گذری بر نقش ماسال و شاندرمن در نهضت جنگل1
قربان صحرائی چالهسرائی */
کارشناس ارشد تاریخ اسلام/
مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره، قم
چکیده
در میان تمام حوادث و اعتراضها و شورشها علیه حکومتهای فاسد و مستبد ایران طی دو قرن اخیر، دو انقلاب با ماهیت و هدفی واحد از مدت زمانی طولانییتری برخوردار بودهاند. نهضت جنگل یکی از این دو انقلاب است که به رهبری سردار جنگل در خطهی شمال ایران با پشتوانهی مردم و ماهیتی اسلامی و با هدف نجات و استقلال ایران از استبداد و استعمار به وقوع پیوست.
«میرزاکوچک جنگلی»، سرداری از خطهی سرسبز استان گیلان است که در دورانی که ظلم و ستم استبداد داخلی قاجاری و استکبار و استعمار خارجی روس و انگلیس در ایران بیداد میکرد، برای آزادی وطن از یوغ این مصائب و فتنهها و ستمگریها و «استقلال ایران به تمام معنای کلمه» قیام کرد. انقلاب وی به نام «قیام جنگل» و «نهضت جنگل» مشهور است. این قیام از سال 1293 شمسی تا 1300 حدود هفت سال به درازا کشید. هرچند با شهادت میرزاکوچک جنگلی در آذرماه 1300 شمسی، نهضت جنگل هم به تاریخ پیوست، امّا بغض فروخفتهی قشر انقلابی به ستوه آمده از جور و ستم ظالمان زمانه همچون آتشی زیر خاکستر باقی ماند تا در نهایت به سال 1357 طومار ستم طاغوت داخلی و غارت و چپاول استعمار و استکبار خارجی، از جمله استعمار انگلیس خبیث را درهم پیچید و به آزادی رسید.
در موضوع قیام جنگل تحقیقات و پژوهشهای بسیاری صورت گرفته است اما همچنان نقاط تاریک و مبهمی از آن باقی است که چندان به آن اشاره نشده است و زمینه تحقیق و بررسی را برای روشن شدن آن باز گذاشته.
همواره بخش مهمی از فضای مبارزه و مقاومت در هر انقلابی شامل شهرها و به ویژه روستاها و اماکن و ساکنان بومی و محلی آن در جغرافیای سرزمینی منطقه درگیری هست. در نهضت جنگل هم مناطق بسیاری درگیر این نهضت بودهاند که به برخی از آن کمتر پرداخته شده.
در این راستا، مقاله زیر نگاهی گذرا به نقش ماسال و شاندرمن در قیام جنگل دارد.
واژگان کلیدی: نهضت جنگل، شاندرمن، میرزاکوچک جنگلی، ماسال، ضرغامالسلطنه، قیام جنگل، نصرالله خان، دارالحکومه شاندرمن، خسمه توالش، تالشدولاب
پیشگفتار
یازدهم آذرماه هر سال یادآور شهادت مردی است که گیلان به نام و آوازهاش مفتخر است؛ زیرا این مرد در قیامی هفت ساله جهت استیلای پرچم اسلام و عدالت و رهایی ستمدیدگان از دست ستمکاران زمانه، درخششی جاودانه از خویش به یادگار گذاشت.
در واقعه انقلاب مردمی نهضت جنگل تقریبا همهی جغرافیای سرزمینی و قومی گیلان به شکلی درگیر بوده. دو قوم بزرگ گیل و تالش (دیلم و کادوس) که تشکیل دهنده و ساکنان اصلی و کهن گیلان هستند به صورت مستقیم در نهضت جنگل دخیل بودهاند. اگرچه برخی از مناطق جغرافیایی غرب گیلان و مردم آن مناطق، مانند بخشهای زیادی از فومنات و به خصوص کسماء، گوراب زرمیخ، آلیان بیشتر و مدت زمانی طولانیتر، با جان و مال خود، قیام جنگل و رهبر این قیام را همراهی و یاری کردهاند، ولیکن دیگر بخشهای این منطقه از ماسال تا آستارا نیز کمو بیش تحت تأثیر قیام جنگل قرار گرفته و در مقاطعی از زمان به صورت مستقیم درگیر انقلاب جنگل بودهاند.
نگارنده کندوکاوی در نقش شاندرمن و ماسال در این قیام انجام داده و با پژوهش، بررسی، ژرفنگری، تدبّر و تأمل بیشتر در این قیام مردمی و با استفاده از متون و مستندات مکتوب و مصاحبههای مختلف با اهل اطلاعِ موثق، نقش برجسته و مهم مردم این دیار در آن به مقدار توان خویش نمایانده است.
