روایتی از یک رابطه؛ رابطه حسین خان کسمایی و کوچک خان جنگلی

اشاره:
متن فشرده ی این مقاله هم زمان در کار مشترک بین سایت انسانشناسی و فرهنگ با مجله ی گیله وا چاپ رشت در شماره ی ۱۶۶ ( خرداد و تیر ۱۴۰۰) آن مجله نیز منتشر می شود. اما به دلیل فضای محدود مجله در اینجا متن کامل و ویرایش شده آن انتشار می یابد.

طرح موضوع
حسین خان کسمایی، نویسنده، نقاش، شاعر، روزنامه نگار و مهمتر از همه مبارز پرشور مشروطه خواه، در تاریخ مشروطه ی گیلان و جنبش و انقلاب جنگل در گیلان نقش بسیار مهمی ایفاء کرده است. اما رابطه ی او با کوچک خان و به ویژه نفوذِ معنوی او روی کوچک خان که در بسیاری موارد او را مراد خود می پنداشت تا کنون توجه اندکی را به خود جلب کرده و نوشته ی مستندی از روابط پایدار و وثیق بین آنان از آغاز تا پایان بر بستر تاریخ مشروطه و جنگل در دست نیست. حسین خان کسمایی در جنبش و انقلاب جنگل یکی از نظریه پردازانِ جنبش و از نزدیکترین یاران کوچک خان به ویژه پس ازاستقرار تشکیلات جنگلیان در کسما و گوراب زرمیخ و ژرفش جنبش و انقلاب جنگل از مرحله ی مبارزه علیه اشغال گری به مبارزه برای دستاوردهای مشروطه بود. به طوری که این همراهی و همسویی به کوچک خان کمک کرد تا او به تعمیق دیدگاهایش سرعت بیشتری بدهد. کوچک خان در این همراهی و همسویی با حسین خان کسمایی به تدریج از بخش سنتی تشکیلات جنگل فاصله گرفت و در کنار حسین خان کسمایی به مواضع جدیدی علاقه و توجه بیشتر نشان داد. این مقاله می کوشد به روابطِ کوچک خان و حسین خان کسمایی در بستر تاریخ گیلان در جنبش مشروطه و جنبش و انقلاب جنگل از آغاز تا پایان بپردازد و به طور ضمنی تاثیر این روابط را بر جنبش و انقلاب جنگل و سوگیری آن نشان دهد و همچنین به ابهام در تاریخ مرگ حسین خان کسمایی و ارتباط او با روستای سَقالَکسَر(سالَکسار) از روستاهای کنونی دهستان لاکانِ شهرستان رشت به پردازد . زود بگوییم که این نوشته تنها به طور بسیار موجز و فشرده به این موضوع های مهم پرداخته و تاکید دارد که مطالعه ی دقیق تر نیازمند یک پژوهش موردی جداگانه با تامل بیشتر است.

آشنایی اولیه و پیروی کوچک خان از حسین خان کسمایی
چنان که می دانیم کوچک خان در اوان جوانی از پیروان پر شور مشروطه خواهان در گیلان بود . او در جنبش مشروطه در گیلان در « انجمن روحانیون گیلان» عضو برجسته ای محسوب می شد که در راه مشروطه خواهی فعالیت می کرد و با وجود آن که از روحانیان این دوره در گیلان محسوب می شد اما با «مشروعه خواهان» گیلانی به رهبری حاج ملا محمد خمامی میانه ای نداشت و بیشتر به رهبری سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی از رهبران این دوره ی مشروطه علاقه نشان می داد. این علاقه را حتا زمانی که بعد از کودتای لیاخوف – محمد علی شاه به تفلیس فرار کرد و در آن جا نامه ای به دوستان مشروطه خواهش در گیلان نوشت، فراموش نکرد( محمد علی گیلک۱۳۷۱: ۱۲). با این حال از او هیچ موضع گیری علیه مشروعه خواهانِ گیلانی در دست نداریم. به نظر می رسد که او گرایشِ مشروطه خواهی خود را بدون اصطکاکِ آشکار با مشروعه خواهان رشت که این زمان در ایران زبانزد عام و خاص بودند و ملا محمد خمامی رهبر این جریان را شیخ فضل الله نوری گیلان می نامیدند، دنبال می کرد.
اما کوچک خان در همین زمان به حسین خان کسمایی مشروطه خواهِ رادیکالِ گیلانی که او هم همانندکوچک خان در رشت ابتدا طلبه بود و این زمان لباس طلبگی را کنار گذاشته و در کسوت مشروطه خواهان رادیکال فعالیت می کرد، علاقه ی زیادی نشان می داد. حسین خان کسمایی در «مشروطه ی گیلانی» که بیشتر از جنبش انقلابی قفقازی متاثر بود تا از گرایشِ جنبش مشروطه ی تهران ، به دلیل دانش وسیع خود در حوزه های گوناگون( به نسبت دیگر رهبران کمیته ی ستار) و دنیا دیدگیش به سطوح بالای رهبری این جنبش در کمیته ی ستار ارتقاء یافت. از نظر سابقه ی تحصیلات حوزوی او و کوچک خان هر دو با تحصیل در مدارس قدیمه ی رشت آغاز کرده بودند. به گفته ی جهانگیر کسمایی، فرزند حسین خان کسمایی، او در نجف حتا به درجه ی اجتهاد رسیده بود:« بدواً در مسجد جامع رشت و پس از آن در نجف اشرف به تحصیل علوم عربی و روحانیت اسلامی همت گماشت و مجتهد شد و پس از فوت پدرش از نجف به ایران[رشت] مراجعت کرد و در مسجد معروف به صالح آباد[ در سبزه میدان] رشت، پیشنماز و امام جماعت و مشهور به آقا شیخ حسین کسمایی شد»( جهانگیر کسمایی ۱۳۲۶: ۷۱). تاریخ تولد او را از۱۲۸۰ تا ۱۲۸۴قمری ( ابراهیم فخرایی – جهانگیر کسمایی) ذکر کرده اند . بدین ترتیب او بین ۱۰ تا ۱۵ سال از کوچک خان بزرگ تر بود. به نظر می رسد که او چند سالی پیش از اعلام فرمان مشروطه دچار تحول فکری شده، لباس طلبگی بیرون آورده با فراگیری زبان فرانسه، نخستین بار به پاریس مسافرت و پیش از فرمان مشروطه در سال ۱۳۲۴ قمری یعنی زمانی که حدود چهل سال داشته به رشت بازگشته و چنان که می دانیم جزو مشروطه خواهان رادیکال بوده است (رابینو۱۳۶۸: ۲۳-۲۴) . پس از کودتای محمدعلی شاه – لیاخوف و برانداختن مشروطه و بگیر و ببندهای شدید سردار افخم حاکم مورد نظر محمد علی شاه در گیلان به شهر تفلیس یعنی جایی که اجداد او از آن دیار بود، فرار کرده و در تشکیل کمیته ی ستار با کمک سردار محیی و میرزا کریم خان رشتی و سپس فتح تهران نقش محوری داشته است.
نامه ای از کوچک خان پس از فرار به تفلیس بعد از کودتای محمد علی شاه و برانداختن مشروطه و مجلس از شهر تفلیس در دست است که در آن، کوچک خان عشق و علاقه به حسین خان کسمایی را در همان زمان مشروطه و حتا پیش از عضویتش در کمیته ی ستار به خوبی آشکار می کند. این علاقه چنان بود که او درآن نامه که محمد علی گیلک دستنویس آن را در دست داشته به نوشته ای از حسین خان کسمایی که گویا قرار بود به زودی در روزنامه ی «ملانصرالدین» چاپِ تفلیس منتشر شود، ارجاع داده و ضمن حسرت از بی عملی مردم در مقابل استبدادِ محمد علی شاهی، نوشته است که به مانند «گروه مرده» ی حسین خان کسمایی در داستان « آقا عمو» نباشیم:«…[ آیا] سزاوار است با این حال [ در چنین شرایطی] چون مردان پشت خمیده و زنان سالخورد در دلهای شب از خواب غفلت بیدار شده، دست کوتاه بدامن صاحبان حضرت رب الارباب دراز و از آنها بخواهیم که پریشانی های ما را رفع کنند یا خود، «گروه مرده» و جزو آنان باشیم[؟]. اگر بخواهید معنی «گروه مرده» را صحیحاً مسبوق باشید، چند یوم دیگر رجوع به جریدۀ فریدۀ یگانه وطن پرست فرزانه ملانصرالدین ملقب به «آقا عمو» فرمائید. در آنجا آقای میرزا حسین خان کسمایی دادِ دانش داده و گروه مرده را بخوبی تشریح کرده است…»( گیلک، پیشین: ۱۱) . این ارجاع به مقاله ای از حسین خان کسمایی که هنوز منتشر نشده بود، نشانه ی آن است که او احتمالن در تفلیس با کسمایی روابط بسیار نزدیک داشته و از نوشته های در دست انتشارش نیز مطلع بود. یادآوری کنیم که بنا به گفته ی جهانگیر کسمایی، پدرش حسین خان کسمایی نیز این زمان فرار کرده و در شهر تفلیس بود( جهانگیر کسمایی ۱۳۲۶: ۷۴).
بنا به یک اطلاع، حسین خان کسمایی و کوچک خان در آستانه ی به توپ بستن مجلس در ۲ تیرماه ۱۲۸۷ خورشیدی نیز در مبارزه بر علیه استبداد محمد علی شاهی همراه و همگام هم بودند. می دانیم که با شایعه ی کودتا علیه مجلس، مجاهدین رادیکال مشروطه در گیلان با جمع آوری دسته های مجاهد تحت عنوان اردوی ملی، راهی تهران شدند تا از مشروطه خواهان تهران حمایت کنند ولی درست در روز ۲ تیرماه ۱۲۸۷ که تا نزدیکی رودبار رسیده بودند، خبر رسید که در تهران کودتا شده و مشروطه برافتاده است. «ویکی فقه» که زندگی نامه ی کوتاهی از حسین خان کسمایی منتشر کرده می نویسد که حسین خان کسمایی و کوچک خان در این اردو کشی ملیون به تهران همراه هم بوده و تاریخ بازگشت آنان به رشت را ۲۸ جمادی الاول ۱۳۲۶ قمری( ۲ تیر ماه ۱۲۸۷ خورشیدی) ذکر کرده است( ویکی فقه، همان).
اگر سخنان جهانگیر کسمایی درست باشد که حسین خان کسمایی پس از به توپ بستن مجلس به تفلیس فرار کرده ودر آن جا همراه دیگر فراریان گیلانی بوده( که منابع دیگر نیز آن را تایید می کنند)، به احتمال زیاد کوچک خان که همان زمان در تفلیس حضور داشته با او در تماس بوده و از اندیشه های او در شرایط بحرانی و خشم و خروشی که از جریان ضد مشروطه و به ویژه حامیان آن در گیلان و ایران نزدِ همه ی فراریان از استبداد صغیر و مشروعه خواهان در این زمان وجود داشت، سیراب شده و به توافق نظری واحدی در مبارزه رسیده باشند. شاید بتوان گفت که کوچک خان بیرون آوردن لباس طلبگی خود را که می دانیم پس از این سفر صورت گرفته، ازحسین خان کسمایی در هم نشینی در تفلیس و تاثیر از او الگوبرداری کرده باشد . در هر حال این ارادت کوچک خان به حسین خان کسمایی که اولین تظاهرِکتبی و آشکار آن را در نامه از تفلیس به دوستانش در رشت می بینیم در سال های بعد به دوستیِ نزدیک و ارتباط تشکیلانی در کمیته ی ستار رشت و سپس در تشکیلات جنگلیان آشکارتر نمود.
کوچک خان در کمیته ی ستار در کنار حسین خان کسمایی
در مورد این که کوچک خان چه زمانی از تفلیس به گیلان بازگشته، خبر دقیقی در دست نیست. دوست نزدیکش محمد علی گیلک تنها می نویسد که پس از بازگشت از تفلیس به رشت با افرادی که از قفقاز به گیلان آمده بودند، یعنی اعضای کمیته ی ستّار همکاری می‌کرده است: «‌بعد از مدتی اقامت در تفلیس، وقتی عرصۀ معیشت بر او تنگ شد، ناچار معاودت به گیلان کرده و در خفا به ادامۀ عملیات [ در کمیته ی ستار] مشغول گردید » (گیلک، همان: ۱۴). می دانیم که او عضو کمیته ی ستار بوده و در کنار حسین خان کسمایی یعنی یکی از رهبران اصلی کمیته ی ستار در رشت با مشروطه خواهان رادیکال همکاری می کرد. درجدول «شرح خرج کمیتۀ ستار» می بینیم که ۱۵۰ تومان هزینه که احتمالن به عنوان هزینه ی یک گروهِ مجاهدی که او در حمله به تهران رهبری می کرد به نام او پرداخت شده است( محمد روشن۱۳۶۸: ۲۷۹). در « صورت مخارج کمیسیون جنگ» نیز نام او را با عنوان « آقا میرزا کوچک» می بینیم اما مبلغی ذکر نشده است( همان: ۳۰۵) . می دانیم که در کمیسیون جنگِ کمیته ی ستار، حسین خان کسمایی از مسئولان اصلی بوده است. به نظر می رسد در روزهای آخر جنگ برای تصرف تهران یعنی پس از تصرف قزوین، حسین خان کسمایی، کوچک خان را به رشت فراخوانده و او را عضو کمیسیون جنگ کرده است.
اولین‌بار پس از آمدن از تفلیس، سراغ کوچک‌خان را در کودتای انقلابی رشت بر علیه سردار افخم حاکم گیلان از «حسن اعظام قدسی» می‌گیریم که در روز کودتا، یعنی ۱۶ محرم ۱۳۲۷ ق (۱۹ بهمن ۱۲۸۷ خ) همراه مجاهدین کمیته ی ستّار در شهر رشت فعّال بوده است . حسن اعظام قدسی در خاطراتش که مربوط به روز حادثه ی کودتای انقلابی رشت یعنی ۱۹ بهمن ۱۲۸۷ خورشیدی توسط کمیته ی ستّار است، خبر می‌دهد که او در دسته ی مجاهدین گیلانی به فرماندهی «فرمانده محمودخان» بوده است. قدسی که به هنگام حمله ی مجاهدینِ کمیته ی ستّار در عمارت حکومتی گیلان که به فرماندهی حسین خان کسمایی مورد حمله قرار گرفت، حضور داشت و زخمی شده و در بیمارستان تحت‌مداوا بود، می‌گوید که فرمانده محمودخان که او را پیش‌تر می‌شناخته، به همراه کوچک‌خان به دیدنش آمده‌ بودند: «‌در این اثنا، محمودخان [یکی از فرماندهان اصلی مجاهدین کمیته ی ستار در رشت] آمد با میرزاکوچک‌خان و چندنفر دیگر و از حال و وضعیت من خیلی متأثر شد» (اعظام قدسی ۱۳۴۲: ۲۳۴). محمودخان بعدها در حمله به تهران برای به زیر کشیدن استبداد محمد‏علی‏شاهی یکی از ده فرمانده ی اصلی اردوی ملی مجاهدین گیلانی بود.
پس از کشته شدن سردار افخم(بالاخان) و تصرف گیلان به دست مشروطه خواهان، کمیته ی ستار که حالا اردوی ملی نامیده می شد، بلافاصله تصمیم گرفت که مجاهدین مشروطه ی گیلانی برای به زیر کشیدن استبداد صغیر رهسپار تهران شوند. از اوایل اسفند ۱۲۸۷ حرکت به سوی تهران آغاز شد. کوچک خان در یکی از دسته ها به عنوان رهبر یک گروه مجاهد، همراه مجاهدین مشروطه راهی تهران شد. ابوالقاسم کسمایی که از مجاهدین گیلانی و در حمله به تهران جزو حمله کنندگان بود و نیز سابقه ی دوستی با کوچک‌خان داشت، در خاطراتش در باره ی کوچک خان می‌نویسد که کوچک خان که این زمان « آقا میرزا کوچک» نامیده می شد به همراه او و حسین خان کسمایی در این نبرد شرکت داشت: «‌همدیگر را در ایام مجاهدت [مشروطه‏خواهی] می‌شناختیم. ایشان[ کوچک خان] هم در اردوی سپهسالار [سپهدار تنکابنی] با مرحوم [ حسین‌خان] کسمایی بودند» (ابوالقاسم کسمایی، ۱۳۸۰: ۶۵). نمی‌دانیم منظور ابوالقاسم کسمایی از این‏که او با مرحوم حسین‌خان کسمایی بود، چیست. چون حسین‌خان کسمایی در این اردوکشی جزو ده فرمانده ی میدان جنگِ اردوی ملی در این حمله نبود. زیرا او در رشت از مسئولان اصلی کمیسیون جنگ بود که مسئولیت مهم سازماندهی و تدارکات جنگی مجاهدین مشروطه ی حمله کننده به تهران را به عهده داشت. به‌‌نظر می‌رسد که پس از تصرف قزوین و حمله ی نهایی به تهران، حسین‌خان کسمایی نیز به گروه مجاهدین پیوسته و سلاح به‌دست گرفته و در حمله ی نهایی به تهران نیز در کنار کوچک خان مشارکت داشته است. به ویژه این که می دانیم کسمایی در تصرف قزوین در میدان جنگ نبود ولی کوچک خان در قلب این نبرد حضور داشت و از همان شهر رویداد تصرف قزوین را به حسین خان کسمایی طی نامه ای گزارش کرده است.
از روی گزارشی که کوچک‏خان از قزوین و پس از تصرف این شهر به دست مجاهدین مشروطه به حسین خان کسمایی در رشت نوشته( که به آن خواهیم پرداخت)، به میزان ارادت ویژه ای که این زمان او به حسین خان کسمایی داشت می توان پی برد . چنان‌که در نامه از تفلیس هم از ارادت خود به حسین‌خان سخن گفته بود. این نزدیکی تا حدود زیادی نشان می‏دهد که کوچک‏خان دست¬کم پس از کودتای محمدعلی شاه و بازگرداندن استبداد مطلقه ی سلطنت و سپس رادیکالیزه شدن جنبش مشروطه‌خواهی در سراسر ایران و به ویژه رادیکال شدن جنبش در گیلان و تبریز و همین طور پس از این که هر دو به تفلیس فرار کرده و در فضای نسبتن آزاد سیاسی آن دیار با هم بودند، کوچک خان بیش از پیش از حسین خان کسمایی تاثیر پذیرفته و ارادتش به او افزون تر شده است. پیدا بود که بعد از برافتادن مجلس در کودتای لیاخوف – محمد علی شاه، رهبری محلی جنبش مشروطه به دست افرادی از نوع رهبران جدید چون حسین خان کسمایی افتاده بود که می توانست پیروان مشروطه خواه پرشوری چون کوچک خان را جذب خود کند .

