چندمین هزار امید بنی آدم

گفتم که مژده بخش دل خرم است این
مست از درم در آمد و دیدم غم است این

گر چشم باغ گریه ی تاریک من ندید
ای گل ز بی ستارگی شبنم است این

پروانه بال و پر زد و در دام خوش خفت
پایان شام پیله ی ابریشم است این

باز این چه ابر بود که ما را فرو گرفت
تنها نه من ، گرفتگی عالم است این

ای دست برده در دل و دینم چه می کنی
جانم بسوختی و هنوزت کم است این

آه از غمت که زخمه ی بی راه می زنی
ای چنگی زمانه چه زیر و بم است این

یک دم نگاه کن که چه بر باد می دهی
چندمین هزار امید بنی آدم است این

گفتی که شعر سایه دگر رنگ غم گرفت
آری سیاه جامه ی صد ماتم است این

یک پاسخ ارائه کنید