گفتگوی تهران امروز با عبدالرحمن عمادی
این وکیل بازنشسته بهانه نوشتن تمام تحقیقاتش را عشق به ایران و فرهنگ مردم آن می داند و فرهنگ فولکلور را بن مایه اصلی تمدن و فرهنگ ایرانی به شمار می آورد. این گفتوگو را بخوانید:
خوشحالیم که انتشار 5 کتاب شما درباره واژهها و فرهنگ کهن ایرانی، بهانهای قرار گرفت که حرفهای شمار را درباره انگیزهتان از جستوجو در فرهنگ و واژههای قدیمی ایرانی و ایران باستان بدانیم…
این موضوع به پنج، شش سالگی من و زمانی که به مکتب می رفتم، برمی گردد. آن زمان پدرم که مردی باسواد و قرآن خوان بود، به من طومارهایی را که شامل ده ها نامه و سند بود، می داد و از من می خواست که در مکتب، آنها را بخوانم. این نامهها که هر کدام دنیایی از مطلب داشت، سبب سوال های پی در پی من از معلم مکتبم می شد.
در هر حال انگیزه و زمینه علاقمندی من به موضوعات مختلف درباره فرهنگ و زبانهای ایرانی از همین طومارها شروع شد.
از طرف دیگر محل زندگی ما از یک سو با دیلمان خاصه و از سویی دیگر با مازندران و رودبار قزوین ارتباط داشت. من با خواندن این طومارها حتی به تفاوت چهرههای همسایگان گیلکی یا دیلمی یا مازندرانی توجه می کردم.
به این علاقمندی ها کی و چگونه شکل مکتوب دادید؟
بعدها که به مدرسه رفتم، بواسطه این تجربهها و پیشینه، جزو شاگردانی بودم که انشاء و عربیم خوب بود. من از سال 1319 به نوشتن علاقمند شدم و توجهم به مذهب و قرآن و سیاست جلب شد. آن زمان رضا شاه خریدن املاک را شروع کرده بود و وقتی به رامسر و رودسر رسید، من برای مأمورانی که تابستان ها برای گرفتن مالیات و نوشتن شناسنامهها می آمدند، منشی گری می کردم، که این کار هم علاقمندی مرا به نوشتن درباره مردم و سندهای تاریخی و این قبیل موضوعات بیشتر کرد.
«حمزه آذرک» در واقع پایاننامه لیسانس شما در سال 1330 بود. این اولین کار جدی تان به شمار میآید؟
در شهریور 1320، من عضو حزب ایران شدم و بعد از آن که حزب توده دچار انشعاب شد، من دانشجو بودم و برای روزنامه مردم مقاله می نوشتم. این روزنامه را احسان طبری اداره می کرد و آن موقع رفتار شایستهای با جوانانی مانند ما داشت. در هر حال از سال 1328 و 1327 نویسندگی را شروع کردم و البته نه به شکل ادبی. از رساله حمزه آذرک،استادانم، مرحوم سید محمد مشکاه و علی اکبر شهابی، خوششان آمد و آن را قبول کردند. در این کتاب، حمزه آذرک، از نیمه خلافت عثمان به بعد، خلافت را فساد دانسته و کاملاً روشن است
که منظورش از خوارج، امویان و عباسیان هستند و اسمی هم از حضرت علی، نیاورده، او با عباسیان جنگیده و همه حرف هایش را هم در این نامه به آنان زده…
در این کتاب گفتهاید که قیام حمزه از ابومسلم هم مهمتر است…
از این جهت گفتم که نتیجه قیام ابومسلم آن بود که حکومت از بنی امیه به دست بنی عباس افتاد. خود ابومسلم واقعاً قهرمان بود و شاید انتقام صدها هزار نفر را از بنیامیه گرفت؛ ولی اشتباهش در این بود که حکومت به دست بنیعباس افتاد و بنی عباس بدتر از بنیامیه عمل کرد. آن ها اولین کارشان این بود که ابومسلمی ها را کشتند، ولی حرف حمزه این بود که عباسیان و امویان قرآن و دین را برای منافع خود بکار می برند و به آن ها می گفت شما نه تنها جانشین پیغمبر نیستید، بلکه فاسدید و گناه می کنید و حق ندارید از مردم باج و خراج بگیرید. نکته دیگر این کتاب این است که سیستانی ها، از خویشاوندان مردم شمال ایران هستند، چون شمال ایران از مراکز «سیس» و محل زندگی خانواده زال و رستم بوده..