همدلی کوچک خان به حسین خان کسمایی در فتح تهران
چنان که گفته شد، کوچک‌خان در حمله به تهران و سقوط استبداد صغیر به‌ویژه در تصرف قزوین از مجاهدین فعّال کمیتۀ ستّار بود. ارادت او به حسین خان کسمایی در نبرد نهایی بازهم بیشتر شد. به نظر می رسد که در شوقِ پیروزی در مسیر تهران خود را بازهم هر چه بیشتر به حسین خان کسمایی نزدیک تر می دید و تصور می کرد با رهنمودهای او به آرزوهایش نزدیک تر شده است. این زمان کوچک خان حدود ۲۷ سال و حسین خان کسمایی حدود ۴۰ سال داشت.
برای ارادت کوچک خان به حسین خان کسمایی در این زمان سندی از «روزنامۀ خیرالکلام» در دست است که در شمارۀ ۴۷ مورَّخ ۱۶ ربیع‌الثانی ۱۳۲۷ ق، (۱۷اردیبهشت ۱۲۸۸ خورشیدی)، یعنی دو روز پس از تصرف قزوین به‌دست مجاهدین گیلانی، درج شده است. این سند نامه ای است که در این شماره ی روزنامه از کوچک‌خان به حسین خان کسمایی چاپ شده و کوچک خان از قزوین به رشت به طور ویژه در میان آن همه رهبران مجاهدین مشروطه ی گیلانی و کمیته ی ستارکه در رشت اقامت داشتند به حسین‌خان کسمایی گزارش داده و او را « شمس‏المجاهدین ظهیرالملّه و الدین » نامیده و به گفته ی خودش با آن که دو روز بعد از تصرف قزوین و با تاخیر، خبر این رخداد جنگی که همراه با پیروزی بود را به سمعِ حسین خان کسمایی می رسانده، بازهم خود را مکلف به گزارشی از حادثه ی تصرف شهر قزوین به دست مجاهدین گیلانی به همراه دوست نزدیک این زمانش یعنی «اسکندر امانی» برای او ارسال کرده است:
«‌حضور مبارک شمس‏المجاهدین ظهیرالملّه و الدین، آقا میرزا حسین‏خان کسمایی روحی فداء :
معروض می‌دارد گرچه تاکنون فتح قزوین به سمع مبارک رسیده است ولی بنده باید به تکلیف خود عمل نماید.
لیلۀ چهاردهم [ربیع ‌الثانی سال ۱۳۲۷ قمری برابر ۱۵ اردیبهشت ۱۲۸۸ خ] یک ساعت از شب گذشته با عموم مجاهدین وارد قزوین [شدیم و] تا یک ساعت از ظهر گذشته، نایرۀ جدال گرم [بود]. الحق همۀ مجاهدین دادِ مردانگی داده، عاقبت حاکم و مسیح‌خان با پسرش قاسم آقایِ قزاق با جمعی از طرفداران مستبدین گرفتار، دو عراده توپ شرینیل و دو سرپر و مقدار هزار و پانصد قبضه تفنگِ سه‌تیر و ورندل با ذخیرۀ زیاد در تصرف ملت [در آمد]. تلفات قشون دولتی زیاد [ولی] از طرف ملت سه نفر مقتول، هفت نفر مجروح [شدند]. عموم مجاهدین گیلان به سلامت – «کوچک» و «اسکندر» (خیرالکلام، مورّخ ۱۶ ربیع‌الثانی ۱۳۲۷ص۳). در تصویر ۱ ، گروهی از مجاهدین مشروطه به رهبری کوچک‌خان را که به گفته ی ابراهیم فخرایی در زمان حمله به تهران و پس از تصرف قزوین برداشته شده است، مشاهده می کنید.

تصویر ۱ . کوچک‌خان همراه با گروهی از مجاهدین مشروطه پس از حمله به قزوین در جریان فتح تهران و تصرف آن شهر در ۱۵ اردیبهشت ۱۲۸۸ خورشیدی ( فخرایی ۱۳۷۱: ۲۱۰).

