اَملش سرزمینِ اَمَر= نامیرا و جاودانیان

با این مقاله و مقاله اَمَرَش= اَمَلَش متوجه خواهید شُد سرزمینِ اصلیِ آمارد‌ها بنامِ املش بوده است، و اینکه نام املش به معنی سرزمین آماردهاست،

اینکه آمارد به چه معنی ست؟ در خود مقاله ببینید یا بخوانید.

 

چاپ شده در رویه ۵۵ و ۵۶ و ۵۷ فصل نامه ی آوای املش، سال هشتم، شماره سی ام، بهار۱۴۰۰

در فارسیِ دیلمی«د» (دال) در بسیاری موارد از کلمه انداخته می شَوَد و «ر» در خیلی از نمونه ها لام = «ل» تلفظ می گردد، یا «د»ها «ت» خوانده می شَوَد یا «س» با «ز» و «پ» با «ف» به سبب مشترک المخرج بودن می توانند جایگزین هم شَوَند، مثلِ اصغر که اضغر گفته شَوَد یا وَهرس را وَهریز یا وَهرز می نامند یا دستگاه را دزگاه گویند یا داس را داز می نامند یا سورنا:زورنا، و دسما:دزما و دَزمه گفته شَوَد، یا حتی می شَوَد گفت قزوین دیلمی شُده کَسْپیْن بوده است نه عربی شُده=معرّب؛
پوکُن در دیلمی بریز است که امروزه در گیلان فوکون گویند یا پوخَستَن که همان سَپوختَن فارسی ست، امروزه در شرق گیلان فوقَستَن و در غرب گیلان فوخَستن گویند. در بسیاری از موارد هم دیده شده حروف در کلمه جابجا می گردد، مانند تیم جان شهری بوده در رام کوه که امروزه تبدیل به روستای تمی جان شده است و در حوزه شهرستانِ رودسر جای دارد، یا نامِ روستایی در کِیسُومِ گیلانِ دیلم ِ خاصه، أملش بوده که امروزه همان روستا هست، ولی آن را أمشَل می نامند و حادثه ای هم پس از سال ۴۹۰ هـ.ق درآن روستا رُخ داده (حادثه الامام أبو الرضی الکِیسُمی) و در دو رویِه=صفحۀ ۱۵۱ و۳۳۱ کتابِ أخبار أئمَّه الزَّیدیه فی طَبَرِستان و دَیلمـَان و جِیلان ثبت گردیده است. و در برخی موارد هم از کردی و دیلمی دیده شده که کلمه معکوس یا وارونه می گردد؛ مثلِ کلمه ی روز که به کُردی روژ گفته شَوَد و وارونه آن ژور است که در فرانسوی روز را ژورjour گویند و روز بخیر را فرانسوی ها بُن ژورBonjour گویند، یا به زبانِ دیلمی و طبری روز: روج بوده است که برعکسِ روج: جور می باشَد که در ایتالیایی(رومی) روز را جورGior می نامند؛ (اشاره به حضور مهاجران دیلم در روم، نگاهی باید زد به رویِه ۳۱۴ کتابِ پله پله تا ملاقات خدا نوشتۀ استادعبدالحسین زرین کوب در مورد ازدواج دوم مولانا بعد از وفات اولین زوجۀ خود، و رجوع کنید به منبع اصلی این حقیقت تاریخی و حضور دیلم ها در روم، و کشف کلمات دیلمی در رومی و ایتالیایی).
نام قدیم ولایت ران کوه:رام کوه بوده است (نگاه کنید به رویِه ۱۷۹دیلمون پارسیِ جاودانیاد عمادی) که اصلاً کوی و سرای مارد می باشد که مارد در دیلمی مار نوشته می شَوَد و وارونه ی آن رام است؛ که از مارکو در رام سر تا مارلیک در رودبار و اَمَرَش که امروزه اَمَلَش گفته و اَمْلَش نگاشته می گردد سرای اصلی ماردها بوده است.
برای نمونه حذف دال:
دینَه یا دینِه که به گیلکی “می بیند” است با حذف «د»، یَنَه یا یَنِه می شَوَد که در دیلمی می بیند را: ینه گویند و در زبانِ گیلِ دیلمانی که زیرشاخه زبانِ دیلم بوده اند ئینَه و ئینِه گفته می شَوَد که هنوز در شهر رودسر و لنگرود و لاهیجان و حاشیه شهرهای نامبرده می بیند را ئینَه یا ئینِه گویند و به نظر می رَسد از بنیاد همین کلمه آینه بوجود آمده است یعنی ابزاری که می بینی خود را در آن. (یَنَه یا یَنِه=می بیند||آینَه یا آینِه=می بینی)
و از آنجایی که کهنترین آینه ها در حوزه تمدن املش کشف شده و می شَوَد، احتمالاً ریشه نامواژه هم مربوط به همان منطقه بزرگِ امرشِ رام کوهِ دیلمِ باستانی بوده است. (نگاهی به آینه و سرگذشت آن نوشته محمدحسن سمسار بزنید).
در دیلمی رودخانه را روخانه و لنگرود را لنگ رو، رودسر را روسَر، رودباری را روباری، مادر را مار، پِدر را پِر، برادر را بِرار یا بَرار گویند، که «د»=دال در همۀ این نمونه ها حذف شده است و چَندَه کلمه دیگر می شَوَد مثال زَد که در دیلمی «د»=دال حذف می شَوَد و در گیلکی همان کلمه تغییر می یابد، مثلاً مادَر در گیلکی مَئَر گفته شَوَد یا پِدَر را درگیلکی پِئِر یا پییِر می نامند و برادَر را برَر و…؛(به فرهنگ لغت های گیلکی نگاه کنید)
مثال برای تبدیل «ر» به «ل»
در دیلمی انجیر را انجیل و زنجیر را زنجیل و کِرْم=کَرْم را کَلْم و ترید را تلیت و تراشه را تلاشه و تیرگوش =تیزگوش را تیل گوش و زرزره=زِرزِرَک(زنجره) را زلزِلَه، و کفتار را کفتال و کُرْک و پَر را کُلْک و پَل و کُرِه گاو را کُلِه و لیارستان را لیالستان و اَنزَر محله را اَنزَل محله و اَمَرَش را اَمَلَش گویند…

