دیلمان در سفرنامه ناصرخسرو ( قسمت آخر )

✍  گردآورنده : بابک قلی زاده دارستانی

بخش شمیران در ولایت دیلم :
اکنون با سر حکایت و کار خود شوم، از خندان تاشمیران سه فرسنگ بیابانکی است همه سنگلاخ و آن قصه ولایت طارم است و به کنار شهر قلعه ای بلند بنیادش برسنگ خاره نهاده است سه دیوار در گرد او کشیده و کاریزی به میان قلعه قلعه فرو بریده تا کنار رودخانه که از آن جا آب بر آورند و به قلعه برند و هزار مرد از مهترزادگان ولایت در آن قلعه هستند تا کسی بیراهی و سرکشی نتواند کرد و گفتند آن امیر را قلعه های بسیار در ولایت دیلم باشد و عدل و ایمنی تمام باشد چنان که در ولایت او کسی نتواند که از کسی چیزی بستاند و مردمان که در ولایت وی به مسجد آدینه روند همه کفش‌ها را بیرون مسجد بگذارند و هیچ کس آن کسان را نبرد و این امیر نام خود را بر کاغذ چنین نویسد که مرزبان الدیلم خیل جیلان ابوصالح مولی امیرالمومنین و نامش جستان ابراهیم است.
در شمیران مردی نیک دیدم از دربند بود نامش ابوالفضل خلیفه بن علی الفلسوف. مردی اهل بود و با ما کرامت‌ها کرد و کرم‌ها نمود و با هم بحث‌ها کردیم و دوستی افتاد میان ما. مرا گفت چه عزم داری. گفتم سفر قبله را نیت کرده ام، گفت حاجت من آنست که به وقت مراجعت گذر بر اینجا کنی تا تو را باز ببینم.
پی نوشت:
شمیران در جنوب بهرام آباد امروزى بر تپه هاى بلندى قرار دارد. ناصرخسرو درباره این قلعه مى نویسد: «به کنار شهر قلعه اى بلند بنیادش بر سنگ خاره نهاده است، سه دیوار بر گرد او کشیده و کاریزى به میان قلعه فرو برده تا کنار رودخانه که از آنجا آب برآورند و به قلعه برند. هزار مرد از مهتر زادگان ولایت در آن قلعه هستند تا کسى بیراهى و سرکشى نتواند کرد و گفتند آن امیر را قلعه هاى بسیار در ولایت دیلم باشد و عدل و ایمنى تمام باشد چنان که در ولایت او کسى نتواند که از کسى چیزى ستاند و مردمان که در ولایت وى به مسجد آدینه روند همگى کفش ها را بیرون مسجد بگذارند و هیچ کس کفش آن کسان را نبرد.»
کسان دیگرى هم به این دژ که سمیران و سمیروم هم نامیده شده است پیش و یا پس از ناصرخسرو پاگذاشته و آن را توصیف کرده اند. یکى از آنها ابودلف ینبوعى جهانگرد عرب است که در سال ۳۳۱هجرى قمرى از آن دیدار کرده و در این باره مى نویسد: «به دژى از سرزمین دیلمان موسوم به سمیران رسیدم. ابنیه و عماراتى را که در این دژ دیدم تاکنون در هیچ یک از مراکز حکومت و سلطنت ملوک ندیدم. در این قلعه دو هزار و هشتصد و پنجاه و اند خانه کوچک و بزرگ بود. صاحب دژ محمدبن مسافر بود و هر وقت اثرى ظریف و یا کار هنرى دقیقى مى دید، از سازنده آن خبر مى گرفت و نشان او را مى جست تا مى یافت. مال فراوانى براى او مى فرستاد و او را به محل خود دعوت مى کرد و متعهد مى شد در صورت آمدن چندین برابر آن مال را بدو بدهد. هنگامى که هنرمند به خدمت او را مى رفت، او را در دژ مى نشاند و نمى گذاشت باقى عمر از آنجا بیرون رود. روستازادگان را نیز در دژ مى نشاند و به آموختن هنر و صنعت وامى داشت.»

فخرالدوله دیلمى از شاهان آل بویه در سال ۳۷۳هجرى قمرى صاحب بن عباد را براى تسخیر مازندران تعیین مى کند. صاحب بن عباد نیز ابوعلى حسن بن احمد را براى محاصره و تسخیر این دژ مى فرستد. اما کار محاصره به درازا مى کشد و صاحب بن عباد نامه اى به ابوعلى مى نویسد و از او مى خواهد که هرچه زودتر کار تسخیر این دژ را به پایان برساند.

ابوعلى در نامه اى به او مى نویسد: «نامه تو درباره شمیران رسید. به گمان من تو کار این دژ را سبک گرفته اى بدین سبب من شرحى مفصل مى نویسم تا میل تو را برانگیزم و به کوشش ات وادارم، بیناترت کنم و عزمت را استوارتر گردانم. بدان اى سرور من شمیران دژ نیست، کشور است، کشور نیست، بلکه کشورها است… هرکس به شمیران دست یابد قسمتى از خاک گیلان را از کنار سپیدرود مى تواند بر خاک دیلمان بیفزاید. این مزیت و شهرت کم نخواهد بود… هرگاه که این دژ را به دست آرى هر آینه شکوهى به دست آورده اى که هرگز نابود نشود.»۱۰سرانجام فخرالدوله پسررکن الدوله دیلمى پنجاه و نه سال پیش از ورود ناصرخسرو به این دژ آن را در سال ۳۷۵هجرى قمرى تسخیر مى کند.مقدسى جهانگرد و جغرافیادان عرب در سال ۳۷۵هجرى قمرى در کتاب خود به نام احسن التقاسیم مى نویسد: «در سلاروند قلعه اى است که آن را سمیرم خوانند. بر دیوارهایش شیرهاى زرین و آفتاب و ماه نقش کرده اند ولى خانه هاى آن از خشت بنا شده است.»۱۱یاقوت حموى نویسنده و جهانگرد عرب در سال ۶۲۱که از ویرانه هاى این دژ بازدید کرده است در فرهنگنامه جغرافیایى خود به نام معجم البلدان مى نویسد: «سمیران دژ پایدارى است که بر کنار رودى عظیم در میان کوه هاى ولایت طارم که صاحب الموت آن را خراب کرد. من آن را دیده ام. آثار باقى مانده نشان مى دهد که از امهات قلاع بوده است.»