در باره ی فتح تهران توسط اردوی ملی مجاهدین که کسمایی نقش مهم و رهبری کننده در آن داشت، او احساس شورانگیز خود را در شعری معروف که درآن سرمتی و سرخوشی از نوشیدنِ باده ی پیروزی در این رخداد بزرگ تاریخی را به نمایش گذاشته شده آشکار کرده است:« جِه اَراشیم فاگیریم قزوین و طهرانه عَمو/ جِه اوراشیم فُخوسیم، مُلک خراسانه عَمو ». در مصاحبه با آقای رحیم چراغی شاعر و پژوهشگر شعر و ادبیات گیلانی برای این مقاله، ایشان احتمال دادند که این شعر نه بلافاصله بعد از فتح تهران بلکه در زمان جنبش جنگل سروده شده است. ایشان به ویژه به پایان بندی این شعر از جانب کسمایی اشاره کردند که در آن کسمایی تصویری از روئین تن بودن کوچک خان به دست داده که ضربه پذیر نیست :«آسیابم من و گیلان همه خوردا کنم/ اونکه می گازه دی نیشه، میرزا کوچکخانه عمو». می توان با این نظر تخصصی آقای چراغی موافق بود. زیرا از روی صورت هزینه ی کمیته ی ستار در حمله به تهران که پیش تر از آن یاد کردیم، نام کوچک خان در دوجا به صورت یکسان « آقا میرزا کوچک» آمده است و نه « میرزا کوچک خان»(نک: محمد روشن صفحات ۲۷۹ و ۳۰۵) .
با این حال در این شعر سرخوشی و سرمتی حسین خان کسمایی پس از فتح تهران به خوبی توصیف شده است. کسمایی در همین دوران است که در کسوت انقلابی گری از نوع قفقازی، دست به خشونت های سیاسی می زند که نه لازم و نه قابل توجیه بود. در تصویر ۲ او را در لباس یک مجاهد و انقلابی از نوع قفقازی آن که برای نخستین بار چهره ای جدید از مشروطه خواهان ایرانی به نمایش می گذاشت، می بینیم که کمتر در پیش از آن دیده شده بود.

تصویر ۲ . حسین خان کسمایی نشسته و مسلح و در لباس رزم به همراه دیگر مشروطه خواهان. به نظر می رسد که این تصویر پس از حمله ی کمیته ی ستار و کشتن سردار افخم در رشت در اواخر زمستان ۱۲۸۷ خورشیدی برداشته شده است که او را در لباس یک مجاهد مسلح می بینیم( تصویر از یقیکیان ۱۳۸۶: ۱۴۶).

همراهانِ یک تبعیدِ پرسش برانگیز!
حسین خان کسمایی و کوچک خان بعد از فتح تهران و پیروزی مشروطه خواهان در برانداختن استبداد مطلقه ی صغیر که بازگشته بود تا بنیان مشروطه و مجلس را براندازد، به اتفاق مورد غضب کنسول گری روسیه ی تزاری در رشت بودند و به همین دلیل در یک گروه مشترک قرار گرفتند که حضورشان در گیلان به صلاح ملک روسیه نبود!.
پیدا بود که روسیه ی تزاری از اقدامات مجاهدین مشروطه ی گیلانی در فتح تهران و به زیر کشیدن محمد علی شاه دوست نزدیک روس ها در ایران، خشمگین و منتظر فرصتی برای وارد کردن ضربه ای به محرکان و مسببان آن بود. این فرصت در پاییز سال ۱۲۹۰ خورشیدی فراهم شد که این زمان نکراسف کنسول روسیه در رشت بود . اختلاف بر سر حضور شوستر آمریکایی در ایران به عنوان مدیر امور مالیه ی ایران بین دولت ایران و روسیه چنان بالا گرفت که روسیه برای اخراج او به دولت ایران اولتیماتوم داد و نیروهایش را به گیلان وارد کرد تا برای اجرای اولتیماتوم از طریق گیلان به تهران حمله کند. این دخالت عریان در امور مملکت، سخت مبارزان مشروطه ی گیلانی را نیز همانند نمایندگان مجلس شورای ملی برانگیخت. کانون‌های این مبارزه در گیلان بیشتر در دو شهر رشت و انزلی بود که قوای روسی زیر نظر نکراسف، کنسول بی‌پروا و خشن روسیه در رشت در آن جولان می‌داد و دست به اقدامات خشونت‌بار و تحریک‌آمیز می‌زد و چنان که می دانیم در ادامه ی این اقدامات خشونت بار، در بهمن ماه ۱۲۹۰، در رشت و انزلی به ترتیب ۴ و ۳ نفر از مبارزان ضد اشغال روسیه را دستگیر و برای زهر چشم گرفتن از مبارزان ضد اشغال در گیلان در ملاء عام به جوخه ی اعدام سپرد!. دو هفته پس از این اعدام ها، سفارت روسیه در تهران در یک حرکت تهاجمیِ دیگر، نامه‌ی تنظیم‌شده‌ی نکراسف را به وزارت خارجه‌ی ایران ارسال کرد که در آن اسامی ۴۰ نفر از مبارزان گیلانیِ ساکنِ رشت و انزلی ذکر شده و از دولت ایران درخواست می کرد که این افراد که روسیه آنان را مسبب « اغتشاش و اختلال و بی نظمی» می نامید به تبعید رفته و در گیلان حضور نداشته باشند! ( اوسینکو۱۳۹۵: ۱۵۴). ما می دانیم که این زمان حسین خان کسمایی در گیلان بوده و حتا در خرداد ماه ۱۲۹۰ خورشیدی هنوز با مجلس مشروطه خواه در تهران همکاری می کرده و به آن دل بسته بود و در نتیجه از طرف دولت به عنوان مامور سرکوب اشرار و متمردین، فرمانده ی یک گروه از سربازان داوطلب بود که در انزلی استقرار داشت. او در ۵ خرداد همین سال در نامه ای تلگرافی به خط خود به مجلس شورای ملی دوم نوشت و گله و شکایت کرد که با وجود جان فشانی ها در مشروطه و با وجود ماموریت دولتی در انزلی« هیچ توجهی به فدوی و سربازان داوطلب همراه» او نمی شود و در نتیجه به اعتراض نوشته است که استعفاء داده و دیگر هیچ مسئولیتی در این ماموریت نمی پذیرد( برای عین سند، نگاه شود: فریدون شایسته ۱۳۹۶).
پیدا بود که او به همراه کوچک خان در بستر مبارزه با روسیه ی اشغال گر در این زمان فعالیت می کردند. در نتیجه در میان آن چهل نفر تبعیدی، حسین خان کسمایی و کوچک خان نیز بودند که می باید به تاکید کنسول روسیه در گیلان و نامه ی ۲۱ بهمن ۱۲۹۰خورشیدی سفارت روسیه در تهران به وزارت امورخارجه ی ایران، در گیلان حضور نداشته باشند و به اصطلاح تبعیدو نفی بلد شوند.
حسین خان کسمایی که در جریان این مبارزات، خانه اش به دستور نکراسف مورد حمله قرار گرفته و غارت شده بود و همه جا نکراسف کنسولگری روسیه در رشت به دنبال او بود، به ناچار مخفیانه از گیلان فرار کرد و برای بار دوم به پاریس رفت( صدر هاشمی۱۳۳۱: ۳۳۶). حسین خان کسمایی در این سفر تا سال ۱۲۹۳ خورشیدی در پاریس اقامت داشت و به نظر می رسد با شروع جنگ اول جهانی در اروپا و نا امن شدن آن منطقه، از طریق بغداد( و نه روسیه و یا قفقاز) به ایران بازگشت. کوچک خان نیز پس از اعلام تبعیدش به ناگزیر به تهران رفت و تا جنگ اول جهانی و تاسیس جنبش جنگل در این شهر باقی ماند.

جنبش جنگل؛ یاران پیشین بار دیگر در کنار هم
با شروع جنگ اول جهانی و آغاز جنبش و انقلاب جنگل ، فرصتی فراهم شد تا حسین خان کسمایی در کنار کوچک خان قرار گیرد. اما چند سالی طول کشید تا کسمایی در جنگل حضور یابد. این تاخیر برای آن بود که جنگلیان در جنگ و گریز با ارتش تزاری اشغال گر، جای ثابتی نداشتند. اما با وقوع انقلاب فوریه روسیه در سال ۱۹۱۷ ( بهمن ۱۲۹۵ خورشیدی) ، جنگلیان شرایط جدیدی را در گیلان پیش روی خود دیدند. اگر چه دولت جدید روسیه هنوز از جنگ اول کناره گیری نکرده و ارتش خود را در ایران و گیلان به عنوان عضوی از کشورهای متفقین نگه داشته بود، اما دولت سوسیال دموکرات جدید روسیه با غلبه ی تفکر منشویکی با انقلابیون جنگل روابط حسنه ای برقرار کرد و در نتیجه جنگ و گریز جنگلیان با ارتش روسیه ی تزاری در گیلان تقریبن متوقف شد. از این رو جنگلیان از بهار سال ۱۲۹۶ خورشیدی برای نخستین بار یک منطقه ی آزاد شده در غرب و شرق گیلان به وجود آوردند. کسما و گوراب زرمیخ را به مرکز تشکیلات آموزشی و تبلیغی خود انتخاب کردند و روزنامه ی جنگل را در ۲۰ خرداد ۱۲۹۶ خورشیدی به مدیریت غلامحسین کسمایی( و نه آن گونه که برخی گفته اند حسین کسمایی) منتشر کردند . اما حسین خان کسمایی که این زمان در تهران ساکن بود و شهرتی در مشروطه خواهی و روزنامه نگاری به هم زده بود، بلافاصله خود را مستقیم به مقر جنگلیان در کسما و گوراب زرمیخ رساند و مانند بسیاری از مشروطه خواهان در کنار کوچک خان به فعالیت در تشکیلات جنگل که حالا در منطقه ی آزاد شده ی کسما و گوراب زرمیخ به وجود آمده بود، در کنار کوچک خان به صورت آزادانه به فعالیت پرداخت. این را حسین خان کسمایی در شمارۀ دوم روزنامه ی جنگل(۲۷ خرداد ۱۲۹۶ خورشیدی) که حالا بعد از آمدن از تهران به مدیر مسئولی روزنامه نیز انتخاب شده بود، با نوشته ی کوتاهی تحت¬عنوان «اعتذار»( به مفهوم پوزش و عذر خواهی) اعلام کرده است. او می نویسد که:« چند روز قبل که از طهران به رشت معاودت کردم، چون چندین سال بود از یار و دیار، مجبور به مفارقت اختیار کرده بودم، محض تجدید ملاقات، چند روزی در رشت متوقف شدم». او می نویسد که اگر چه در رشت با طبقات و عموم و رجال و محترمین ملاقات داشتم،« لیک قلباً نهایت شرمنده و منفعل بودم که موفق به بازدید نتوانم شد و به واسطۀ ضیق وقت و عزیمت فوری من به جنگل [ در کسما]، این قرض به گردن من خواهد بود»( روزنامه ی جنگل، شماره ی دوم، سال اول: ۵).

تصویر ۳. دومین شماره ی روزنامه ی جنگل ۲۷ خرداد ۱۲۹۶ خورشیدی که در آن غلامحسین کسمایی مدیر و حسین خان کسمایی مدیر مسئول روزنامه معرفی شده است. این روال تا شماره ی سیزدهم روزنامه ادامه یافت. از نکات گفتنی این که او خود را با نام «حسین کسمایی» معرفی می کرد . کوچک خان نیز همه جا با نام « کوچک جنگلی » امضاء می کرد.

