محمود خان ژولیده

سخن از نوجوانی است که بی هیچ هیاهو و خودنمایی، تنها به انگیزه ایرانخواهی و نجات کشور از چنگال خونین استعمار و استثمار و به عشق آزادی ملت ایران، صادقانه به نهضت اصیل و ملی جنگل پیوست

و عاشقانه در راه به ثمر رسانیدن اهداف مردمی آن در شعله وجود خویش سوخت و فریاد برنیاورد تا شائبه بزرگنمایی در میان نباشد.

این جوان گمنام، ولی بلندآوازه، محمودخان ژولیده است که در کوی چهارسرای رشت، در خانواده ای محترم و آزاده چشم به هستی گشود و در عصری که بی سوادی همه گیر، خطرناک ترین بیماری جان جامعه ما بود، از تحصیلات خوب و بیش از حد مرسوم، بهره ور گردید و با مطالعات عمیق تاریخی و اجتماعی، صاحب روحی بزرگ و پرشور و سرشار از عشق به ایران و آزادی شد و به شناخت (چه بودیم و چه شدیم و به کجا می رویم؟) پی برد و به سوز و درد و مویه نشست…

از وضع بد وطن، پریشان هستم

پیوسته ز غم، فگار و نالان هستم

آخر نه مگر وطن بود مادر من

من از غم مام خویش، گریان هستم

ساقی ساقی، پیاله پر کن تو ز می

کز بهر وطن فغان و زاری تا کی

ژولیده ز بهر مملکت، نالان است

آسوده کن از خیالش، ای فر خ پی

بی تفاوتی مردم او را رنج می دهد و می آزارد و بانگ برمی کشد:

فریاد ز دست دشمنان، ای ساقی

زاین ملت بی حس و گمان، ای ساقی

قلبم شده پاره پاره از بهر وطن

برخیز و بده رطلگران، ای ساقی

و بالاخره با شور و سرمستی زاید الوصفی در یک دوبیتی سوزناک می سراید:

برای خاک ایران، داغدارم

مداماً (مدامین) از غم و اشکبارم

شب و روزان خیالم این چنین است

کنم تقدیم، جانم بهر یارم

او با چنین روحیه وطنخواهی، صراحتاً نفرت خویش را از اجانب آشکار می کند و چون سیه روزیهای وطن خویش را در حرص و آز استعمارگران قدرت طلب اروپایی که برای بلعیدن دنیا، بین خود سابقه گذاشته بودند، حس می کند، به بانگ بلند نفرینشان می کند:

ویران بنما یارب اروپا جمله

ده شوکتشان به باد یغما جمله

می کن دچار بر بلایا جمله

او در ملت نیروی مبارزه با ابرقدرتها را می بیند و تحریکشان می کند تا به این نیروی عظیم تکیه کنند و به خاطر وطن و آزادی خود به پیکار برخیزند، از هیچ قدرتی نهراسند و مردانه گام پیش گذارند.

تا چند به جور روس صابر جمله

بر عیب و عیوب خویش ساتر جمله

تا چند ز روس بیم و خوف و ناله

هستیم به جنگ خصم قادر جمله

شور و حرارتی که برای نجات وطن در نهادش جریان دارد، با اینکه به تازگی داماد شده و هنوز با شوق و التهاب زندگی مشترک آشنا نشده است، ولی جذب و جلب نهضت جنگل می شود و خیلی زود در گروه نظامی چریکی جنگل به منصب فرماندهی دسته، ارتقا می یابد و درست در همین زمانهاست که حکومت تزار سرنگون گشته و قشون تزار در جبهه های جنگ بین الملل با شکستی وحشتناک روبه رو می شود و سربازان افسار گریخته و گرسنه و بی پول روسی از نقاط گسترده جبهه، عازم دیار خود می شوند و آخرین بقایای این قوا به فرماندهی ژنرال بارتف و معاون او، ژنرال بیچراخوف می تواند خود را به قزوین برساند تا از رده گیلان و بندر انزلی رهسپار دیار خویش گردد. در همین زمان نیز دولت انگلیس می خواهد خود را به مبارزان بلشویکی شاگوبیان برساند و چون می داند با مانع عظیم نهضت جنگل روبه رو می شود، به فریب پیچراخوف می پردازد و واریز حقوقات معوقه و تأمین آذوقه سربازان را به عهده می گیرد، مشروط به اینکه پیچراخوف در مقابل جنگلیان به دفاع از آنها بپردازد، به معاهده 9 ماده ای باراتف با جنگلیها وقعی نگذارند و حرکت سربازان انگلیسی را به طرف انزلی تضمین نمایند.

چون رهبران نهضت از این دسیسه آگاه گشتند، به ماژوفن پاشن دستور دادند با نیروهای اندک در منطقه رودبار و منجیل موضع بگیرد و با آرایش جنگی و نه اقدام به عملیات رزمی، روسها را به احترام نهادن به مفاد قرارداد ملزم سازد. فن پاشن با افراشتن درفش سپید به ستاد پیچراخوف رفت و اعلام داشت که می تواند آزادانه و بدون برخورد با نظم و ترتیب به سوی مقصد حرکت نماید و مطمئن باشد تا زمانی که به مردم آسیبی نرساند، امنیت او و افرادش قابل احترام خواهد بود، ولی کمکهای مادی ژنرال دنسترویل انگلیسی، این روسی خائن را دگرگون کرد و توافق فیمابین را اجرا نکرد.