اینک و در این نوشتار، به همراهی و همگامی مردم منطقه ماسال و شاندرمن، به ویژه شاندرمنیها با قیام جنگل، نگاهی گذرا خواهیم داشت.
____________________________
نقش شاندرمن و ماسال در قیام جنگل
طی قیام هفت سالهی سردار جنگل، عمدتاً مقر حکومتی و فرماندهی و رهبری میرزا در مناطق فومنات و حومه، بود. به طور کلی تقریبا تمام این منطقه از جغرافیای گیلان تحت اختیار یاران جنگل قرار داشت.[1]
سه منطقه ماسال، شاندرمن و تالشدولاب که تحت اختیار خوانین دیگری بود و آن خوانین نیز از مخالفین نهضت به شمار میرفتند، سبب شده بود تا برای پیوستن ستمدیدگان و پابرهنگان و خانگزیدهها؛ به طور کلی جامعهی دوستداران و همفکران میرزا از این مناطق، به نهضت میرزا فرصت و مجال کمتری و سختتری به وجود آید و کمتر کسی بتواند به یاری وی و نهضت جنگل بشتابد. خصوصاً از نهایت ترس و وحشتی که ضرغامالسلطنه ایجاد کرده بود کسی جرأت ابراز این کار را نداشت تا چه رسد به این که به انقلاب جنگل بپیوندد.[2] سیطرهی خفقان و وحشت ضرغام و مزدوران دستنشاندهاش در ماسال و شاندرمن به حدی بود، چنانچه کسی به هر نحوی خود را به میرزا میرساند، خانواده، جان، مال و ناموس و اقوام و املاک وی به هیچ وجه در امان نمیماند و چه بسا مورد غارت و چپاول ضرغام و خوانین مزدور او قرار میگرفت. حتی غالب سرمایهداران محلی هم به جهت حفظ املاک و داراییهایشان، خود را با پیوستن به نهضت جنگل به مخاطره نمیانداختند.
از حکمرانی ضرغامالسلطنه در تالش به عنوان سلطنت یک «دولت نیمه مستقل» یاد شده و نوشتهاند:
«در یک گوشهی گیلان، یعنی خمسه توالش (شاندرمن، کرگانرود، اسالم، تالشدولاب و ماسال) دولت نیمِ مستقل دیگری وجود داشت که رسماً تحت اطاعت دولت بود. ولی فیالحقیقه دولتی مستقل و دارندهی قشون و فراش و اراضی و اتباع بود. رئیس این دولت، سردار مقتدر یکی از خوانین توالش بود و در تالشدولاب مستقیماً و در چهار قسمت دیگر تالش غیر مستقیم سلطنت میکرد و خوانین جز نیز چهار قسمت نامبرده را به وسیلهی فراشان و قشونهای خود اداره میکردند. این سلاطین و فرمانروایان ریز و درشت گاهی با یکدیگر، گاهی با اتحاد اسلام (جنگلیها) و گاهی با قشون دولت شاه در زد و خورد بوده و گاهی هم با یکی بر ضد دیگری متحد میشدند. اهالی توالش زیر تعدیات و ظلم و فشار این سلاطین، بیشتر از اهالی قسمتهای دیگر گیلان تحت فشار بوده و گاهی از میرزاکوچک خان جنگلی و گاهی نیز از نمایندگان دولت همراهی میخواستند. همراهی و مساعدت آنها موقتی بود و زارعین بیچاره کلیهی محصولات برنج خود را به سلاطین و بزرگان نامبرده میپرداختند. (یقیکیان، 1386 : 48)»[3]
موضوع سلطنت ضرغامالسلطنه به شکل دیگری نیز عنوان گردیده به طوریکه اهالی تالش از ظلم و ستم و تعدی بیش از حد ضرغام و نایبالحکومههایش در مناطق پنجگانه تالش به سوی حاکم گیلان در رشت دست تظلم دراز کرده و علیه وی شکایات متعددی نوشتند، ولی حاکم گیلان به این شکایات وقعی ننهاده و حتی علیرغم همراهی نامناسب و عدم خدمت صادقانهی ضرغام به دولت، کفیل دولت در گیلان با اطمینان کامل به ضرغام، وی را به حکومت تالش انتخاب و با پشتیبانی از این خان ظالم، مردم خمسه توالش را به دستش سپرد. مردم منطقه وقتی از حاکم گیلان در رسیدگی به شکایاتشان علیه ضرغام ناامید شدند، ناچار رأساً علیه ضرغامالسلطنه دست به شورشهایی زدند:
