شیشه های خون
دو سه تا شیشه ز خون ِ دگرانم دادند
دو سه تا ماه ِ دگر ؛ بیهده جانم دادند
این چنین بخشش ِ کم پایه بپرسید چرا ،
بس نبود آنچه به یک عمر نشانم دادند ؟
زین همه رنگ ِ دلآرا که جهان راست چرا
گچ کشیدند به چشم و یرقانم دادند ؟
سرزنش کم کن اگر نیست مرا بار و بری
شصت سال است که چون شاخه تکانم دادند
ای پرستار زمانی که محصل بودم
دلبرانی چو تو چندی هیجانم دادند
ای پرستار به نبضم تو چه ها می شمری
سود اگر بود ز کف رفت و زیانم دادند
خوشم ای دل که در این میکده بی بت و می
با خیال می و ساقی ؛ ضربانم دادند
هم اتاقم دو سه شب درد کشید و در رفت
گفت تابوت به جای چمدانم دادند