و اما معنی اَمَلَش یا همان اَمَرَش باستانی:

پیش از پرداختن به نامواژه املش یا همان امرش، باید گفت در زبانِ کهن ایرانیان و زبانِ سَکِه ها پیشوند «اَ» یا «آ»، گاه منفی ساز و واژگونساز و متضاد معنی کلمۀ پس از خود می شَوَد و گاه برافزاینده کلامِ کلمه پس از خود است. به عنوان نمونه: بُردن در برابر یا مقابل آبردن=آوُردن است و واژگونِ کندن که به معنیِ درآوردن می باشد: آکندن یعنی پُرکردن؛ نفی نُرمال: اَنُرمال می باشد و متضاد هو که به معنی خوب و خوش و زیباست، اَهو به معنی عیب و نقص و زشت است، آلاله واژگونِ لاله است و در مقابلِ تَر=خیس : اَتَر=خشک و گرم می باشد، نفی سَر (=سرآغاز= ابتداء) : اَسَر(زمان بی سرآغاز یا بی ابتداء) می باشد، که «س» به «ز» و «ر» به «ل» تبدیل شده و اَسر را اَزَل گویند، و نفی پاد(پایان و انتها) : اَپاد(بی پایان) است، که امروزه اَپاد را اَبَد گویند یعنی زمانی که آن را پایانی نیست؛ (این کلمه از ایرانی وارد عربی شده و ۲۸ بار به صورت ابداً در قرآن به کار رفته است، از جمله: بقره، ۹۵، نساء، ۵۷).

