محمدرضا معالی

محمدرضا معالی شاعری که در اشعارش بنام خانوادگـــی خود و گاهی هم با نام فروغ تخـلص می کرد. وی در سال یک هزار و سیصد و هشت(1308) در کوچصفهان گیلان چشــــم به جـهان هستی گشود ,تحصیلات دوره دبستان و دبیرستان خود را در مدرسه اتحادیه ابولمعالی فعلی که از اهدائه خود ایشان میباشد به پایان رسانیدند.

برای ادامه تحصیلات خود به دانشسرای شهر رشت آمده و به تکـــــمیل تحصیلات خود پـــرداختند و پــس از گــذراندن آن نیز در اداره فرهــنگ به شـغل خطـیر و شریف معلمــی و تـــــدریس در زمینه ادبیــات پرداخــتند , ایشـــان در زمان بازنشستگی خود نیز به عنوان مسول کتابخانه دبیرســتان شهید بهشتی رشت منسوب شدند.

پدر این بزرگــــــوار حضرت آیت الله حاج شیخ محمدطاهر معالی مدرس و امام جماعت و عمــوی ایشان حاج شیخ عبدالوهاب معالی و جد بزرگوارشان قاضی حاج شیخ رضا کوچصفهانی و جد اعلی ایشان عالم فرزانه حاج شیخ عبدالغنی مجتهد میباشــد که از فضـــلای کم نظیر و ادیبان اثر خود و از دانشمند بزرگ و معروف زمان خود بشمار می آمــدند , به طوری که از اطراف و اکناف مشایخ و بزرگان علم برای کسب فیض شرف حضور پیدا می کـــردند. اللخصـــوص جـــد بزرگوارشان قاضی حاج شیخ رضا کوچصفهانی چنان در مهمان نوازی و گشاده دستی مشهور بودند که به حاتم ثانی نام برده می شدند.

محمدرضا معــــالی در زمینه سرودن شعر , انواع سبک های پارسی(از جمله عراقی) را طبع آزمایی نمودند , وی در غزلسرایی بسیار مهارت داشـتند و همچنین رباعیات ایشان نیز بسیار نیکو بوده و بیش از ده هزار سروده داشته اند.

ایشان علاوه بر توانایی در سرودن شعر , در پاکبازی صدیق , در دوستی وفادار و درویشی مهمان نواز بودند و با وجود داشتن مسولیت انــجمن ادبـــــی گیلان (حزین گیلان) پیوسته با انجمن ادبی تهران (صائب تهران) ارتباط صمـیمــــانه و مستمر داشتند و شمع محفل آرای بزم ادب دوستان بودند.محمدرضا معالی در سرودن اشعار خویش به سعـــــدی و حافـــظ و مولانا و صائب ارادت داشته و بیشتر سبک هندی را میپسندیدند.

از آثار بجامانده ی ایشان می توان به کتابهای شعری بنام های :

باران غزل

فروغ در گلدشت(گلدشت بی فروغ)

ده قـــطره اشک ، نام برد که البته این کتاب ها گزیده ایی از اشعار میباشد.

محمدرضا معالی در اول دی ماه سال یک هزار و سیــصد و شـــصت و هشت دار فانی را بدرود گفت.

این غزل از آثار خوب ایشان است:

چو چشم مست تو هر دم تــرانه باید داشت

برای شعــــر ســــرودن بهــــانه باید داشت

خــــزان عمـــر گذشته است از گذشته مگو

چــــو غنچه های بهــــاری جوانه باید داشت

مرا غرض همه سامان گرفتن است به عمر

به زلـــــف یا به دلــــت آشیــــانه باید داشت

نمی شود بـــه زر و زور آدمــــــــی مشهور

که خــــــویش را به اثر جـــاودانه باید داشت

خــــــیال عشـــــق نداریم از تهــــی دستی

بـــــــرای دام تو ای مرغ دانــــــه باید داشت

نمـــــی توان همـــه در بزم بود همچو شمع

به زیر ســــــایه معــــشوق خانه باید داشت

مگــــــوی سر به کـــــــدام آستانه باید سود

کــــــه سر به سجده ذات یگـــانه باید داشت

ز ارج داری گـــــــــوهر به دهــــــــر دانستم

کـــــــه قرب و منزلتی در زمـــانه باید داشت

نـــه هر کس سخنی ساز کرد و شد مشهور

کــــه همچو من سخنی شاعرانه باید داشت

ز شعر هســـــت مـــــــــرا یادگــــار در عالم

مثـــــــــال شمع ((معالی)) زبانه باید داشت

همچنان ایشان برگ دفتری مختصر دارند که در انتشارات برگ چاپ و منتشر گردید.

منبع : وبلاگ

یک پاسخ ارائه کنید