«ضرغامالسلطنه با لقب جدید سردار مقتدر از برای «خدماتی» که به دولت کرده بود، از طرف نمایندگان دولت در گیلان به حکومت خمسه توالش (کرگانرود، اسالم، تالشدولاب، شاندرمین و ماسال) تعیین شده بود. یعنی پنج بلوک توالش را به ایشان تیول داده بودند. هر چند سردار مشارالیه در اقدامات بر ضد میرزاکوچک همراهی لازمه را نکرده و صادقانه به دولت خدمت ننموده بود، ولی حاکم گیلان کمال اطمینان از او داشته و اهالی توالش را دست او سپرده، کمال رضایت از ایشان داشتند. ولی بدبختانه تأدیبات و تعدیاتی که از طرف ایشان و نایبالحکومهی ایشان به اهالی وارد آمده، اهالی را وادار به یاغیگری بر ضد ایشان نمودند. خصوصاً عرایض اهالی را در رشت خوانده و غالباً جواب مساعد به ایشان ارسال نمیشد. بنابراین اغتشاش در خمسهی توالش از شاندرمین و ماسال شروع شد. بعد کمکم فراریان مسلح از بلوکات دیگر با شاندرمینیها و ماسالیها متحد شده، فرونت محکم بر ضد حکومت خمسهی توالش تشکیل دادند. نایبالحکومهی شاندرمین را کشته، صدای دهاتیها بلند، عرایض به رشت نوشته شد. ولی کفیل حکومت گیلان و نمایندگان دولت و حتی کابینه، اعتنا به ایشان نکردند الی روزی که یاغیان خود را مستقل اعلان کرده، حکومت برای محال خود نامزد نمودند. دولت این مسئله را هم به زودی و با یک طرز قطعی و لازم حل نکرده، در جواب عرایض یاغیان نوشته نشد که سردار مقتدر از حکومت شاندرمین و ماسال خودداری نماید تا یک نفر نایبالحکومه از طرف مرکز برای آن دو محال اعزام شود و نه به ماسالیها نوشته شد که ضدیت با سردار مقتدر، ضدیت با دولت محسوب شده، یاغیان به مجازات سخت دچار خواهند شد. بدبختی دیگر، رئیس قشون دولتی کاپیتان بولاتسل، فشنگ و پول برای سردار مقتدر میفرستاد که یاغیان را مطیع خود سازد و از طرف دیگر کفیل حکومت و عدهی همراهی به یاغیان میداد و آنها را امیدوار مینمود. میرزا کوچک، در جنگهای توالش بیطرف ماند. ایشان مخفیانه به یاغیان شاندرمین و ماسال همراهی و مساعدت مینمود. بدون مساعدت وی یاغیان نمیتوانستند قوهی نایب الحکومه (سردار مقتدر) را از محال خود فرار دهند و مقاومت نمایند و برای همین مساعدت بود که در آخر سردار مقتدر خودش هم مجبور به فرار به طرف کوهها شد. (یقیکیان، 1386 : 434)»[4]
در این یادداشت تصریح شده که مردم برای نجات از دست ضرغام به میرزاکوچکخان متوسل شده و از وی کمک و مساعدت خواستند. میرزا هم در این زمینه دریغ نکرده و با توجه به شرایط و زمینهها، به یاری مردم بخشی از مردم تالش، یعنی شاندرمن و ماسال شتافت و توانست منطقه را از ظلم و تعدیات ضرغام و نایبالحکومههایش برای مدت کوتاهی دور نگه دارد.
بدین خاطر نقش نیروی انسانی و مالی تالشان جنوبی (فومنات و حومه) در انقلاب جنگل برجستهتر و نمایانتر از نیروهای تالش شمالی (از ماسال به بعد) است.
با این وجود اگر چه مقر حکومتی، سازماندهی نیروها و فرماندهی میرزا کوچکخان، نقاطی در جنگلهای فومنات از ماسوله تا زیده و آلیان و گوراب زرمیخ و کسماء بود ولی با توجه به اسناد پراکندهی مکتوب و شواهد شفاهی موجود که در صدر به برخی اشاره شد، مردم مناطق دیگر تالش نظیر شاندرمن، ماسال، تالشدولاب و حتی تالش شمالی نیز بعضاً به شکلهای مختلف با جان و مال خویش به یاری میرزا شتافته و با مخالفانش به طرق مختلفی درگیر بودهاند که در ادامه این نوشتار به مواردی از آن ـ از جمله حمله جنگلیها به نیروهای متخاصم مستقر در شاندرمن ـ بیشتر پرداخته خواهد شد.
______________
شواهد مکتوب
آنچه در برخی از آثار پراکنده مکتوب که در این زمینه جسته و گریخته منتشر گردیده و نیز اسناد نویافته چنین استنباط میشود که کم و بیش همگامی و همراهی مردم پابرهنه و تحت ستم کل تالش به ویژه شاندرمن و ماسال با قیام جنگل به رهبری مرحوم شهید میرزاکوچک جنگلی به خوبی هویداست. حتی هیأت اتحاد اسلام در شاندرمن نمایندهای به نام میرزا حسین شاندرمینی داشت.