و اما چند نمونه برای «اَ» یا «آ» ی پیشوند فزاینده مفهوم کلمه:
رام که به معنی اهلی ست: آرام یعنی به شدت اهلی و فزاینده مفهوم رام است، یا در اَوِستایی هیتَه به معنی بسته است و اَهیتَه به معنی به شدت بسته می باشد، یا آشِناخت(=آشِنا) فزاینده مفهومِ شناخت می باشد و…؛ در دیلمون پالوی، مَرد را مَرَتَ می گفتند و مَرَتَ از میرنده بودن و فناپذیری می آید و در معنای مردن می باشد، و در برابرش زَن: به مفهوم زایش و زندگی ست؛ و اَمَرْت یا همان اَمَرْد یا همان اَمَرَتَ یعنی نامیرا و جاودانه، در واقع مُتضاد مَرْت=مَرد: اَمَرْت=اَمَرد می باشد، و نامِ تیره و طایفه ای از دیلمِ البرزکوه بوده است، و از آنجایی که در دیلمی «د»=دال در بیشتر مواقع از واژه حذف می شَوَد اَمَرد=اَمَرت را، اَمَر یا اَمَرَ می گفتند و مَرْد را مَرَ یا مَر.

اَمَر+اَش=اَمَرَش(=اَمَلَش)
استادِ دانشمند “عبدالرحمن عمادی” اهلِ روستای «ای نی» اشکور در کتابِ گرانسنگ دیلمون‌پارسی، داستانی را براساسِ منابع معتبر مطرح کرده، و به شرح و تفسیر قدیمی ترین شعرِ دیلمی (از آمُلَه دیلمی پایه گذار شهر آمُل) که در واقع کهنترین شعر برجای مانده کشور ایران بر اساس روایت ثبت شده ابن اسفندیار و مرعشی ست پرداخته، و نوشته است:
«بروزگار کهن دو برادر دیلمی بنامهای یزدان و اشتاد، در دیلم خون کرده با زن و فرزندان کوچیده کنار آب دریا به پیرامون آمل آمدند و روستاهای یزداناباد و اشتادرستاقی را بنام خود درست کردند. اشتاد دختری داشت بسیار زیبا و دلربا. پادشاه بلخ بنام فیروز، از راه خواب و رؤیا، از آن راه دور دلباخته این دختر شد که نامش آمُلَه بود. شاه بلخ یکی از کسان خود را که پیک عشق و مهرفیروز بود برای یافتن دختر فرستاد. سرانجام فرستاده که مهرفیروز نام داشت «روی بکنار دریا نهاد…آبی یافت پاکیزه روشن. در سرچشمه آن آب دختری دید بر همان صفت» پس از گفتگو با دختر از او خواست که نزد پدر و مادرش بروند «دختر بسبکی از آب بیرون آمد و او را بسرسرای خویش ببرد.» مهرفیروز چون بخانه دختر آمد، آن خانواده، بی آنکه او را بشناسند و از خواست او آگاه باشند، مهمان نوازی کرده «برسم دیلم تا سه روز از او هیچ سؤال نکردند» تا پس از آشکار شدن خواست فرستاده، دختر را به همسری فیروز شهریار بلخ دادند و فرستادند. روزی فیروزشاه که از دلربائی آمله، از زمان زناشوئی با او که از طبرستان و مازندران به بلخ آورده بودند، خشنود و از زیبائی و دانائی آمله بشگفت بود از او «پرسید که زنان ولایت شما را چشمها خوب‌تر، و دهان خوشبوی‌تر، و بشره نرم‌ترست. موجب و سبب چیست؟ دختربلغت خویش جواب داد که: 