پیدا بود که با انتشار روزنامه ی جنگل، وجود او به¬عنوان یک روزنامه نگار حرفه‏ای در تشکیلات جنگل در کنار یار دیرینه اش کوچک خان نیاز بود و او حالا در اواخر خرداد ۱۲۹۶ خورشیدی و بعد از انتشار اولین شمارۀ روزنامه ی جنگل خود را به جنگل رسانده بود. لازم است یادآوری کنیم که این زمان او عضو رسمی حزب دموکرات ایران شعبه ی رشت نیز بود که وارث اجتماعیون‏ عامیون محسوب می شد. حضور او در تشکیلات جنگل به باور ما منشاء تغییراتی شد که نویسنده آن را تقابل «سنت» و « مدرنیته» در تشکیلات جنگل نامیده است. او در این تغییرات، کوچک خان را همراه خود داشت و بنابراین در این تقابل، کوچک خان در سویه ی مدرن این تشکیلات و در کنار حسین خان کسمایی قرار گرفته بود( نگاه کنید به : ناصر عظیمی ۱۳۹۹).
از زمان تشکیل جنبش جنگل در مردادماه ۱۲۹۴ خورشیدی تا بهار ۱۲۹۶ خورشیدی، یک دو قطبیِ کاملن مشخص درگیلان شکل گرفته بود که یک¬طرف آن دولت اشغال گر روسیه ی تزاری و تا حدودی دولت مرکزی و در طرفِ دیگر جنگلی‏ها قرار داشتند. در این صف‏بندی مشخص و دو قطبیِ آشکار، تقریبن تمام مردم گیلان به‏دلیل رفتار خشن و مداخله‏جویانه و بی‏پروایی که کنسولگری روسیه و دولت روسیه از دوره ی مشروطه در گیلان داشت، در مجموع طرف جنگلی‏ها را گرفته بودند که یک‏تنه و با کمترین امکانات در مقابل این اشغال گری و اقدامات خشن کنسولگری روسیه ی تزاری ایستاده بودند. اما حالا با سقوط دولت تزاری روسیه و روی کار آمدن یک دولت میانه‏رو در این کشور پس از انقلاب فوریه و ترک خصومت علیه جنگلی‏ها از جانب دولت جدید روسیه، دیگر موضوع مبارزه با اشغال گری از بهار سال ۱۲۹۶ خورشیدی تقریبن در گیلان در درون تشکیلات جنگل تا حدود زیادی فروکش کرده و حتا منتفی شده بود. دولت ایران نیزآن‏گونه که جنگلی‏ها تحلیل می‏کردند دشمن تلقی نمی‏شد و تشکیلات دولتی نیز به استقرار خود در همان مرکز گیلان اکتفا می کرد.
بنابراین در بهار ۱۲۹۶ خورشیدی، ضمن آنکه صف‌بندی جدیدی از منظر جنگلی‏ها به‌وجود آمده بود، مواضع سیاسی آن ها نیز تغییر کرده و دست کم تا تابستان ۱۲۹۷ خورشیدی مسایل جدیدی در دستور کار جنگلیان در تشکیلات جنگل قرار گرفته بود که پیش تر دست کم این مسایل جدید کانونی نبود . در مقاله‏ای که حسین‏خان کسمایی در شمارۀ ۴ روزنامه ی جنگل در تیرماه ۱۲۹۶ خورشیدی، یعنی اندکی پس از آمدن از تهران به کسما، تحت¬عنوان «افسانۀ پرشور» نوشته، تمام این مواضع جدید و صف‏بندی نوین را از منظر جنگلی‏ها یا دست‏کم از منظر بخش مدرن آن که کوچک خان نیز در همین جناح قرارداشت، بازتاب داده است (نک: حسین کسمایی، روزنامۀ جنگل، شمارۀ چهارم، ۱۱ تیرماه۱۲۹۶). به باور ما این مواضع همان مواضع حزب دموکرات ایران که این زمان به رهبری محمد تدین بود و توسط شعبه ی رشت آن نیز پشتیبانی می شد.
از این زمان تا یک سال، این تقابل سرانجام به تغییرات وسیعی در تشکیلات جنگل منجر شد که حسین خان کسمایی در کنار کوچک خان از عوامل اصلی وحتا مسبب آن شمرده شده است. نویسنده ی این سطور گزارش مفصل این تقابل را در کتاب «جنبشی که به انقلاب تبدیل شد» که در سال ۱۳۹۹ انتشار یافته، به تفصیل دست داده و در اینجا نیازی به تکرار مجدد آن نمی بیند. اما لازم است روایتی که بهاء الدین املشی که در سویه ی جناح سنتی و محافظه کارتر تشکیلات جنگلیان در کنار حاج احمد کسمایی ایستاده و انگشت اتهام را در این تغییر و تحولات به سوی حسین خان کسمایی گرفته و در بحث ما نیز روشن کننده است به اجمال بازگوییم.
بهاءالدین املشی (معروف به میزان) که خود یکی از اعضای اصلی اولیه ی جنگلی‌ها و «هیئت اتحاد اسلام» یعنی بنیانگذار جنبش جنگل بود، آن‌گونه که خود می‌گوید، احتمالن در اواسط بهار سال ۱۲۹۷ خورشیدی به عبارتی یک سال پس از استقرار تشکیلات جنگل در کسما و گوراب زرمیخ، در اثر گرفتاری‌های شخصی، دو ماه از کسما و گوراب‌زرمیخ، یعنی مرکز اصلی تشکیلاتِ در حال تحول جنگلی‏ها، دور بوده و زمانی که پس از دو ماه دوباره به کسما بازمی‌گردد، تحوّلات بسیاری را در نیروهای اجتماعی و سیاسی و ساختار نهادی تشکیلات جنگلی‏ها مشاهده می‌کند که او آن را «‌به‌کلی برخلاف سابق» می‌نامد. ازآنجایی‏که املشی در این زمینه با حاج‌احمد هم‌نظر نشان می‌دهد، می‌توان گفت که این تحوّلاتِ به قولِ او «به‌کلی برخلاف سابق» همان تحوّلاتی است که حاج‌احمد کسمایی هم آن را برنمی‌تابیده و روند جنبش جنگل را با آرزوهای اولیه ی خود که جدّ و جهدی فراوان برای سازماندهی آن در کسما داشت، همسو نمی‌دید. املشی با بیان این تغییرات در درون تشکیلات جنگل، به تنه و طعنه‌ای تلخ و گزنده از آن یاد می‌کند: «‌بعد از دو ماه [از اواسط یا اواخر بهار ۱۲۹۷ خ] دوباره به‌وسیلۀ انوشیروان‌خان طالش که از طرف جنگل نایب‌الحکومۀ لنگرود و رانکوه بود به کسما احضار شدم و وضع کسما را به‌کلی برخلاف سابق دیدم. جمعی مردم خلق‌الساعه، فرزندان روز که در همۀ زمان، دورِ دیگِ آشِ پخته جمع می‌شوند و پزندگان‌اش را گرفته و محروم می‌کنند. در کسما و گوراب‌زرمیخ (دو مرکز نفوذ حاج‌احمد و میرزا کوچک) جمع شده، سنگ محبت میرزا‏ کوچک و دستۀ دیگر سنگ محبت حاج‌احمد را روی دلِ پر از محبت خود می‌کوبیدند. از آن‌جمله میرزا حسین‌خان کسمایی آزادی‌خواه دورۀ اولِ مشروطیت که با دعوت و صلوات و سلام وارد جنگل شد. این دستۀ تازه‌وارد و تقسیم‌بندی آنها مرا به یقین وادار نمود که این مخصوصاً از طرف متنفذین رشتِ مقیمِ تهران مأموریت دارند که به‌وسیلۀ نفاق، جنگل را منحل نمایند. اول به‌ جملۀ «هیئت اتحاد اسلام» ایراد نموده و ایراد لفظی گرفتند و چند نفر آخوند و سیّدی که در رأس سیاست جنگل بودند [را] مسخره کردند. بالاخره به‌خیال خود به اصلاح بزرگی نایل، جملۀ «هیئت اتحاد اسلام» را تبدیل به جملۀ «کمیتۀ اتحاد اسلام» نمودند و گفتند دنیای تازه، دیگر افکار کهنه را نمی‌پسندد، سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر. این دسته، آن‏قدر حرف‌های ابله‌پسند و سامعه‌فریب زدند تا مردان ساده و بسیط افراد جنگل بالاخره، کلمۀ «کمیته»را به خواطر [به خاطر] متجددین و «اسلام» را برای خاطر ما کهنه‌پرستان باقی گذاشتند» (املشی، ۱۳۵۲: ۲۲۳ همه جا تاکید از ماست).
گفته‌های بهاءالدین املشی به اندازه ی کافی گویاست و نشان می‌دهد تحوّلی که املشی آن را از چشمِ «متنفذین رشتِ مقیم تهران» که به ماموریت حسین خان کسمایی می‌بیند، چه نوع تحوّلی در تشکیلات جنگل است. او روشن می‌کند که در رأس این تقابل، حسین‌خان کسمایی را بیش از دیگران مؤثر و مقصر می‌داند. اما از کوچک خان که در راس این جریان قرار داشت سخنی به میان نمی آورد و طوری وانمود می کند که گویا در این تغییر و تحولات حسین خان کسمایی همه کاره بوده و کوچک خان را به دنبال خود می کشید. املشی به خوبی می داند که حمله به کوچک خان برایش هزینه ی فراوان دارد. از این رو فقط روی حسین خان کسمایی متمرکز شده و به او که نزدیک ترین فرد به کوچک خان است، حمله می کند. اما ما می دانیم که این زمان کوچک خان از منظر گوناگون از اقدامات حاجی احمد در تشکیلات جنگل نگران بود. به عنوان یک نمونه گویا حاجی احمد وقتی دید که در طول سال های ۱۲۹۶ و ۱۲۹۷خورشیدی یعنی زمانی که تشکیلات جنگل در کسما و گوراب زرمیخ استقرار یافته بود، جریان جنگل به تدریج با حضور مشروطه خواهان سکولار و رادیکال روز به روز به سمت سوی خاصی هدایت می شود، او نیز شروع کرد به آوردن افراد سنتی به جنگل تا جناح خود را در تشکیلات جنگل تقویت کند. در همین راستا بود که یک بار کوچک خان متوجه شد که حاج احمد کسمایی، مجتهد معروف گیلان سید محمود روحانی داماد حاج ملا محمد خمامی و گروهی دیگر از روحانیون سنتی را به کسما دعوت کرده است. کوچک خان از دیدن این افراد سخت برآشفته و به حاج احمد گفته بود:« حاج آقا، آخوند بازی را ول کن. اینجا دربار شاه سلطان حسین نیست»[!]( صادق مهرنوش ۱۳۹۸: ۱۵۹). بنابراین حمله ی املشی به تنها حسین خان کسمایی به طور مشخص یک تاکتیک بوده و خود نیز می دانست که کوچک خان و حسین خان کسمایی به صورت متحد جریان مدرن تشکیلات جنگل را هدایت می کردند .
چنان که گفته شد، این زمان حسین خان کسمایی عضو حزب دموکرات ایران بود. حسین جودت که خود این زمان در رشت مسئول کمیته ی حزب دموکرات ایران بود می‏نویسد که پس از پیروزی‏های اولیه ی جنگلی‏ها بر روسیه ی تزاری: «عدۀ زیادی از روشنفکران و آزادی‏طلبان به جنگل علاقه‏مندشدند. از جمله کمیتۀ [حزب] دموکرات رشت بود که به پیروی از دموکرات‏های مرکز، می‏بایستی با هر جنبشی که منجر به نجات ایران می‏شد همراهی کنند. کانون جنگل نیز در آن هنگام جنبشی برای خلاصی از زیر بار استبداد روس‏های تزاری و انگلیسی‏های استعمارگر بود. اعضای کمیتۀ دموکرات در رشت عبارت بودند از میرزاعلی‏آقا چائیچی، نعمت‏زاده، میرزاعلی‏اکبر نهاوندی[پدر هوشنگ نهاوندی]، میرزا حسین‏خان کسمایی و میرزا محمد علی‏خان پیربازاری و عمیدالملک. روزنامۀ ارگان کمیتۀ مذکور [در رشت] روزنامۀ «بیداری» بود که امتیاز آن را نویسنده [حسین جودت] برعهده داشت » (جودت، ۱۳۵۰: ۵۱ – ۵۲ تاکید از ماست).
در هر حال چنان که می دانیم، این تقابل بین دو جناح تشکیلات جنگل سرانجام شش ماه بعد در اسفند ۱۲۹۷ خورشیدی به جدایی حاج احمد کسمایی انجامید و تشکیلات جنگلی ها به رهبری کوچک خان و احسان الله خان و خالوقربان مجبور شدند از فومنات به مرکزیت کسما و گوراب زرمیخ برچیده و دست به یک راهپیمایی بی سرانجام بزنند که در نهایت با تسلیم شدن دکتر حشمت و بازگشت پراکنده ی جنگلیان به آلیان فومن، مرکز تشکیلات جنگل نیز از کسما – گوراب زرمیخ به زیده و کیش دره یعنی روستاهای زیر اقتدارحسن خان آلیانی که این زمان رئیس ایل آلیان نیز بود، انتقال یابد.

