بر می گزینم خدا را

من بودم و انتخابی
بی هر سوال و جوابی
نه آتش و نه کبابی
حتا گناه و ثوابی
تا آنکه او در کمین شد

با عشق بیگانه بودم
اما برایش سرودم
آغوش خود را گشودم
شاید نبود این به سودم
شک با وجودم قرین شد

وقتی که پیشش رسیدم
زیبایی اش را که دیدم
پیراهنش را دریدم
از میوه هایش چشیدم
اما چرا اینچنین شد؟

یکباره دنیا قفس شد
عشقم به کامِ هوس شد
طاووس نزدم مگس شد
یک پهلوان بی نفس شد
گویی که میدان مین شد

با اینکه در خود شکستم
یک عمر پایش نشستم
افسوس! طرفی نبستم
حس می کنم ساده هستم
با من فقط غم عجین شد

از من ربود عقل و دین را
هم آسمان هم زمین را
عطرِ بهشت برین را
از چنته ام، بهترین را
یک مرد نقشِ زمین شد

نان از دهانش بیفتد
هوش از روانش بیفتد
آتش به جانش بیفتد
در دودمانش بیفتد
قلبم پر از خشم و کین شد

بر می گزینم خدا را
آن خوب بی منتها را
بر زخم هایم دوا را
الغوث یارا! نگارا!
این توبه ی آخرین شد

#محمد_فرخ_طلب_فومنی

 

یک پاسخ ارائه کنید