هنوزهای ماندگار
آفتِ هَرزرفتَن
در مهمانسَرای بیحسابی
ارتفاعِ رهیدن را ربود
و زمان-
با نسبیَتِ گریز، آمادهی گسست شد
بر اَندام این معامله
جاذبهها، کسِلاند
فاصلهها، متعجب سوسو میزنند-
به قصدِ آگاهی از مکثِ تودرتو-
خیره بر کلانخلاءِ بیمدارِ رهیافت-
در طیف ِ شناسهی سرگردانی…
خورشید ِ خسته
به وصیَت مشغولست
آب، اشک میریزد؛ هربار که
بِه طورِ جدّی، جداییاش را با زمین
در جبرِ انفجار مینگرد
بهرهی بیرَویّهی نوشانوش
برجستهترین نقد ِ نسیهایست
کِه پِیوسته، ملاطِ کمبود را
در بازارِ فراتشویش
گرانتر اَز چوب حراج میفروشَد
چِه عجولانه بحثِ کوچِ فضایی
برافراشته شد که بیپاسخ
بمیرانَد ما را در گدازش ِ لحظهخواهی …
شفاعتِ لالاییهای قومی
شفاى خوابِ قیلوله را در گلوی آرزو
با شعارِ (هرچه باداباد!)-
تا هنوزهای ماندگار
غرغره میکنَد…
■محسن_آریاپاد
#کانال_شعر_داستان_آفاق