به مواردی از این همراهیها اشاره میشود:
در کتاب تاریخ انقلاب جنگل نوشته محمدعلی گیلک آمده است:
«قوای جنگل روزانه توسعه مییافت و مبلغین به اطراف میفرستاد. مخصوصاً با شاندرمن[5] که یکی از بلوک خمسه توالش و در تحت سرپرستی امیرمقتدر بود. چند نفر فرستاده، آنها اهالی شاندرمن را بر علیه تالشها[6] برانگیختند و به مردم وعده دادند که به معیت مجاهدین با تالشها جنگ کرده و یکباره از مظالم آنان رهائی یابند. این خبر به سردار تالش رسید و او را خوفی عظیم گرفت و از روسها برای جنگ کردن با جنگل استمداد نمود. روسها از راه کنار دریا عدهای قزاق به تالشدولاب روانه نمودند. قزاقهای روس به کمک تالشها به شاندرمن حمله کرده [و] قوای جنگل نیز به اتفاق مردم به مدافعه برخاستند و جنگ سختی به وقوع پیوست و در نتیجه به شکست تالشها تمام شد. در این جنگ دو نفر صاحبمنصبان تزاری و چند نفر تفنگچی تالش مقتول و از جنگلیها نیز سه نفر به قتل رسیدند. تالشها فرار کرده، شاندرمن جزو منطقه جنگل درآمد و این عمل باعث ازدیاد نفرات و توسعه نفوذ آنان گردید.(گیلک، 1371 : 38) »[7]
اینکه مینویسد به شاندرمن مُبلّغ فرستاده، به نظر میرسد به خاطر وجود شخصی به نام «میرزا حسین شاندرمینی» به عنوان نماینده هیأت اتحاد اسلام در شاندرمن بوده که مبلغین جنگل میتوانستند به این منطقه بروند و نهضت جنگل و اهداف آنرا تبلیغ کنند.
در سند نویافتهای، یکی از نامههای هیأت اتحاد اسلام به نمایندهاش در شاندرمن به شرح ذیل میباشد:
«بتاریخ سال ۱۳۳۵ شماره ۱۸۹۳
آقای حاج میرزا حسین شاندرمینی نماینده ی محترم هیئت اتحاد اسلام دامه مجده.
مکتوب مورخه چهارم شهر جاری شما واصل گردید در باب وصول مطالبات خودتان می توانید بجای خود یک نفر را موقتاً به اداره تحقیق آنجا معرفی نموده نسبت به هر کس ادعایی دارید عرضحال بدهید و احقاق حق شود و هر کدام از دعاوی شما را هم اگر بهر جهت که باشد تصور می کنید در شاندرمن غیر مناسب است عرضحال بدهید. می توانید خودتان و یا وکیل تان به اداره تحقیقات گسگر مراجعه نمایید. به جناب آقای محمد اسماعیل آقا توصیه شده که در صورت رجوع همراهی در وصول مطالبات حقه شما بعمل آید.
[امضاء] هیئت اتحاد اسلام . (منفرد، 1391 : 7) »[8]
از مفاد این نامه بر میآید که بین نماینده هیأت اتحاد اسلام در شاندرمن و خود هیأت همواره مکاتباتی در جریان بوده.
همچنین نامهای از سردار جنگل به میرزا حسین شاندرمنی به شرح ذیل موجود است:
«هوالحق
یکساعت به نیمه ماه یکصد و نهم شوال
۱۳۳۵ در کسما مرکز اردو هستم
جناب خیرالحاج حاج میرزا حسین زید اقباله العالی
کتابچه جمع و خرج دوره انقلاب رشت را که وعده مطالعه داده بودید، در این ایام، وقت خواندنش پیدا شده اگر صلاح بدانید بتوسط همین حامل ارسال دارید که وجودش ادنامه (لازم و ضروری) کرده.
کوچک جنگلی (منفرد، 1391 : 7). »[9]
این اسناد قدرت نفوذ جنگل در شاندرمن را نشان میدهد.