مایلم درباره نقش فرهنگ و ادبیات دیلمی و طبری، به لحاظ زبانی و واژهای و همچنین اعتقادات دیگر مردم این نواحی نسبت به ادبیات و فرهنگ دیگر نقاط ایران بدانم… آیا شما غنای منحصر به فردی در زمینه فرهنگ فولکلور و یا ریشه شناختی برخی واژگان در این بخش از فرهنگ و ادبیات ایران دریافتید؟
در کتاب هایی مانند «اندر صفت زمین یا حدود العالم» یا «مسالک و ممالک» که کتاب های معتبر جغرافیایی هستند، دیلمان از «طارم» آذربایجان آغاز می شود و تا «جاجرم» خراسان ادامه دارد. در تاریخ طبرستان هم آمده است که طارم، دیلمان، گیلان، مازندران، طبرستان، ری و دامغان، سمنان و جاجرم تا حد نیشابور، دیلمان کلی بوده است. «عضدالدوله» دیلمی تنها پادشاه تاریخ ایران است که به سه زبان عربی – فارسی – دیلمی مسلط بوده است.. زبان فارسی هم زبان مشترک همه ملت ایران است که باید حفظ شود.
پس بخشی از بن مایهها و بسترهای اصلی زبان فارسی را میتوان در زبان دیلمی جستوجو کرد؟
بله، و برخی از این ریشهها را می توان حتی در بسیاری از زبان های باستانی پیدا کرد. مثلا کلمه «سلام» را که امروز برخی کلمهای عربی می دانند، هم با «ث» و هم با «س» در اوستا و فارسی باستان آمده و ریشه لغاتی به معنای آموختن، درس دادن و گفتن است. و سلام، یعنی بیان «لام» یعنی خدا و بعد ستایش خدا، البته «رام» به معنای سلامتی نیز هست. «سلام» را در همین زبان دیلمی هم «سلام» میگویند، هم «سَلُم» یا کلمه اهورا مزدا که رام «ازدا»، یعنی خدا هستی را داد و «اهو» یعنی خوب، در مجموع یعنی «خوب خدایی که هستی را آفرید». شما کلمهای از این بهتر در وصف خدا پیدا نمی کنید.
اتفاقا این روزها خیلی ها فکر می کنند، کلمه «سلام» عربی است و می خواهند عربی زدایی کنند و حتی آن را به کار نمی برند..
اتفاقا «سلام» در آشوری هم به کار می رود و در فرانسوی Salu یا سلام با (سرو) در سرودن فارسی برای سلام ریشه قدیمی هستند. کلمه «ابراهیم» هم «ابرام» بوده؛ به معنای پدر گله و مردم و «رام» هم از نام های خداوند در زبان های باستانی ایرانی و هند و تبتی است. به طور کلی از 2400 سال پیش از میلاد مسیح می توانید این کلمه را در همه زبان ها پیدا کنید.