جاید فرخ خسرو خدای انوشه ور جاوید
اج بامدادان سفر دین چشم افروج اُ
اج تاوستان کتّان و زمستان پرنیان پوشین تن افروج،اُ
اج سیروانکسم خوردن دمش افروج.
شهنشاه گفت: شاد باش ای حکیمه. اکنون مراد خویش بخواه. دختر گفت: شهرستانی فرماید آنجا که پای دشت است. بآب هرهز و نام من بر نهند. شهنشاه مثال داد تا چنانکه مراد او است بآب هرهز نهری بنیاد نهند… چون شهر را بنیاد نهادند باروی حصار از خشت پخته کردند چنانکه سه سوارهمبر برفتندی. و خندقی ژرف گرداگرد شهر بزدند عمق سی و سه ارش: بارش مسّاحان و عرض یک تیر پرتاب و قعر یک بدست. و چهار در برین حصار نهادند: باب جرجان، باب گیلان، باب الجبل، باب البحر. و مساحت شهر چهارصد گری زمین بود… معنی آمل به لغت ایشان آهوش است. و هوش ووُصل مرگ را گویند. و بدین کنایت است از آنکه ترا هرگز مرگ مباد…»(نگاه کنید به رویِه ۱۵۱ تا ۱۵۳ دیلمون پارسیِ حضرتِ استاد عبدالرحمن عمادی)