این موضوع به غیر از موارد فوق در بخشی از نامهی مورخ « 29 ربیعالثانی 1335 »[10] نوشتهی آقامحمدجعفر کاظماف[11] خطاب به حاج حسینآقا امینالضّرب ارسالی از رشت نیز تأیید میشود:
«در تاریخ 15 ربیعالثانی[12] از ماسال راپُرتی بوسیله قاصد آوردند. از طرف انزلی که جنگلیها شاندرمند[13] و ماسال را اشغال و تمام برنجهای محلی را با بقایای رعایا گرفته، البته در روزنامهها هم خوانده و مستحضر گردیدهاید. ولی خوشبختانه فدوی در تاریخ 22 ربیعالاول[14] مشهدی رضا مباشر ماسال را فرستادم از طرف انزلی به شهر آورده و پیشبینی نموده و برنج مالالاجاره را به مشارٌالیه فروختم(افشار، 1380، 11) [15]. »
اولاً این اسناد مهم بیانگر این نکته است که در ربیعالثانی سال 1335 تا مدتی بعد[16] مناطق شاندرمن و ماسال و مخصوصاً شاندرمن مستقیم در قیام جنگل درگیر بودند و نیروهای متخاصم طرفین در این منطقهی حساس منطقه قومی و جغرافیای تالش با هم جنگ و پیکار میکردند، حتی این اسناد نشان میدهد که انقلاب جنگل توانسته است برای مدتی هرچند کوتاه مخالفان و دشمنانش را ازاین منطقه بیرون رانده و بر آن سیطره داشته باشد. کما اینکه سند قبلی بر این نکته تصریح دارد: «تالشها (نیروهای تحت امر ضرغامالسلطنه) فرار کرده، شاندرمن جزو منطقه جنگل درآمد».
ثانیاً از سند اخیر استنباط میشود بیشترین ترس و شاید همهی ترس مباشر امینالضرب از ازبین رفتن اموال و دریافت اعانه و مساعدت مالی بود که مردم به جنگل کمک میکردند و یا به دستور حسنخان آلیانی از برخی از خوانینی که تمکین نمیکردند به اجبار[17] اخذ میشد. به همین خاطر، اینکه عدم ورود جنگلیها به مناطق شاندرمن و ماسال را به مافوق خویش تا قبل از ماه ربیعالثانی همان سال گزارش داده، صرفاً جهت اطلاع دادن از در امنیت بودن اموال نامشروع وی بوده. زیرا «یکی از طرق ملکاندوزی، سابقاً با فقدان امنیت ارتباط داشت. افراد ضعیف در نتیجهی تعدیاتی که از متنفذین میدیدند، حاضر میشدند قسمتی از املاکشان را به اشخاص قدرتمند به رایگان بدهند و یا به ثمن بخس بفروشند تا چیزی هم به عنوان ممر معیشت در سایهی حمایت متنفذین برایشان باقی بماند. اغلب مالکان بزرگ از همین طریق متمول شده، اراضی و املاک وسیعی به دست آوردهاند(فخرائی، 1371: 125) [18]».
به نظر میرسد در آن اوضاع قمردرعقرب، مباشر امینالضرب پیشدستی کرده قبل از ورود جنگلیها به شاندرمن و ماسال، مالالاجارهی اخذ شده از رعایای بیچاره و بدبخت را به سرعت از منطقه خارج و در محلی امن قرار داده تا احیاناً توسط عوامل حسنخان آلیانی توقیف نشود. به همین خاطر انتقال موفقیتآمیز آن اموال را با خوشحالی به اطلاع امینالضرب رسانده است.
______________________________
حمله نیروهای ضرغام به جنگلیها درشاندرمن و ماسال
با نظر به درخواست کمک و مساعدت اهالی شاندرمن و ماسال از سردار جنگل برای نجات آنان از ظلم و ستم سردار مقتدر و نایبالحکومههایش، برای میرزا زمینهای فراهم آمد و فرصتی حاصل شد تا در فاصلهی سالهای 1335 هجری/ 1295شمسی تا سال1299، به اتفاق رزمندگانش چند مرتبه در ماسال و شاندرمن، مقابل قشون سردار مقتدر تالشدولابی ـ تنها حریف قابل ملاحظه برای جنگل از ناحیهی تالش ـ بایستد و وی را در مرتبهی اول شکست دهد[19] و در مرتبهی آخر که در ییلاق سیفی بوده، ناکام بماند: «… در میان رؤسا نواحی تالش گیلان، یگانه حریف و مانعش سردار مقتدر تالشدولابی بود که در دورهی آشوب در همه محالات تالش استیلاء و قدرتی یافته بود، غفلتاً با سیصد مجاهد در ییلاق گیلان که مجاور خلخال است به سر وقت او حمله آورد (دفتر روائی، 1363 : 33)»[20].
در ادامه به شرح چگونگی انجام این جنگها اشاراتی میشود.
ورود رزمندگان جنگل به شاندرمن و ماسال
همانطوریکه پیشتر بیان گردید ما بین مجاهدین انقلابی جنگل به رهبری میرزاکوچک جنگلی و نیروهای مخالف نهضت جنگل که تحت فرمان ضرغامالسلطنه تالشدولابی بودند و به مناطق شاندرمن و ماسال یورشهایی داشتند، جنگهایی رخ داده است. در خصوص این جریان تاکنون مطلب قابل ملاحظهای به نگارش در نیامده یا لااقل سند مکتوبی به رؤیت نگارنده نرسیده. هر چند همانگونه که پیشتر ذکر گردید در برخی از اسناد مکتوب و نامههای باقی مانده از آن روزگار این موضوع استنباط میشود و بعضاً تصریح به این امر دارند ولیکن شرح مفصلی در خصوص این حملات به صورت مکتوب در جایی ذکر نگردیده. نگارنده با مراجعه به اهل اطلاع و آثار بجا مانده از آن دوران بر آن شد تا بلکه بتواند برخی از نقاط مبهم و ناگشوده این موضوع را روشن نماید.