حسین خان کسمایی در کنار کوچک خان بعد از تسلیم حاجی احمد
صادق کوچکپور در گزارشی که از مراسم نوروز سال ۱۲۹۸ خورشیدی یعنی اندکی پس از تسلیم شدن حاج احمد و حدود دو هفته قبل از آغاز راهپیمایی جنگلیان از فومنات به شرق گیلان به دست داده، نشان می دهد که حسین خان کسمایی به قول بهاء الدین املشی در مرکز و کانون این تحولات قرار داشت. ما می‌دانیم حسین خان کسمایی از اعضای برجسته ی اجتماعیون‏ عامیون و کمیته ی ستّار در گیلان و این زمان عضو حزب دموکرات ایران بود. ما همچنین می دانیم که او این زمان پس از اقامت چند سالی از فرانسه به ایران بازگشته بود و سخت بیش از پیش تحت تاثیر انقلاب فرانسه قرار داشت. او در مراسم رژه ی مجاهدین جنگل از مقابل کوچک‌خان در گوراب‏زرمیخ، که در روز عید سال۱۲۹۸ خورشیدی، (یعنی حدود بیست روز پس از توافق حاج‌احمد با وثوق‌الدوله برای تسلیم و کناره‌گیریِ کامل او از تشکیلات جنگل) برگزارشده بود، شرکت داشت و سخنران اصلی بود. صادق کوچکپور می نویسد که : « فروردین ماه ۱۲۹۸ در روز عید، میرزا کوچک همۀ نظامیان را در هر نقطه ای[ از فومنات] که بودند به عنوان سلام روز عید در گوراب زرمیخ[و نه کسما] احضار کرد. من هم که فرماندۀ گروهان سوم و مامور در فومن بودم ، شب عید از فومن حرکت و صبح روز عید در گوراب زرمیخ حاضر شدم. در محوطۀ سربازخانه که مساحت آن ۳۰ هکتار متجاوز بود، نظامیان از پیاده و توپخانه و سواره، صف کشیدند. ابتدا میرزا، سان دید. بعد رژه آغاز شد. عموم نظامیان از برابر میرزا کوچک خان رژه رفتند. پس از رژه، میرزا به هریک از سربازان یک سکۀ ۵ ریالی عیدی داد. بعد میرزا حسین خان کسمایی ‌نطق غرّایی ایراد کرد و وعده داد که درسال جدید [سال ۱۲۹۸ خورشیدی] فصل تازه‌ای در تاریخ جنگل باز خواهد شد و با کمک سایر هموطنان، پیشروی‌های تازه‌ای آغاز خواهیم کرد. [در این موقع] نظامیان هورایی ممتد کشیدند و مقارن دو بعد از ظهر این مراسم پایان یافت و هر یک از [نظامیان] به جایگاه¬های خود عودت نمودند» (کوچکپور۱۳۶۹: ۱۷). این سخنرانی در حضور کوچک خان و اعلام برنامه ی جنگلیان در سال جدید (۱۲۹۸ خورشیدی) و وعده ی کمک سایر هموطنان از جانب او که به قول کسمایی قرار بود فصل تازه ای در تاریخ جنگل آغاز شود و آن هم پس از این که حاج‏احمد کسمایی از تشکیلات جنگل جدا شده، بسیار معنی دار بود. او وعده می‏داد که در سال جدید و در غیاب بخش سنتی جنگل قرار است فصل نوینی در تاریخ جنگل با کمک سایر هموطنان آغاز شود. به نظر می رسید که او در نظر داشت تا جنبش جنگل را از خصلت محلی آن بیرون آورده و با پایتخت و نیروهای اجتماعی آن همسو کند و گویی کوچک خان او را سخنگوی این زمانِ جنبش جنگل منصوب کرده بود. ما می دانیم که دو هفته بعد، جنگلیان در غیاب حاج احمد کسمایی و فشار دولت و ارتش انگلیس و حملات پی در پی زمینی و هوایی، مجبور شدند که فومنات را ترک گویند و به شرق گیلان بروند و در نتیجه تشکیلات جنگلیان در فومنات فرو پاشید. اما جنگلیان در مسیر فرار خود روز ۱۳ فروردین از فومنات یک چند در «َسقالَکسَر»( سالَکسار) یعنی روستای حسین خان کسمایی به احتمال به میزبانی او توقف کردند :« …شب را در شفت توقف کردیم. نزدیک صبح از شفت به سقالکسر حرکت کردیم. یک روز آن جا بودیم و بعد شب از دامنۀ کوه ها به طرف شاقاجی رفتیم…»( کوچکپور، پیشین: ۱۸).
از همین تاریخ دیگر از کسمایی خبر نداریم. به گفته ی فرزندش جهانگیر کسمایی « پس از انتشار هشت شماره از روزنامۀ جنگل و اطلاع بر فقدان وسایل پیشرفت برای جنگلیان و سستی و عدم حسن نیست بعضی از اطرافیان مرحوم میرزا ، از جنگل خارج و در رشت مقیم شد(جهانگیر کسمایی ۱۳۲۶: ۷۵). جهانگیر کسمایی در این گفته چندان بر صواب نیست و این که حسین خان کسمایی در انتشار هشت شمار از روزنامه ی جنگل مشارکت داشته گویای آن است که او حتا در یادداشت خود برای مجله ی یادگار گوشه ی چشمی هم به روزنامه ی جنگل نینداخته که در آن پدرش از شماره ی دوم تا شماره ی سیزدهم مدیر مسئول روزنامه بوده و نه در هشت شماره. پیداست که او به تصور خود می خواهد برای حسین خان کسمایی در جدایی از جنگل دلایل ویژه ی خود را ارائه کند. اما واقعیت این است که حسین خان کسمایی از پاییز ۱۲۹۶ خورشیدی که دیگر مدیر مسئولی روزنامه را وانهاده بود، همچنان در تشکیلات جنگل تا آغاز بهار ۱۲۹۸ خورشیدی که راهپیمایی جنگلیان از فومنات به سوی شرق گیلان آغاز شد، او در کنار کوچک خان بود. اما با شروع راهپیمایی ناگزیر و بی سرانجام جنگلیان از غرب گیلان به سوی شرق گیلان، حسین خان کسمایی از همراهی با کوچک خان باز ماند. این زمان حسین خان کسمایی دیگر چریک نبود که از همراهی با مجاهدین برای راهپیمایی بزرگ و طاقت فرسا که چشم اندازی نیز برای آن متصور نبود( و واقعیت نیز همین را نشان داد) به طرف شرق گیلان همراهی کند. به ویژه این که این زمان سن او نیز به ۶۰ سال نزدیک می شد و از درد کلیه نیز رنج می برد. پیدا بود که عدم همراهی او با فرار مجاهدین جنگل از غرب گیلان به شرق گیلان به معنی جدایی او از کوچک خان نبود. از این رو پس از پیروزی انقلاب جنگل در ۱۴ خرداد ۱۲۹۹ خورشیدی، از حضور او در رشت خبر داریم که از مواضع کوچک خان در مقابل احسان الله خان و بلشویک ها دفاع می کرد و همراه و هم پای کوچک خان بود ( به این نکته بازخواهیم گشت).

محفلِ شعرِ و ادب حسین‌خان کسمایی و کوچک خان در گوراب‌زرمیخ
دست کم می دانیم که از خرداد ۱۲۹۶ خورشیدی که حسین خان کسمایی به تشکیلات جنگلیان در کسما و گوراب زرمیخ پیوست، او تا فروردین ۱۲۹۸ در فومنات در کنار کوچک خان در تشکیلات جنگل حضور داشته و چنان که گفته شد با همکاری و همسویی کوچک خان، منشاء تغییرات بزرگی در تشکیلات جنگل بوده و بهاءالدین املشی نیز از تنها کسی که به طور مشخص در تغییر و تحولات تشکیلات جنگل در این زمان نام می‌برد، حسین خان کسمایی است که به اعتقاد او در پشت این تغییرات بوده است .
سعدالله درویش که آن‌زمان در گوراب‌زرمیخ حضور داشته، تأیید می‌کند که حسین‌خان کسمایی و کوچک‌خان در گوراب‌زرمیخ همیشه باهم بودند. گفتنی آن که این گفته ی درویش مشخص می کند که حسین خان کسمایی و کوچک خان در این زمان در روستای گوراب زرمیخ و نه در کسما که محل استقرار و نفوذ حاج احمد کسمایی بود، مستقر شده بودند. به گفته ی درویش، آنها در اقامتگاهی در روستای گوراب‌زرمیخ (که به باور ما در تقابل با کسما یعنی مقر و اقامتگاه حاج احمد کسمایی فعال بود)، به هنگام فراغت در اتاق کوچکی که برای خود فراهم کرده بودند، محفل شعر و ادب ترتیب داده و به‌ویژه شعرهای حماسی فردوسی را می‌خواندند. چنان‌که می‌دانیم خودِ کوچک‌خان هم به شعر علاقه ی بسیاری داشت و گفته‌اند که او اشعار زیادی از شاعران ایرانی به خاطر داشت و در نوشته‌هایی هم که از او در دست است، از اشعار شاعران ایرانی زیاد استفاده کرده است. بنابراین می‌توان گفت که همبستگی بین آنها، هم ریشه‌های عقیدتی و مبارزاتی و هم ریشه‌های فرهنگی داشت: «‌مرحوم میرزا حسین‌خان کسمایی در گوراب‌زرمیخ در اتاق کوچکی که در طبقۀ دوم در زاویۀ شرق عمارت واقع بود منزل داشتند. مردی بود خوش‌محاوره و بیانات شیرین و دلنشین داشت. حقیقتاً از بیانات ایشان هر شنوندۀ باذوقی لذت می‌برد. روزی را به¬یاد دارم که خالو قربان برای ملاقات مرحوم میرزا آمده بود. موقعی رسید که مرحوم میرزا در اتاق مرحوم میرزاحسین کسمایی بودند. مستقیم [به] آنجا آمد. من هم در همان موقع در اتاق میرز احسین‌خان [بودم] و از بیانات دلپذیر مرحوم میرزا[کوچک‌خان] و مرحوم میرزاحسین‌خان کسمایی لذت می‌بردم…» (درویش، ۱۳۷۹: ۷۴ – ۷۵). درویش می‌نویسند که آن ها: «مخصوصاً به شاهنامۀ فردوسی و خواندن آن علاقۀ فراوان داشتند و برای تهییج و سلحشوری افراد نظامی به کرات در بیتاله[!] بودند که شاهنامه خوانده می‌شد» (درویش، ۱۳۷۹: ۷۵).
این گفته و نشانه ی دقیقی که سعدالله درویش می دهد، نشانگر آن است که آنان تا چه اندازه به هم نزدیک بودند و بنابراین در اتخاذ هر تصمیمی با هم مشارکت و مشورت می کردند. این گفته ی بهاء الدین املشی که تنها حسین خان کسمایی را مقصر آن تغییر و تحولات در تشکیلات جنگل می داند بدان معنی است که نمی خواهد و در واقع به دلیل ملاحظاتی نمی تواندکوچک خان را حتا همسو با آن تحولات نام ببرد چه برسد به یکی از مسببان آن.