و در پایانِ این داستان که به روزگار کهن رُخ داده، استاد عمادی می نویسد: اشتاد(پدر آمله دیلمی) از حدود املش گیلان خاوری که کوهستان را هم در معانی دربر می گیرد، به آمل کوچید و… (نگاه کنید به رویِه ۱۸۲ و۱۸۳دیلمون پارسی)
به این ترتیب می توان گفت املش سرزمین بسیار بزرگی بوده است که هم جلگه بزرگی داشته و هم کوه و سرزمینِ جنگلی بزرگ.
توجه شَوَد که داستان یزدان و اَشتاد، پیش از بوجود آمدن نامِ کشور ایران رُخ داده است یعنی قبل دوره ی فریدون و پدرش آبتین = آتبین؛ چون در دوره ی فریدون یعنی شش هزارسال پیش شهرِ آمل در طبرستان وجود داشته است؛ در واقع اَمَرَش یا همان اَمَلَش، به طور قطع تاریخش فراتر از تاریخِ کهنترین کشور جهان یعنی ایران است (طِبْقِ روایت ثبت شده جاودانیاد عبدالرحمن عمادی در کتابِ دیلمون پارسی).
استادعمادی در رویِه ۱۷۹ دیلمون پارسی در مورد نامواژه اَمَلَش نوشته: «…اَشْ نیز ریشه مصدر و فعل اشتن = Aš-TAN بوده. اشتن برای مرد، مردوش، بهرام، رام، فیروز و…» و در رویه ۱۸۰ می نویسد «اَشْ: پسوند نام مکان هاست: مانند: نامش، نذش، میانش، لیلش و…(دهخدا) در دیلم همانند نام املش جاهائی است چون: سولَش، کیارمش، خوش و…» و سپس در همین رویِه۱۸۰ می نویسد: «پس با گواههای بالا یکدسته از معناهای نامواژه املش: انوشکی و جاودانی و جاودانگی می شود که همان معانی اَمُرداد: فرشته یاد شده در بهدینی است و در نام آمله یادکردم.»
دقت شود که رام کوهِ دیلمِ خاصه معروف به ولایت چهار دروازه بوده یا به چهار بلوک مُنتَهی می شُده است که عبارت اند از: دیلمان، شلمان، اشکور و سمام، (نگاه کنید به رویِه ۱۵ کتابِ سرزمین گیلان نوشته آلکساندر خودزکو)؛ که از بلوکِ دیلمان به سمت زنجان و رِی می رفتند و از بلوکِ سمام به قزوین راه داشته و بلوک ِاشکور راه اصلی به طبرستان می باشد و بلوکِ شلمان دروازه ورود به گیلانِ دیلمِ خاصه بوده است “از نگاهِ یک اَمَرَیِ دیلمی”. و در پژوهش های اَوِستا شناسی ثبت شده است که فریدون ( و پدرش آبتین = آتبین، که پدر ایرانیان و تورانیان و سَرمَتیان هم هستند) اهل سرزمین وَرِنَ ی چهار گوشه یا چهار سو یا چهار دروازه بوده است، که با رانکوهِ چهار بلوک یا چهار راه یکی ست، چراکه استاد ابراهیم پورداود در یشت‌ها چندین بار از وَرِنَ گزارش می کند و در پی نوشت می نویسد وَرِنَ مملکت دیلم باشد؛ و چون مملکت دیلم در دوره پورداود سرزمین جداگانه‌ای به حساب نمی آمد، وَرِنَ را برابر با گیلان کنونی می داند؛ چراکه بخش اصلی سَرزمین وَرِنَ، امروزه در استانِ گیلان هست، ولی دقت شَوَد که بخش‌هایی از سرزمین وَرِنَ یا همان مملکت دیلم، امروزه بین استان های البرز و قزوین و زنجان و مازندران جای گرفته اند.
«غالباً در اوستا دروغ پرستان وَرِنَ که مملکت دیلم=گیلان باشد با دیوهای مازندران یعنی مشرکین مازندران یکجا ذکر شده از اوستا برمی آید که در این دو مملکت گروهی بدین قدیم باقی مانده پیرو دین زرتشتی نبوده اند…» پی نوشت رویِه ۷۵ یَشت ها به گزارش پور داود( در مورد زادگاهِ فریدون که در اَوِستا ثْرَئیتَونَ/Θraētaona پسر āθwya/آثویه آمده است نگاه کنید به پاره ۱۷ فرگرد=فصل وندیداد و آبان یشت و دروسپ یشت و ارت یشت و زامیار یشت.)
_مارکوه=رام کوه=ران کوه(مملکت دیلم): به دو حوزه تمدنِ شمالی و جنوبی تقسیم بندی می شود که بخش شمالی آن را تمدن اَمَلَش( = اَمَرَش=مکان اَمَرَها ) می نامند، که پاره شرقی و جنوبی شهرستانِ لنگرود و کُل شهرستان تنکابن و رامسر در مازندران، و کُل شهرستان رودسر، تا خودِ شهر دیلمان در استانِ گیلان کنونی حوزه جغرافیایی تمدن املش(=اَمَرَش) می باشد؛ و بخش جنوبی: از دیلمان در سیاهکلِ کنونی تا کُل رودبارات که ألَموت قزوین و طارم زنجان را هم شامل می شُد و به همراه منطقه طالقان در استان البرز مربوط به حوزه جغرافیایی تمدن ِمارلیکِ رانکوهِ دیلم است.
لیک و لَک به معنی تیره و طایفه است و مارلیک مُخَفَف ماردلیک می باشد و ماردلیک:آماردلیک بوده که به معنی تیره آمارد است و آمارد هَمْ معنیِ اَمَر( =اَمَرد) و آمل می باشد که نامیرا و جاودانه معنا می دهد.
فهرست منابع:
_عمادی، عبدالرحمان، (۱۳۹۲)، دیلمون پارسی و دیلمون پالوی، نشر آموت، چاپ اول؛
_مادلونگ، ویلفرد، (1987)، أخبار أئمَّه الزَّیدیه فی طَبَرِستان و دَیلمـَان و جِیلان، بیروت- لبنان، مرکز آلمانی مطالعات شرقی دارالنشر فرانتز اشتاینر، چاپ اول؛
_زرین کوب، عبدالحسین، (۱۳۸۴)، پله پله تا ملاقات خدا، انتشارات علمی، چاپ بیست و ششم؛
_خودزکو، آلکساندر، (۱۳۵۴)، سرزمین گیلان ترجمۀ سیروس سهامی، تهران، انتشاران پیام، چاپ اول؛
_ پورداود، (۱۳۴۶)، یَشت ها، ادبیات مزدیسنا، تهران، کتابخانه طهوری، چاپ نخست؛
_ گوگل ترجمه = Google Translate

 

مطالب مرتبط : اَمَرَش= اَمَلَش

یک پاسخ ارائه کنید