شواهد شفاهی
جمعبندی برخی از شواهد شفاهی و نقلهای سینه به سینه و اسناد مکتوب حاکی از آن است که در اواسط ربیعالثانی 1335 هجری مطابق با بهمن 1295شمسی، شاندرمن و ماسال به تصرف رزمندگان جنگل درآمد و استیلای نهضت جنگل بر این نقطه تا چند سال بعد تداوم داشته است. قبل از آن برای ورود نیروهای جنگل به ماسال و شاندرمن از سوی حسنخان آلیانی تدبیری اندیشیده شد تا سردار مقتدر در ماسال ترور شود ولیکن شخصی از متنفذین ماسالی که از اهالی مهدیخانمحلهی ماسال بود، مانع انجام این طرح شد. وی معتقد بود اگرچه سردار مقتدر، خانِ ظالمی است و با انقلاب جنگل مخالفت و دشمنی میکند ولیکن قتل وی در ماسال موجب بدنامی ماسالیها میشود. بدین صورت از ترور سردار مقتدر در خاک ماسال جلوگیری شد. این در حالی بود که وی (ضرغام) بر ماسال و شاندرمن سیطرهی کامل داشت.
نوشتهاند جلسات نمایندگان جنگل با موافقین جنگل در ماسال، معمولاً در منزل کربلایی صمدبیگ لوحهسرای واقع در روستای لوحهسرا به صورت مخفیانه برگزار میشد. از مجاهدین ماسالی همراه قیام جنگل میتوان به پهلوان حسین لوحهسرایی، خیریبیگ، شیرزاد لوحهسرایی و فتحاله خان مهدیخان محلهای اشاره کرد. میرزاکوچک به نفر اخیر لقب «فتحالسلطان» داده بود. همچنین با توجه به شرایط، گاهی جلسات مخفیانه و هماهنگیهای لازم بین ماسالیها و نمایندگان جنگل در ییلاق تَلارگاه این شهر برقرار میگردید (حکیمیراد، 1397 : 89).[21]
همزمان با این قضایا در شاندرمن شخصی به نام «حسنرضابیگ قَرانی» اهل و ساکن روستای قَران شاندرمن؛ با سردار مقتدر همکاری میکرد و از مخالفین سرسخت میرزاکوچکخان و به همان اندازه از موافقین و سرسپردگان بیچونوچرای سردار مقتدر بود. وی که فردی شجاع، متهور و بسیار نترس بود[22]، پس از همکاری با سردار مقتدر به لقب خانی نایل آمد و به حسنرضاخان شاندرمنی مشهور شد. نقل میکنند تا زمانی که وی زنده بود، ورود به شاندرمن برای نیروهای جنگل میسر نشد. تا اینکه با طرح نقشهی ترور حسنرضاخان قرانی توسط حسنخان آلیانی (معینالرعایا)، وی را در روستای چالهسرا، جنب و یا داخل مسجد قدیم آن روستا به قتل رساندند و بدین ترتیب سردار مقتدر یکی از فرماندهان شجاع و دلیر خویش را از دست داد و در حقیقت بازوی قوی و قدرتمند سردار در شاندرمن شکسته شد و سدّ آهنین وی فرو ریخت و بدینصورت رزمندگان جنگل توانستند پس از این واقعه همراه با زدوخوردهایی با نیروهای ضرغام آنان را به عقب رانده و با ورود به شاندرمن به استحکام مقر خویش بپردازند (منفرد، 1391 : 7).[23]
عمدهی این درگیریها در محل «ادارهی شاندرمن» صورت گرفت. این ساختمان در مرکز شهر شاندرمن واقع شده بود و حتی تا چند سال پیش که آن ساختمان وجود داشت آثار اصابت گلوله به بخشی از ساختمان آن اداره باقی بود.
همزمان با این جریان، نصراللهخان شاندرمنی بیتَمی[24] که از موافقین میرزاکوچکخان در شاندرمن بود به یاریاش شتافت و جهت کمک به وی، پسرش «دوستمحمدخان» و عدهای از شاندرمنیها، از جمله رمضانخانرستمی، قدرتاللهبیگ پلنگسرایی، جانعلی جمالی، یگان چپهزادی، اکبر چپهزادی، براگُل پورمحمد را به یاری میرزا گسیل داشت. البته قبل از این ماجرا عدهای از شاندرمنیها در جنگ ماسوله همراه میرزاکوچک جنگلی علیه روسها شرکت داشتند و برخی دیگر از این نیروها در جنگ «سیفی[25]» نیز حضور داشتند.