توصیف دوازده گل بهاری در ابتدای کتاب «دوازده گل بهاری»تان، برای هر خوانندهای لذتبخش است؛ این نوشته غیر از بیان برخی جزییات احساسی درباره گل ها، همراه با ریشهشناسی نام های آنها در زبان دیلمی و زبانهای دیگر ایرانی و حتی اروپایی و هندی، دریچه دیگری از دنیای گل ها را به روی ما می گشاید، چه شد که سراغ دوازده گل بهار رفتید؟
من این گلها را با قصههای مادرم شناختم. هر کدام از آنها داستانی طولانی دارد. بهار، برای مردم شمال ایران، غیر از جنبه طبیعت بهاری، فصل قوس و قزح است. قوس و قزح در این فرهنگ اتفاق مهمی است و نام های بسیاری دارد. این اتفاق طبیعی سبب برانگیختهشدن احساسات شاعرانه است و به دلیل داشتن رنگ متنوع، تصورات و اعتقادات مختلفی درباره آن وجود دارد. روییدن این گلها هم مربوط به قوس و قزح بعد از طوفان و باران است. آن ها در بهار رشد میکنند. وقتی «آسمانکت»(صاعقه) میزند، حتی قارچ هم از میزند بیرون و به طور کلی، حیات، از آن نیرو می گیرد بهار در ایران، موقع قوس و قزح و آسمانکت است و این بهترین رویداد بهاری است.
به نظر می رسد این گل ها هر کدام کد خاصی را برای بیان مفهوم و معنا دارند..درست است؟
علت نامگذاری سلسه آلبویه، یک دلیلش، علاقه آنها به بوی خوش است. در تاریخ آل بویه میبینیم که این خانواده به گلهای ریحان و اسپرغم بسیار علاقمندند. ضمنا عبدالله، پدر پیغمبر هم عطر فروش بوده، خود پیغمبر هم هیچگاه از عطر و بوی خوش دست نمی کشید. مسأله عطر و بوی خوش گل ضمن نشان دادن ظرافتهای روح انسانی؛ معانی بسیاری هم دارند. حتی با رنگ گلها هم از قدیم معانی مختلفی میان آدم ها رد و بدل میشده و گل نوعی زبان و حرف بوده.
در تحقیقات که به شعرهای ابوشکور بلخی و ناصر خسرو در کتاب «لامداد» داشتید، خواستهآید که نوعی خویشاوندی و پیوستگی فرهنگ کهن و عقاید ایرانی را در موضوعاتی فلسفی و عرفانی، با تحلیل ریشهشناسی واژهای در این بیت نشان دهید، این شعر چه نقشی در بازشناساندن منابع اندیشهای و فرهنگ مردمان گذشته این رمز و بوم دارد؟
«شهر من»، به معنای اهرمن و مایه جدایی روح از تن است که در این یک بیت شعر به کار رفته.. شما می دانید که خراسان زمانی مرکز مانویت بوده و این شعر می تواند یک شعر مانوی هم باشد. در این بیت تنها یک کلمه چندین معنی دارد که تفاسیر متعدد آن در مقالهای در کتاب «لامداد» آمده. مانی می گفت روح آدمی در قفس تن زنده است و انسان برای رهایی نور از ظلمت و برای اینکه از زندان تنگ و تاریک تن نجات پیدا کند، باید تلاش کند. به همین دلیل به پیروان خود گفت که روز مرگش را جشن بگیرند.
در بخشی از گفتوگوهایتان با خبرگزاری «ایبنا» به این نکته اشاره کردید که فولکلور، بن مایه فرهنگ و تمدن رسمی کشور ماست و این بن مایه نه تنها از روح قومی ما جدایی ناپذیر است، بلکه آن را داری ارزش و اعتبار خواندید. می خواستیم در این باره بیشتر بدانیم…
به اندازه یک کتاب برای این سؤال مطلب دارم.. زبان و آداب و رسوم و دین و آیین، مال مردم است؛ چون مردم خودشان آن را پذیرفتند و نگه داشتند و صاحبان اصلی زبان و فرهنگ، مردمند. زبان تاریخنویسها و درباری ها، زبانی مصنوعی بوده که برای عدهای خاص و خوشامد آن دربار یا دستگاه به کار می رفته. شما شاید از نثر «تاریخ وصاف» یا «تاریخ یمینی» یا «دره نادری» خندهتان بگیرد؛ چرا که این نثر، نثری ساختگی است و زبان مردم ایران نیست. زبان مردم ایران متعلق به مردم عادی است، پس اگر مردم چیزی را رواج دادند، پس صاحبان آن هم خود مردمند. تمام شاعران بزرگ ما به دلیل آنکه متأثر از مردمند، یک شعر محلی هم دارند.
