا جزایر است و مردم بسیار و من این حکایت را از مردم شنیدم… ادامه . . .