نقل میکنند میرزا پس از استقبال از نیروهای جدیدی که از ناحیهی شاندرمن و از طرف نصراللهخان رحیمی به اردوی وی پیوسته بودند، از احوال تکتک آنها جویا شد. از آنجایی که «دوستمحمدخان رحیمی» تکپسر بود، میرزا به وی امر کرد که به زادگاهش روستای «بیتَـم» نزد پدرش برگردد و بدین ترتیب جهاد را برای وی لازم ندانست ولی بقیهی نیروهای کمکی، اجناس و کمکهای مالی ارسالی از سوی نصرالله خان رحیمی[26] را میپذیرد[27].
میرزا به یاری نیروهای تازهنفس شاندرمنی و دیگر مجاهدان جنگل توانست جنگ را تا کَرگانرود بکشاند و موجب فرار سردار به ییلاق زیندانَه و سپس پناهنده شدن سردار مقتدر به متحدانش در آن سوی مرزهای گیلان شود.
جنگ دیگر رزمندگان جنگل با نیروهای سردار مقتدر در ییلاق «سیفی» شاندرمن بوده که در این جنگ رزمندگان جنگل از نیروهای سردار مقتدر شکست میخورند. در همین جنگ بود که غلامعلیبابا ماسولهای به شهادت میرسد و میرزا در سوگ وی عزادار شده و نامهای دردمندانه به انوشیروانخان کبودمهری مینویسد.
_______________________________
[1]. عوامل متعدد و مهمی وجود دارد به اینکه چرا این منطقه از گیلان در خدمت میرزا و نهضت جنگل قرار گرفت. در این زمینه حرف برای گفتن زیاد هست.
[2]. سالها پیش برخی از پیرمردان محلی برای نگارنده نقل میکردند ضرغام به قدری ترس و وحشت در دل اهالی ایجاد کرده بود که حتی زمانی که آن ظالم مُرد، اهالی در دل جنگلها و پای صخرهها و عمق بیشهزارها، یواشکی در گوش همدیگر پچپچ میکردند و به یکدیگر اطلاع میدادند که ضرغام فوت شده.
[3]. یقیکیان، گریگور، ۱۳۸۶، شوروی و جنبش جنگل (یادداشتهای یک شاهد عینی)، به کوشش برزویه دهگان، نشر اختران، ص 48
[4]. یقیکیان، گریگور، همان، ص 434
[5]. به نظر میرسد در شاندرمن شرایط و زمینهی بهتری فراهم بوده است تا مبلغین نهضت جنگل بتوانند در این بلوک توالش حاضر شده و اهداف و ماهیت قیام جنگل و رهبر آن را به مردم منطقه شاندرمن تبیین و معرفی نمایند.
[6]. منظور از «تالشها» در اینجا، نیروهای سردار مقتدر هست که در مخالفت با نهضت جنگل با رزمندگان جنگل میجنگیدند.
[7]. گیلک (خمامی)، محمدعلی، تاریخ انقلاب جنگل (به روایت شاهدان عینی)، نشر گیلکان، چاپ اول 1371، صفحات 38 و39
[8]. منفرد، سید مؤمن، فروردین 1391، سرزمین نوروز، سال 9، ضمیمه شماره 44، ویژه شاندرمن 5، ص 7
[9]. منفرد، سید مؤمن، همان
[10]. مطابق با سوم اسفند سال 1295 شمسی
[11]. آقامحمد جعفر کاظماف، پسر حاج کاظم صراف اصفهانی، متوفی حوالی سال 1308 شمسی در تهران که نمایندهی حاج حسین آقا امینالضّرب در هشترخان، مسکو و دستآخر رشت بود و بیشتر، نمایندگی کارهای زراعتی و تجارتی وی را بر عهده داشته است.
[12]. مطابق با 19 بهمن 1295 خورشیدی
[13]. شاندرمن صحیح است که شاندرمند نوشته شده.
[14]. مطابق با 26 دی سال 1295 خورشیدی
[15]. برگهای جنگل، نامههای رشت و اسناد نهضت جنگل، به کوشش ایرج افشار، چاپ اول، نشر و پژوهش فرزان روز 1380، ص 11.
[16]. بر اساس شواهد موجود به نظر میرسد این زمان کمتر از چهار سال و تا آخر سال 1338 به طول انجامیده است.