حسین خان کسمایی پس از انقلاب جنگل
وقتی از « انقلاب جنگل» در این بررسی سخن گفته می شود، منظور ما دوره ای از جنبش و انقلاب جنگل است که پس از راهپیمایی جنگلیان به رهبری کوچک خان و دیگر رهبران جنگل از فومنات به شهر رشت در ۱۴ خرداد ۱۲۹۹ خورشیدی انجام شد و در پی آن رشت و گیلان از حدود ماسال تا کلاچای به دست انقلابیون جنگل افتاد و دو روز بعد با انتشار اعلامیه ای در گیلان یک رژیم جمهوری اعلام شد. این دوره ای است که به باور ما ، جنبش جنگل به انقلاب جنگل تبدیل شد و هدف های محوری آن دیگر رفع اشغال نبود که در دوره ی پیش از ۱۴ خرداد ۱۲۹۹ در دستور کار اصلی جنبش جنگل قرار داشت.
چنان که پیش تر نیز گفته شد از حسین خان کسمایی پس از راهپیمایی بزرگ جنگلیان از غرب به شرق گیلان و فروپاشی تشکیلات جنگلیان در کسما و گوراب زرمیخ در فروردین ۱۲۹۸ خورشیدی اطلاع دقیقی نداریم و در واقع هیچ اطلاعی نداریم. به گفته ی فرزندش، گویا« به مدد آخرین حصه ای که از میراث پدری برای او [درسقالکسر] باقی بود به زراعت، ایام میگذراند… ولی در رشت مقیم شد»( جهانگیر کسمایی ۱۳۲۶: ۷۵). نمی دانیم این گفته تا چه اندازه مستند است. با این حال به طور دقیق می دانیم که پس از پیروزی انقلاب جنگل در ۱۴ خرداد ۱۲۹۹ خورشیدی، او در رشت حضور داشته است.
برخوردهای افراطی جناح بلشویکی و احسان الله خان در همان اوایل انقلاب جنگل، سبب شده بود تا او به عنوان عضوسابق از حزب دموکرات ایران شعبه ی رشت که این زمان وارث اجتماعیون عامیون ایران بود در حمایت از کوچک خان به مقابله برخیزد. یقیکیان می‌‌‌نویسد که در همین ماه اول انقلاب جنگل( به احتمال در اواخر خرداد یا اوایل تیر ماه ۱۲۹۹ خورشیدی) که فعالیت بلشویک ها افزایش یافته بود: «روزی مرحوم حسین‏خان کسمایی که یکی از شهیرترین پیشوایان انقلاب مشروطه بود، عده‌ای از دوستانش را در منزل خود [در رشت] جمع کرد. من هم یکی از دعوت‌شدگان بودم. پس از صرف چای، مشارالیه نطق مفصلی دربارۀ اوضاع سیاسی و اقتصادی و تجاری گیلان و ضعف دولت میرزاکوچک‌خان و عملیات و تبلیغات اشتراکیون نموده و پیشنهاد کرد که برای تقویت دولت میرزاکوچک و جلوگیری از ازدیاد نفوذ اشتراکیون، شعبۀ حزب دموکرات ایران را تشکیل داده و وارد کارزار سیاسی بشویم… حسین خان چندین جلسه ی دیگر نیز در منزل خود تشکیل داد، ولی موفق به تشکیل کمیته ی حزب دموکرات نگردید» (یقیکیان، ۱۳۸۶‌: ۱۳۷). اگر این گفته ی یقیکیان درست باشد( که هیچ سندی در رد آن ندرایم)، کوشش های حسین خان کسمایی در حمایت از کوچک خان و برای مقابله با جناح بلشویکی انقلاب نباید از چشم و نظرآنان مخفی بوده باشد. چند ماهی بعد از این جلسات است که مرگ تراژیک و پر ابهام او بعد از فرار از رشت، اتفاق افتاده است( به این نکته بازخواهیم گشت).

رابطه ی «پری و غول»!
چنان که تا کنون دیدیم، رابطه ی حسین خان کسمایی با کوچک خان از آغاز مشروطه تا پایان زندگی حسین خان کسمایی رابطه ای پایدار و دوستی نزدیک بوده است. خودِ حسین خان کسمایی این رابطه را به رابطه «پری» با « غول» تشبیه کرده است!. کسمایی در شعری که به نظر می رسد در سال ۱۲۹۷ و پس از تحولاتی که در تشکیلات جنگل در تابستان این سال روی داد، سروده، ضمن حمله به حاج احمد کسمایی، از جمله می نویسد:
«بشو او ریشا بگو، کار که بی پول نوبوخه( برو به آن ریش بگو که کار بی پول نمیشه) .
آبه جه، چاه اوسادن، بی دوخالی دول نوبوخه( برداشتن آب از چاه بدون دلو نمیشه).
مردمان، مرا گوییدی تو میرزاآمرا چکنی؟( مردم به من می گویند که تو چرا همراه کوچک خانی؟).
بگو او احمقانه، پری که بی غول نوبوخه»( بگو به آن احمق ها که پری بدون غول نمیشه).
در جستجوی مفهوم دقیق این بیت از شعر حسین خان کسمایی و به ویژه این که او چه منظوری از این شعر در رابطه ی خود با کوچک خان به دست می دهد، نویسنده با سه تن از شاعران و پژوهشگران ادبیات و شعر گیلکی مصاحبه کرد و نظر آنان را در خواست نمود تا در مورد این بیت از شعر حسین خان کسمایی و تعریف این رابطه( رابطه ی پری و غول)، نویسنده و خوانندگان این مقاله را با نظرات صائب شان روشن کنند. دوست ارجمندم آقای محمد تقی پور جکتاجی نوشت:
«در مورد این دو سه بیت حکم کلی صادرکردن بگمانم کار آسانی نیست. میرزاحسین خان را اگر در کسوت یک شاعر انقلابی ببینیم، با توجه به داده های شعر مورد بحث، باید گفت که این شعر راوی یک واقعۀ تاریخی است که به تثلیث سیاست حاج احمد و کوچک خان و خودش برمی گردد. اما در این شعر، کوچک خان و حسین خان، کدام یک پری و کدام یک غول است ؟ لابد میرزا به خاطر هیئت و هیبت جنگلی اش حتماً غول است و خودش پری!
اگر منظور از آن ریشو، حاج احمد کسمایی باشد که نمی داند چارۀ کارِ پیش بردِ یک جنبش انقلابی پول است ؛ که بیچاره تمام پول و ثروتش را خرج این راه کرد !
این شعر در عین سادگی پر از ایهام است. باید فرصتی داد تا شاعر را از منظر یک روزنامه نگار منتقد اجتماعی هم زیر نظر بگیریم. دوره ای که میرزاها، ریش دارها و حاجی های زمانه بر گردۀ بخشی از مردم محروم سوار بودند و در بلبشوی دوران، تاخت و تاز می کردند. به عبارت دیگر این میرزا با میرزای ما یکی نیست و فرق دارد و داستان غول و پری چیز دیگر و جور دیگری است . لااقل من چنین تصوری دارم».
دوست ارجمند دیگر رحیم چراغی شاعر و پژوهشگر ادبیات و شعرگیلکی نیز با اشاره به دو بیت نخست این شعر کسمایی که در بالا آمد، ابراز نمودند:
« این آغاز شعری ست که مصراعی از آن زبان‌زد گیلکان در یک سده‌ی گذشته شده است: «پول بشو کوتر بشو ای‌وای می کُوتر زاکان».
پرسش این است که منظور میرزا حسین‌خان کسمایی از پری و غول و تعریفی که از رابطه‌ی خود و کوچک‌خان ارائه می‌دهد چیست؟ شعر برخلاف ساختِ ظاهری خود، موضوعی را روایت می‌کند. دریافتن این موضوع به پاسخِ پرسشِ بالا کمک می‌کند. زنده‌یاد ابراهیم فخرایی، شعر کسمایی را بدون توضیحی در گزیده‌ی ادبیات گیلکی (انتشار در سال ۱۳۵۸) آورده است. دریافت مخاطب و پژوهشگر از آن، به رابطه‌ی کسمایی و میرزا کوچک می‌رسد؛ که به تیرگی و تنش گراییده است! در صورتی که، رابطه‌ی کسمایی و میرزا، از دوره‌ی مشروطه دوسویه و دوستانه بوده است. فخرایی در گردآوری شعرهای کسمایی و انتشار آن در مجله‌ی فروغ (۱۳۰۶)، برای برخی شعرها و از جمله این شعر، توضیحاتی ارائه کرده است. از جمله، در پایان شعر نوشته است:« … چون افتخار این ظفرمندی مرهون جانفشانی‌های مرحوم کوچک جنگلی گردیده بود، موقعیت محبوب وی بر دیگران گران آمده و هر کس در صدد بر آمده وجاهت و محبوبیتی برای خویش احراز کند از آن جمله حاجی احمد کسمایی بوده است که بیشتر از دیگران اصرار می‌ورزید و شاعر فقید[ حسین خان کسمایی] او را به یالانچی و مرحوم کوچک جنگلی را به ریسمان‌باز تشبیه کرده است». از این‌جا مشخص می‌گردد که، شاعر، شعر را از زبانِ حاجی احمد کسمایی روایت می‌کند:« بشو او ریشا بگو»، اشاره و پیام حاجی احمد به و برای میرزا ست. «پری»، به زعمِ حاجی احمد، خودِ او (حاجی احمد کسمایی) ست و «غول»، میرزا کوچک‌خان جنگلی. کوچک‌خان در روایتِ اعتراضیِ حاجی احمد، «لافندباز» (بندباز) و پهلوانِ میدانِ نمایش است و، موقعیّتِ حاجی احمد به وضعیّتِ «یالانچی»، دلقک و مقلدِ همان میدان، تنزّل پیدا می‌کند. ظاهراً میرزا حسین‌خان کسمایی، پس از این بیت و از بیتِ « سیلی اَمرا نتانی سرخا کودن …»[ با سیلی نمی توانی سرخ کنی]، وارد متن می‌شود و، به بینش و نگاهِ تقابلیِ حاجی احمد کسمایی پاسخ می‌گوید».
بدین ترتیب نظر آقای رحیم چراغی با ارجاع به نظر فخرایی این است که حسین خان کسمایی، رابطه ی پری و غول را از دید حاج احمد گفته است و بنابراین در این شعر، پری همان حاج احمد و غول کوچک خان است.
دوست گرانقدر دیگر، محسن آریاپاد شاعر و پژوهشگر ادبیات و شعرگیلکی هم در خصوص این بیت از شعر حسین خان کسمایی به نویسنده نوشت:
«شعرهای زنده‌یاد میرزاحسین خان کسمایی، از نوع آفرینه‌های سمت‌و‌سو دارانه است. این بیت مورد نظر در منظومه ای آمده که از نمونه‌شعرهای روشنگرانه‌ی کنایی و طعنه‌آمیزِ آن شاعر دانشمندست که در محتوای آن سروده، به چند نفر از نزدیکان و اعضای جنبش جنگل، که نقشِ اختلاف‌اندازی و فتنه‌گری داشتند، روشنگرانه، در پوشش کنایه، هشدار داده است. در مصراعِ دومِ بیتِ دوم هم، پیامِ عمومی می‌دهد به نادان‌ها، مبنی بر این‌که: اجتماع، بدونِ غول(دیو) و (پری)، معنا ندارد. چون برخی از باشندگانِ کره‌ی خاک، از جمله مسلمانان، بر این باورند که موجوداتِ کره‌ی زمین، چهار دسته‌اند: ا- انسان ۲- غول(دیو) ۳- جن ۴- پری.
از سه نمونه‌ی اخیرالذکر، (غول‌ها)، پست‌ترین موجودات و (پری‌ها)، بهترین نمونه‌اند.و پیامِ شاعر، در پوششِ استعاره‌ها، در وجهِ هشدار، این‌ست که اگر « میرزا کوچک خان» پری‌اندیشانه گام برمی‌دارد، شاعرِ پیام‌دهنده[ حسین خان کسمایی]، غول است و جنسِ متعارض دارد (یعنی خود را به صورت آیرونیک، دیو، معرفی می‌کند).و به پدیده‌ی (هشدار)، وجاهتِ جزمی می‌دهد.از شعرهای به‌ظاهر ساده‌ی «میرزا حسین خان»، نمی‌توان سرسری و بدونِ سفیدخوانی، گذشت».
پیداست از منظرهای دیگری هم می توان به این شعر کسمایی نگریست و منظورش را از این رابطه تبیین کرد. اما آن چه از نظر نویسنده ی این سطور از این شعر آشکار است این است که حسین خان کسمایی رابطه ی خود با کوچک خان را وثیق و جدانشدنی معرفی کرده و از این که دیگران این رابطه را زیر پرسش گرفته اند با خشم و خروش پاسخ گفته است.