فدایان الموت در زمان حمدالله مستوفى شاعر، مورخ و جغرافیانویس ایرانى در سال ۷۴۰هجرى کنترل این دژ را در دست مى گیرند و همچنان که او در کتاب خود به نام «تاریخ گزیده» مى نویسد: «در مدت یک ماه قریب پنجاه قلعه حصین چون الموت، میمون، سروش، سرخه، دزک، نیره، بهرام دز، آهن کوه، ضوران، تاج، شمیران، فردوس، منصوریه و غیر آن مسخر شد.»

امیر تیمور در سال ۷۸۸هنگام حرکت براى فتح عراق پس از تسخیر رى و قزوین بدون جنگ دژ شمیران را تصرف کرد. در سال ۸۴۷شاهرخ میرزا پسر امیر تیمور نیز این دژ را به محاصره درآورد. پس از آن گزارشى دیگر از این دژ در تاریخ دیده نمى شود.

در شمیران ناصرخسرو رفیق و هم صحبتى مهمان نواز مى یابد و چنین مى نویسد: «در شمیران مردى نیک دیدم، از دربند بود، نامش ابوالفضل خلیفه بن على الفیلسوف. مردى اهل بود و با ما کرامت ها کرد و کرم ها نمود و با هم بحث ها کردیم و دوستى افتاد میان ما. مرا گفت: «چه عزم دارى؟» گفتم: «سفر قبله را نیت کرده ام.» گفت حاجت من آن است که به وقت مراجعت گذر بر اینجا کنى تا تو را بازبینم.»۱۴اما ناصرخسرو هیچ گاه از این مسیر بازنگشت، چون پس از سفر حج و اقامت در دربار فاطمیان مصر، دیگر یک داعى و مبلغ مذهب اسماعیلى شده بود و خطر آن مى رفت که به جرم قرمطى بودن جان خود را از دست بدهد، بنابراین از راه هاى غیرمعمول به بلخ بازگشت.

اکنون از شمیران و آن امیر دیلمى و قلعه و شوکت او که ناصرخسرو از آن سخن مى گوید فقط برج ها و دیوارهایى بر جاى است. ویرانه برج هاى استوانه اى شکل، بناى چهارگوش با یک گنبد مربوط به امامزاده قاسم هنوز برجا است. در نزدیکى امامزاده گورستانى را دیدم که تاریخ سنگ گورهایش مربوط به دهه پنجاه شمسى بود و بر روى آنها شکل هاى مختلفى مانند شانه، ششلول و قمقمه حک کرده بودند که نشان مى داد تا همین اواخر هم در اینجا مردمانى زندگى مى کرده اند.

در ولایت طارم انار و انجیرى که ناصر مى گوید فراوان بود، اما زیتون هم به آن افزوده شده بود و مناطق وسیعى در مسیر راه خندان- هرزویل- شمیران و رودبار زیتون کارى شده بود. پس از بازدید از شمیران به سوى منجیل برگشتم و از آنجا به سوى رودبار رفتم که سرآغاز تپه ماهورهاى سرسبز و جنگل هاى انبوه شمال است. در بین راه همه در اندیشه راه درازى بودم که در پى پاى این بزرگ مرد در پیش داشتم و دقت و تیزبینى و هوشمندى اش را مى ستودم.

حدود العالم چنین نویسد: ناحیتی بسیار است . با زبانها و صورتهای مختلف که بناحیت دیالم باز [خوانند] مشرق این ناحیت خراسان است و جنوبش شهرهای جبال است و مغربش حدود آذربایجان است و شمالش دریای خزران است. (حدود العالم). به معنی دیلم است که شهر باشد از گیلان.

تصویر بازسازی شده مهیار سردار دیلمی

اصطخری، جغرافی‌دان قرن چهارم هجری، تیره گیل یا گیلانیان در بیه‌پس یا بخش غربی سفیدرود و تیره دیلمیان در بیه‌پیش یا بخش شرقی سفیدرود که بیشتر از اراضی کوهستانی و مرتفع تشکیل می‌شده زندگی می‌کردند. اصطخری تصریح کرده که تختگاه پادشاهان دیلمی در رودبار است.

بر طبق روایت مورخین ایرانی و اسلامی در نیمه دوم هجری خاندان جستان بر دیلمان و گیلان فرمانروایی می‌کرده‌اند. بدیهی است قبل از جستانیان سلسله‌های پادشاهی و فرمانروایان دیگری بر این خطه حکومت نموده‌اند. اصطخری مولف مسالک الممالک و ابوسعد آوه‌ای، نویسنده تاریخ ری متذکر شده‌اند که پایتخت جستانیان رودبار بوده است. در کتاب “تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه” نیز نوشته شده است که تختگاه جستانیان، رودبار و الموت بود و هنگامی که این خاندان در برابر مسافریان دچار ضعف شد، تختگاه خود را به لاهیجان انتقال داد.

یک پاسخ ارائه کنید