آرایش جنگی ماژوفن پاشن، اگرچه مورد اعتراض شدید محمود خان ژولیده و چند افسر ایرانی بود، باز او با دسته خود در صف مقدم ایستاد و حفاظت از پل را به عهده گرفت: پلی که تنها راه عبور انزلی و رشت بود و اهمیت جنگی زیادی داشت. انگلیسیها به محض اطمینان از رسیدن هواپیما در صحنه منجیل، به نیروی پیچراخوف دستور حمله و هجوم به مدافعین جنگلی را دادند. هواپیماها و زره پوشها از نیروهای پیش رو شدیداً پشتیبانی کردند و ناگزیر، دو قبضه مسلسل جنگلیها به کار افتاد، نیروی کوچک و نامجهز و سراپا ایمان و شور وطنخواهی محمود خانُف، پل را دیوار بلندی برای مهاجمین ساخت و اگر ترکش بمبها از دو هواپیمای انگلیسی در کمین مجاهدین پاکباز نبود و قطعات بدن رزمندگان را به هوا پرتاب نمی کرد، امکان گذشتن نیروهای دشمن از پل وجود نداشت، همه فضا را دود و آتش و خون و بوی گوشت سوخته پر کرده بود. دلیران جنگلی در سخت ترین شرایط جنگیدند و نیروی مهار گسیخته روسها هم به پل نزدیک شد و پس از شهادت محمدرضا سوئدی و زخمی و دستگیر کردن محمودخان ژولیده، از تنها راه موجود گذشتند و به سوی رشت سرازیر شدند.

ژولیده، مجروح و بی حال به بیمارستان سیار انگلیس در قزوین برده شد، زخمهایش را نواربندی و دستش را که از شمشیر پهن قزاقها، به قولی خود پیچراخوف، زخمی خطرناک برداشته بود، با زحمت جراحی و پانسمان کردند. او در تمام مدت هذیان می گفت و انگلیسیها متوجه شدند که جوان بیهوش، شخصیتی در نظام جنگل است، از این رو خواستند با نیرنگ و فریب، آزاده ای را به زیر فرمان آورند. پرسش از ژولیده تازه به هوش آمده آغاز شد، ولی او در پاسخ مترجم که مصرانه می خواست چشمهایش را به روی کلنل ماتیوس بگشاید و جواب بدهد، با خشم می گفت: «من و دیده گشودن به روی دشمن انگلیسی؟» حتی گویا ماتیوس خواهش کرد حالا که دیده نمی گشاید و جواب نمی دهد، درخواستهای خود را بیان کند، اما محمودخان ژولیده جز اظهار نفرت و انزجار واکنشی نشان نداد و شباهنگام، از غفلت پرستار استفاده و نوارهای دستش را باز کرد و بخیه ها را با دندان کشید. خونریزی شروع شد و او را در شب پنجم رمضان 1226 ه .ق (برابر 20 مرداد ماه 1297 خورشیدی) از پای افکند.

اسماعیل جنگلی در صفحه 75 قیام جنگل می نویسد: جنگلیان که اجازه دفاع در مقابل روسها را نداشتند، به دستور فرماندهان خود عقب نشینی کردند، فقط یکی از جوانان حساس گیلان به نام محمود خان ژولیده که از افسران لایق جنگل بود، از تعرض نامردانه قوای پیچراخوف متأثر شد و به سابقه احساسات شخصی با دسته ابوالجمعی خود به دفاع پرداخت و خود و نفراتش پس از گرفتن تلفات سنگین از قوای مهاجم شربت شهادت نوشیدند.»

فخرایی هم در صفحات 122 و 124 سردار جنگل شهادت می دهد،”دو سنگر اول که بالای پل سابق منجیل (محل فعلی سد سفید رود) واقع است و هیجده نفر به سردستگی محمودخان ژولیده از آن دفاع می کردند تا آخرین نفر کشته شدند. سر دسته این عده، ژولیده را که هنوز نمرده بود، جهت مداوا به قزوین بردند، ولی او حاضر نشد که جراحاتش به وسیله انگلیسیها، التیام پذیرد، می گفت: «مرگ را بر مرهم گذاری دشمنان وطن ترجیح می دهم.» ژولیده مردانه ایستاد، دلیرانه جنگید، عاشقانه جان باخت و ننگ تسلیم را نپذیرفت. جنازه اش در رشت تحویل خانواده اش شد و دریغا که امروز نمی دانیم آن پیکر سرد و مقدس در کجای زادگاهش به خاک آرمیده است.

منبع: ماهنامه شاهد یاران/شماره 12 / آذرماه 1385 / رضا نوزاد/ با تلخیص

یک پاسخ ارائه کنید