مرگ تراژیک و پر ابهام کسمایی به هنگامِ ویرانی شهر رشت
چنان که گفته شد تنها خبری که از حسین خان کسمایی از طرف یقیکیان بعد از پیروزی انقلاب جنگل در ۱۴ خرداد ۱۲۹۹ به دست داده شده، این بود که او در رشت در تدارک تشکیل «حزب دموکرات ایران» شعبه ی رشت برای مبارزه با تندروی های جناح دیگر جنگلیان بوده است. اما به نظر می رسد پس از رفتن کوچک خان از رشت به فومنات در ۱۸ تیرماه ۱۲۹۹ خورشیدی در اعتراض به اقدامات تندروانه ی جناح بلشویکی انقلاب جنگل، کسمایی بیش از پیش تنها شده و در شرایط دشواری قرار گرفته بود. می دانیم که تنش ها از این زمان در شهر رشت بین هواداران باقی مانده ی کوچک خان به ویژه با هواداران احسان الله خان و حزب کمونیست ایران به رهبری آوتیس سلطانزاده که در تدارک گرفتن تمام قدرت بودند، بالا گرفت. سرانجام چنان که می دانیم با روی کار آمدن دولت به رهبری احسان الله خان و برکناری رسمی کوچک خان از کمیسری انقلاب جنگل و جانشین شدن آن که در ۹ مرداد ۱۲۹۹ در رشت صورت گرفت، رشت به تدریج دستخوش حوادث خونینی شد. انقلاب جنگل که رهبرِ کاریزماتیک خود کوچک خان را در رشت از دست داده بود، از این زمان به حوادث ناخواسته وخونباری سوق داده شد. نخست در کمتر از یک هفته بعد، بازار رشت در روز ۱۵ مرداد۱۲۹۹ آتش گرفت و به کلی سوخت. این مصیبت بزرگی برای تمام شهر و ضربه ی روحی بزرگی به ساکنانش به ویژه بازاریان به خاطر نابودی قلب اقتصاد این زمانِ یک شهرِ تجاری مدرن وارد کرد و همچنین به صورت آنی، دسترسی به مواد غذایی و دیگر کالاها را دشوارتر نمود. دو هفته بعد از آن در ۲۹ مرداد۱۲۹۹، رشت در غیاب کوچک خان در حمله ای برق آسا و بدون آن که نیروهای تحت رهبری دولت احسان الله خان و هم پیمانانش بتوانند عکس العملی مناسب داشته باشند، توسط قزاقان دولتی به تصرف درآمد و رهبران دولت انقلابی به همراه ارتش سرخ مستقر در رشت به ناگزیر به انزلی عقب نشستند ولی دو روز بعد با جنگ و گریز و بمباران ارتش سرخ در اول شهریور دوباره بازگشتند و رشت را از دست قوای دولتی پس گرفتند. مردم رشت که از قوای دولتی استقبال کرده بودند از بیم انتقام جویی از انقلابیون، همراه با عقب نشینی قوای دولتی و خروج آنان از رشت، سراسیمه دست به فرار گسترده از شهر زدند و در این فرار، گروه زیادی از آنان به روستاهای اطراف شهر رشت و بقیه به طرف قزوین و تهران فرار کردند. گفته می شود که دو سوم جمعیت ۶۰ هزار نفری رشت سراسیمه از شهر فرار کرده بودند. این فاجعه ای بزرگ برای شهر بود. انقلابیون که از انزلی بازگشته بودند، حدود یک ماه یعنی در تمام ماه شهریور، رشت را در اختیار خود داشتند. اما دوباره قزاقان دولتی در۳۰ شهریور بازگشتند و شهر را با جنگ و جدالی سخت دوباره از دست انقلابیون رشت بازپس گرفتند و دوباره همان داستان حمله ی اول تکرار شد و انقلابیون به طرف انزلی عقب نشسته و پس از یک ماه یعنی در۳۰ مهر و پس از بمباران های شدید شهر بین ارتش سرخ و قوای انگلیسی به پشتیبانی از دو طرف و بر جای گذاشتن ویرانی های وسیع در شهر رشت، دوباره شهر به دست انقلابیون جناح بلشویکی پس گرفته شد. این بار نیز ساکنان باقی مانده و بازگشته به شهر، پس از خروجِ قوای دولتی، دست به فرار به اطراف شهر رشت و به سوی قزوین و تهران زدند . به نظر می رسد که حسین خان کسمایی در طی همین حوادث خونینی که شهر را پرآشوب و ویران کرده و همه چیز تحت الشعاع جنگ و کشتار و ویرانگری قرار داشت و کوچک خان یار دیرینش نیز فرار کرده و در جای دوری از فومنات مستقر شده بود، فوت کرده است . زیرا معتقدیم که در چنین شرایطِ غوغا و هیاهو بود که هیچ خبر دقیقی از تاریخ درگذشت او به دست داده نشده است. حتا فرزند او جهانگیر کسمایی فقط می نویسد که:« به سن ۵۴[سالگی] در تابستان ۱۲۹۹ شمسی در رشت درگذشت»( جهانگیر کسمایی ۱۳۲۶: ۷۵) .
ابراهیم فخرایی در یک روایت مغشوش از حمله ی «کردهای مسلح خالو قربان»! که منجر به مهاجرت کسمایی به تهران شده، می نویسد:« در مهاجمۀ کردهای مسلح خالو قربان به رشت، همراه مهاجرین گیلانی به تهران رفت و در مدرسۀ صدر[؟] بیتوته کرد و او را مکرر دیدند که با یک عبای نازک تابستانی و گیوه در تهران راه می رود… در پایان عمر، در مزرعۀ شخصیش واقع در سقالک سر شفت می زیست و به سال ۱۲۹۹ ه. ش در رشت به مرض کلیه در سن ۵۹ سالگی در گذشت و با تجلیل فراوان[!] در جوار بقعۀ سلیمان داراب مدفون شد»( فخرایی۱۳۷۱: ۲۶۴ – ۲۶۵). فخرایی مشخص نمی کند که در کدام حمله ی انقلابیون به رشت، او از شهر فرار کرده و به تهران رفته است. در حمله ی اول یا حمله ی دوم؟. فقط او از حمله ی کردهای مسلح خالو قربان یاد می کند. اما عین السلطنه که حسین خان کسمایی را می شناخت ، در روزنامه ی خاطرات خود می نویسد که او را بعد از فرار از رشت در ۱۷ ذیحجه ۱۳۳۸ قمری برابر۱۰ شهریور۱۲۹۹ خورشیدی در مسجد شاهِ قزوین که عین السلطنه نیز در آن جا حضور داشت در حین سخنرانی دیده است:« امروز در مسجدِ شاه، میرزا حسین خان کسمایی که حالیه عمامه گذاشته، نطق مفصلی کرد. بعد عبای خود را پس گرفته[کنار زده] و بدن لخت خود را نشان داد که این قسم فرار نموده است»( عین السلطنه۱۳۷۴، ج ۷ : ۵۷۰۸). او سپس در یادداشت روز ۲۳ ذیحجه یعنی ۱۵ شهریور ۱۲۹۹ خورشیدی می نویسد که کسمایی از قزوین به تهران رفته است:« [میرزا حسین خان] کسمایی به طهران رفت. یک شب خانۀ میرزا علی اکبر خان کانطوری دعوت شده بود. من [هم] بودم. بالاخره حرفش هم با میرزا عنایت الله خان درست در نیامد. قهرکرد، رفت[تهران]»( عین السلطنه۱۳۷۴، ج۷: ۵۷۰۱۸ – ۵۷۰۹). بر پایه ی یادداشت های روزانه ی عین السلطنه اکنون می دانیم خبر بی ماخذی که فخرایی می دهد مبنی این که او را در تهران با مهاجرین( فراریان) دیده اند، مربوط به بعد از حمله ی اول قوای دولتی و بعد از خروج آنان از رشت بوده است که او ابتدا به قزوین و پس از چند روز به تهران فرار کرده است. یادداشت عین السلطنه نشان می دهد که کسمایی این زمان در شرایط دشواری قرار گرفته و کلافه و عصبی به نظر می رسید ولی نطق های مفصل خود را فراموش نکرده بود!.
بنابراین عین السلطنه، رد پای او را از ۱۰ تا ۱۵ شهریور ۱۲۹۹ در قزوین به ما می دهد که از رشت فرار کرده و پس از چند روز اقامت در قزوین در ۱۵ شهریور۱۲۹۹ خورشیدی به تهران رفته است.
اما اگر بپذیریم که او در تابستان ۱۲۹۹ خورشیدی در گیلان فوت کرده( که همه ی منابع بر آن توافق نظر دارند)، او باید بعد از رفتن به تهران به سرعت به گیلان بازگشته باشد. می دانیم که در طول شهریور که او از شهر فرار کرده، شهر رشت در دست انقلابیون هوادار احسان الله خان و بلشویک ها بود. در این صورت او احتمالن این زمان با توجه به کوشش هایش در دفاع از کوچک خان، تمایلی به بازگشتن به شهر رشت نداشت که از آن برای دورماندن از انتقام فرار کرده بود. شاید او پس از بازگشت از تهران به گیلان، بدون وارد شدن به شهر رشت از همان رودبار و رستم آباد به روستای خود سقالکسر رفته باشد. فخرایی باز هم در یک خبر بی ماخذ می گوید که کسمایی را با تجلیل فراوان در جوار بقعه ی سلیمان داراب دفن کردند. مشخص نیست این تدفین با تجلیل فراوان، آن هم در آن هیاهوی شهریور۱۲۹۹ را چرا هیچ کس جز فخرایی به یاد ندارد و بستگان او حتا فرزندش که در باره ی او در سال ۱۳۲۶ در مجله ی یادگار مطلب نوشته، ذکری از آن نکرده است. مرگ او در زمانی اتفاق افتاده که کوچک خان نیز این زمان در آلیان و زیده در فومنات نمی توانسته کمکی به تدفین او در رشت کرده باشد. چون این زمان حیدرخان عمواوغلی که برخلاف انقلابیون مستقر در رشت با کوچک خان همدلی داشت هنوز به گیلان نیامده بود تا کوچک خان توانسته باشد با همیاری حیدرخان برای او مراسم تدفین باشکوه آن گونه که فخرایی گفته، ترتیب داده باشد . اگر بپذیریم که او در تابستان ۱۲۹۹ خورشیدی در گیلان درگذشته است ، به احتمال او باید در اواخر شهریور به طور مستقیم از تهران به روستای خود سقالکسر رفته و بلافاصله در آن جا فوت کرده باشد. چرا که معتقدیم او این زمان به هیچ وجه تمایلی به آمدن به رشت نداشت که این شهر در ماهِ شهریور هنوز در دست انقلابیونی قرار داشت که او از آنان فرار کرده بود. اگر گفته ی فخرایی درست باشد که او را با تجلیل فراوان در سلیمان داراب دفن کردند، به احتمال این تدفین باید در فرصتی دیگر که هیچ نمی دانیم چگونه و چه زمانی بوده، صورت گرفته باشد.