[17]. در این خصوص مستنداتی موجود است که حسنخان آلیانی علیرغم دستور صریح و نظر قطعی میرزاکوچکخان، طبق توجیهاتی که در ذهن خویش میپروراند و بعضاً هم ابراز میکرد از خوانین و ثروتمندان متمرد برای هزینههای مالی قیام، به اجبار اعانه اخذ مینمود و همین عمل وی در نزد برخی موجبات بدنامی وی را فراهم نموده است.
[18]. فخرائی، ابراهیم، گیلان در جنبش مشروطیت، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، چاپ سوم 1371 ، ص 125
[19]. ظاهراً این اردوکشی جنگلیان به ماسال و شاندرمن، در ماه ربیعالثانی سال 1335 هجری/ 1295ش/1916م رخ داده است.
[20]. افشار، ایرج، خاطرات ناصر دفتر روائی، انقلاب مشروطیت ـ نهضت جنگل، دورهی ناامنی خلخال، به کوشش ایرج افشار و بهزاد رزاقی، انتشارات فردوسی، تهران 1363، چاپ اول، ص 33
[21]. حکیمیراد، عباس، میرزاکوچکخان جنگلی، نشر آموزشی تألیفی ارشدان، چاپ اول، 1397، ص 89
[22]. وفاداری وی به سردار مقتدر در عین شجاعت و تهور فوقالعادهاش، بین نیروهای سردار مقتدر زبانزد همه بود.
[23]. سید مؤمن منفرد به نقل از اقبال عبادزاده ماجرای قتل حسنرضا شاندرمنی را بدین صورت شرح می دهد: «ابتدا حسنرضا خان شاندرمنی همراه حسنخان آلیانی (معین الرعایا) بود. ولی بعدها بخاطر اینکه معینالرعایا به زور از طبقهی ضعیف مردم مالیات میگرفت، از وی ناراحت شده و به سوی سردار مقتدر تمایل پبدا کرد. سردار جهت پیوستن حسنرضاخان شاندرمنی به خودش شرطی را تعیین کرد. آن شرط این بود که حسنرضاخان شاندرمنی باید حاکم شاندرمن و ماسال را که در اداره شاندرمن و ماسال (محوطهی خانهی آقای موسی چهرهپوش واقع در بازار شاندرمن) حکومت میکرد، فراری دهد. حسنرضا خان شاندرمنی نیز شبانه به همراه چند تن از یاران خود ادارهی شاندرمن و ماسال را تیرباران میکنند. حاکم هم که وضعیت را نامناسب میبیند پابه فرار میگذارد. به سردار مقتدر خبرِ تیرباران حاکم را میدهند و بدین ترتیب سردار مقتدر به حسنرضاخان شاندرمن قشون داد. حسنرضاخان شاندرمنی که دیگر نایبالحکومه سردار مقتدر در شاندرمن شده بود بسیار قدرت داشت. در این راستا معینالرعایا و گروهی از یارانش جهت صلح و سازش با حسنرضاخان شاندرمنی در مسجد گلی قدیمی روستای چالهسرای شاندرمن جلسه میگذاشتند. پس از چندین جلسه که به نتیجه و توافق نمیرسیدند، معینالرعایا با برنامهریزی طرح نقشهی کشتن حسنرضاخان شاندرمنی را میریزد. حسنرضاخان شاندرمنی به همراه منشی سردار مقتدر با گروه میرزا کوچک خان در مسجد در حال مذاکره بود که گیلک زبانی که یک چشمش کور و در این راه برادرش کشته شده بود از سقف مسجد گلولهای را به سمت حسنرضاخان شاندرمنی شلیک میکند. آن تیر به سردار اصابت نمیکند. در این حال منشی سردار مقتدر که همراه حسن رضاخان شاندرمنی بود عجله میکند و به اشتباه عوض اینکه فرد گیلک زبان را نشانه بگیرد به حسنرضاخان شاندرمنی شلیک میکند و حسنرضاخان شاندرمنی نقش بر زمین میشود و سد آهنین سردار مقتدر در شاندرمن کشته میشود». منفرد، سید مؤمن، فروردین 1391، سرزمین نوروز، سال 9، ضمیمه شماره 44، ویژه شاندرمن 5، ص 7
[24]. نصرالله خان رحیمی، جد رحیمیهای فعلی روستای بیتم. نصراللهخان دارای یک پسر به نام دوستمحمدخان و یک دختر به نام منورخانم بوده است.
[25]. یکی از ییلاقات تابستانی و فوقالعاده باصفا و زیبای شاندرمن.
[26]. در ادامه در خصوص این خان شاندرمنی و ارتباطش با میرزا و دارالحکومه شاندرمن بیشتر سخن خواهیم گفت.
[27]. در بخشی از این نقلها از گفتگو با آقای صفر خدابخشیپور شالکه به تاریخ مهرماه 1382، از نوادگان ملاابراهیم شکاری بهره بردهام.