یک دو سه روزی اگر

سروی و باید که ناگزیر بمانی
پای بدامن کشی اسیر بمانی

بر سرِ یک پا در این مدار مقدّر
حیف که باید که ناگزیر بمانی

زخم عمیقی شیار درد بزرگی
دیر گریزی که در ضمیر بمانی

از تو همین سر کشی خوشست که باری
سرزده از چله همچو تیر بمانی

خاک رقم زد به سرنوشت بلندت
سرو من از ریشگی حقیر بمانی

زهره بچنگ آور ایستاده تر از کوه
تا به شکستی دگر دلیر بمانی

صبر جمیل ستارگان جلیلی
تا به شبی تلخ و دیرمیر بمانی

هر رگ تو ردّ پای خون بهارست
سبز چنانی که دلپذیر بمانی

جامه ی سبز امید گر فکنی دور
خار ملالی که در کویر بمانی

جلوه ی فردا تراست باغ تماشا
یک دو سه روزی اگر که دیر بمانی

تیغ زبانت بکار دوست نیاید
شیون اگر خامشی پذیر بمانی

یک پاسخ ارائه کنید