معمای حسین خان کسمایی در روستای سَقالَکسَر
تقریبن همه ی منابع گفته اند که حسین خان کسمایی در مِلکِ پدری خود در روستای سقالکسر دست کم برای مدتی ساکن بوده وحتا زراعت کرده است. نویسنده ی این سطور هنگامی که روی کتاب «جنبشی که به انقلاب تبدیل شد» کار می کرد، چند بار به روستای سقالکسر رفت تا رد پایی از حسین خان کسمایی بگیرد اما کسانی که در محل با آن ها صحبت شد، او را نمی شناختند. تا جایی که نویسنده می داند تا کنون هیچ پژوهشی نیز در این مورد رد پایی به دست نداده است. برای این مقاله نیز نویسنده با معلمی سقالکسری آشنا شد به نام «عزیز الله صفری سقالکسری» متولد اواخر دهه ی ۱۳۲۰ که اکنون در روستای آقا سید شریف ساکن است. او نیز به نویسنده گفت که در سقالکسر ،حسین خان کسمایی را نمی شناسد ولی مالک آن ها در سقالکسر، فردی به نام «اردشیر کسمایی» بود که در دهه ی ۱۳۴۰ خودکشی کرد. یادآوری کنیم که اردشیر کسمایی فرزند برادر حسین خان کسمایی یعنی فرزند محمد آقا کسمایی مترجم کنسولگری روسیه در رشت بود که گفته می شود با حسین خان کسمایی از نظر سیاسی سخت مخالف بود و به گفته ای، محمد کسمایی در صدد بود برادرش حسین خان را دستگیر و تحویل کنسولگری روسیه بدهد و هنگامی که حسین خان کسمایی در پاریس بود، او از عایدات ملکِ پدری او چیزی به او نمی داد( میثم عبدالهی۱۳۹۳ : ۲۸۱).صفری به نویسنده گفت که نام اردشیر کسمایی در نسق زارعین سقالکسری دیده می شود ولی او نام حسین خان کسمایی را تا کنون در نسق ها ندیده و نمی شناسد. برای نویسنده معما بغرنج تر شد. عزیر الله صفری بعد از چندی نویسنده را با «سید نقی بهاری» که اکنون در سقالکسرساکن است آشنا کرد که متولد اوایل دهه ی ۱۳۲۰ است. در مصاحبه با او مشخص شد که پدر او ارتباط نزدیکی با خانواده ی کسمایی ها در سقالکسر داشت. او به نویسنده گفت که « خورشید» دختر حسین خان کسمایی را دیده و می شناسد و حتا گفت که به یاد دارد که در دهه ی ۱۳۳۰ هر تابستان، خورشید به سقالکسر می آمد و برای مدتی در خانه ی پدرش که از دهقانان مرفه ی روستا بود اقامت می کرد. او گفت که خورشید دست کم وارث بخشی از زمین های پدرش در سقالکسر بوده است، اما به تدریج قسمتی از زمین هایش را در دهه ی ۱۳۳۰ به زارعین و دهقانان محلی و از جمله پدرش فروخته است. بقیه ی زمین هایشان نیز بعد از اصلاحات ارضی بین زارعین تقسیم شد. اما او از جهانگیر و صنوبر یعنی دیگر پسر و دختر حسین خان کسمایی اطلاعی نداشت و آن ها را نمی شناخت ولی از افرادی چون جهاندار و جهانبخش و اردشیر و پرویز… سخن گفت که همه از کسمایی ها و مالکان سقالکسر بودند و تاکید داشت که کسمایی ها در این روستا از سیزده وارث تشکیل می شدند و اغلب به روستای سقالکسر رفت و آمد داشتند( مصاحبه ی تلفنی با بهاری) .
در بررسی های بیشتر، نویسنده با خانم سیمین( صدیقه) گیگاسری یعنی یکی از نوه های خورشید دخترحسین خان کسمایی آشنا شد . خانم گیگاسری در مصاحبه با نویسنده گفت که پس از اصلاحات ارضی هنوز مادر بزرگش خورشید در روستای سقالکسر دارای مقداری زمین بود و با این روستا ارتباط داشت. به عنوان مثال او به نویسنده گفت که در سال ۱۳۴۸ اداره ی دارایی گیلان پس از فوت خورشید کسمایی در شهریور ۱۳۴۷، طی ارسال برگه ای تحت عنوان رونوشت گواهی مالیات برارث برای مادرش ( که وارث او بوده است)، زمین های متعلق به خورشید در روستای « سالکسار» ( سقالکسر) را برابر ۹ هکتار ذکر کرده که با مشخصات سنگ اصلی ۲۰ بخش ۴ شهرستان رشت در قریه ی سالکسار واقع شده بود . بدین ترتیب مشخص می شود که هنوز بعد از مرحله ی اول و دوم اصلاحات ارضی نیز بخشی از زمین های به ارث رسیده به خورشید دخترحسین خان کسمایی در اختیار او بوده است ( سیمین گیگاسری در مصاحبه با نویسنده در اول تیر ماه ۱۴۰۰).
بر پایه ی این داده ها، اکنون می دانیم که خورشید دخترحسین خان کسمایی دست کم تا اواخر دهه ی ۱۳۴۰ وارث بخشی از زمین های او در روستای سقالکسر( سالکسار) بوده و تا اواسط دهه ی۱۳۴۰ یعنی تا زمان مرگش به این روستا نیز رفت و آمد داشته است. خورشید همان دختری است که درعکس معروف حسین خان کسمایی با همسرش در پاریس در بغل مادرش شمس الملوک دیده می شود( تصویر ۴).

تصویر ۴. تصویرحسین‌خان کسمایی همراه با همسرش شمس الملوک و فرزند اولش خورشید در پاریس در تاریخ ۱۴ ژوئن ۱۹۱۴ میلادی برابر۲۴ خرداد ۱۲۹۳ خورشیدی (مأخذ اطلاعات: هدایتی خوشکلام ۱۳۸۹، تصویر از «میترا راعی» نوه ی دختری جهانگیرخان کسمایی و ارسال آن به گروه واتسابی میرزا حسین خان کسمایی به مدیریت فریدون شایسته و همکار).

………………………………………………………………………………………………….
منابع:
۱. آریاپاد، محسن(مصاحبه ی اینتر نتی)
۲. اعظام قدسی، حسن(۱۳۴۲)، خاطرات من یا روشن شدن تاریخ صدساله،چاپخانۀ حیدری
۳. اوسینکو، لئوآلکسیویچ(۱۳۹۵)،یادداشت های اوسینکو(کنسول روسیه در رشت)، ترجمۀ افشین پرتو، نشر فرهنگ ایلیا
۴. بهاری، سید نقی(ساکن سقالکسر ، مصاحبه ی تلفنی در ۳۱ خرداد ۱۴۰۰)
۵. تقی پورجکتاجی، محمد تقی( مصاحبه ی اینتر نتی و تلفنی)
۶. چراغی، رحیم(۱۳۹۷)، سال های آغاز داستان کوتاه در ایران ( در بارۀ علی – عمو و داستان های او)، نشر گیلکان
۷. چراغی، رحیم( مصاحبه ی اینترنتی و تلفنی)
۸. خیرالکلام ( روزنامه)، شماره ی مورّخ ۱۶ ربیع‌الثانی ۱۳۲۷هجری قمری
۹. دشتکی نیا،فرهاد(۱۳۹۶)، ملانصرالدین و انقلاب مشروطیت ایران،جستارهای تاریخی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، سال هشتم، شماره دوم، پاییز و زمستان ۱۲۹۶.
۱۰. رابینو، ه.ل( ۱۳۶۸)، مشروطۀ گیلان، به کوشش محمد روشن، انتشارات طاعتی
۱۱. راعی، میترا ( مصاحبه ی تلفنی در چند تاریخ در خرداد ۱۴۰۰ و همچنین با استفاده از مطالبی که ایشان به گروه واتسابی میرزا حسین خان کسمایی به مدیریت فریدون شایسته و همکاران ارسال کردند).
۱۲. روزنامۀ جنگل( سال ۱ تا ۴)، به کوشش هادی میرزا نژاد موحد و بهنام رمضانی نژاد، نشر فرهنگ ایلیا ۱۳۹۷،
۱۳. روشن،محمد(۱۳۶۸)، مشروطۀ گیلان(رابینو) وآشوب آخرالزمان(شیخ حسن اولیا)، پیوست ها، به کوشش محمد روشن، انتشارات طاعتی
۱۴. شایسته، فریدون(۱۳۹۹)، بازخوانی یک سند در باره میرزاحسین خان کسمایی، ماهنامه رهاورد گیل، سال سیزدهم، شماره ۷۵خرداد و تیر ۱۳۹۶
۱۵. صدر هاشمی، محمد(۱۳۳۱)، تاریخ جراید و مجلات ایران، جلد چهارم، نسحه ی الکترونیکی
۱۶. صفری سقالکسری، عزیز الله( مصاحبه ی تلفنی ۱۶ خرداد ۱۴۰۰).
۱۷. ضیایی،وحید(۱۳۸۷)، نشریۀ ملانصرالدین، مجله پژوهشی یاد، سال بیست و چهارم، شماره ۸۹ و ۹۰،پاییز و زمستان ۱۳۸۷.
۱۸. عبدالهی، میثم(۱۳۹۳)، آیت الله شهید حاج محمد خمامی، موسسۀ مطالعات اسلامی گیلان
۱۹. عظیمی، ناصر(۱۳۹۴)، تاریخ گیلان ) از آغاز ورود شاه عباس اول به گیلان تا پایان انقلاب جنگل)، نشر فرهنگ ایلیا
۲۰. ———-(۱۴۰۰)، اهمیت«مشروطه ی گیلانی» در نگاه« فریدون آدمیت»( نقد مشروطه ی ایرانی)، https://anthropologyandculture.com/author/azimi
۲۱. ———-(۱۳۹۹)، جنبشی که به انقلاب تبدیل شد( از مبارزه علیه اشغالگران تا تاسیس جمهوری در گیلان)، نشر سپیدرود
۲۲. عین السلطنه-قهرمان میرزا سالور- ( ۱۳۷۴)، روزنامه ی خاطرات عین السلطنه، ج۷، به کوشش ایرج افشار و مسعود سالور، اساطیر
۲۳. فخرایی، ابراهیم(۱۳۷۱)، گیلان در جنبش مشروطیت، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی
۲۴. ———-(۱۳۵۸)، گزیدۀ ادبیات گیلکی، ناشر طاعتی
۲۵. ———–(۱۳۹۸)، گیلان در گذرگاه زمان، نشر فرهنگ ایلیا
۲۶. کسمایی، ابوالقاسم(۱۳۸۰)، خاطرات ابوالقاسم کسمایی(بخش دوم)، برگ های جنگل، نامه های رشت و اسناد جنگل ، به کوشش ایرج افشار، نشر فرزان
۲۷. کسمایی، جهانگیر(۱۳۲۶)، شرح حال مرحوم میرزا حسین خان کسمایی، مجلۀ یادگار، سال چهارم، شماره ی چهار، دی ماه ۱۳۲۶
۲۸. کوچکپور، صادق(۱۳۶۹)، نهضت جنگل و اوضاع فرهنگی – اجتماعی گیلان و قزوین، نشر گیلکان
۲۹. گیگاسری، سیمین( مصاحبه ی تلفنی با نویسنده در تاریخ اول تیر ماه ۱۴۰۰)
۳۰. گیلک،محمد علی(۱۳۷۱)تاریخ انقلاب جنگل، نشرگیلکان
۳۱. مهرنوش، صادق(۱۳۹۸)، تاریخ جنگل، به کوشش محمد کلهر، شیرازه
۳۲. هدایتی خوش کلام، منوچهر( ۱۳۸۹) آشنای غریب، گوشیار
۳۳. ویکی فقه و ویکی پدیا – میرزا حسین خان کسمایی

 

منبع : سایت انسان شناسی و فرهنگ

 

یک پاسخ ارائه کنید