آیا بر این اساس، همواره در طول تاریخ، بین زبانی که مربوط به مناسبات درباری بوده، با زبان مردم کوچه و بازار، فاصله وجود داشته؟
زبان فارسی را مردم طبقه پایین نگه داشتند در اوستا، مردم به سه طبقه «خواتو»، «آریا من» و «ورزنه» تقسیم می شدند که خواتو، به معنی خدایان بود. آریامن به طبقه جنگی و ژنرال ها می گفتند و «ورزنه» به کسانی اطلاق می شد که با کار و ورز سروکار داشتند؛ از ورزش تا کشاورزی. این طبقه را «دهقان» هم می گفتند که ملت نام گرفته که در عربی «ناس» است و nation انگلیسی هم برگرفته از آن است و همه افراد جامعه از سوداگر، نویسنده و صاحبان خرد و حرفه در طبقه ورزنه قرار می گرفتند. تمام وقایع در طول تاریخ مربوط به نقش این طبقه است. امروز دکتری که نسخه انگلیسی می نویسد و بادمجان دور قابچین دربار سلاطین گذشته، نماینده زبان ملت ایران نیستند. من با این تحقیقات وظیفه خودم را بیان بخشی از این میراث دانستم. گنج میراث ما همان گنجی است که کیومرث در اوستا، تعریف می کند و فردوسی هم درباره آن میگوید:
ندانی که دهقان دانا چه گفت
به فرزندگان چون همی خواست گفت
که میراث ما را بدارید دوست
که گنجی ز پیشینیان اندروست
و این گنج را ملت ایران نگه داشتند.
شما در پایان کتابتان فهرست مقالات مفصلی داشتید، چرا پیش از این هیچ کتابی چاپ نکردید؟
بخشی از این مقالات مربوط به کنگرههای تحقیقات بود که با دعوت آقای ایرج افشار و به هزینه خودمان در آنها شرکت می کردیم.
اتفاقا یک عکس در مجله بخارا از شما در کنار مجتبی مینویی شهیدی و محقق چاپ شده این عکس مربوط به این کنگرهها بوده؟
بله، این دوستان هم بودند. در این جلسات هر کس نوشتهای داشت که در برخی نشریات دانشگاه ها و مجلات چاپ می شد.
شما مجموعه کارهای دیگری هم دارید که می دانم تعداد آنها است، نمی خواهید آنها را منتشر کنید؟
البته تعداد زیادی هم شعر دارم. من کتیبه بیستون را به شعر درآوردم. یا مثلاً برای دماوند، بیش از 40 و 30 نام پیدا کردم که آنها را معنا کردم و به نظم در آوردم. در بخش دیگری از این گونه کارهایم معانی اسامی شهرهای ایران را به شعر نوشتم، چون فکر کردم زبان شعر اثرگذارتر است.
کتیبه بیستون چند بیت است؟
فکر میکنم از سی هزار بیت بیشتر است..
پس تصمیم چاپ اینها را دارید؟
بله، البته برای تقویم شیعیان دیلم هم مدارک بسیاری جمعآوری کردهام؛ کتاب لغات دیلمی هم که 20 دفتر است، تقریباً آماده انتشار است. دفاتر ضربالمثلهای ایرانی نیز در برگیرنده 5500 مثل به زبان دیلمی است که آنها را هم به نظم در آوردهام.
شما وکیل بودید، می توانستید از راه وکالت هم به شهرت و توانایی های مالی بهتری برسید.. چرا وقت خود را برای این تحقیقات گسترده صرف کردید؟
من به این رشته اعتقاد داشتم؛ نه برای نان و نه برای نام و مقام. فقط عشق در این کار دخیل بوده. من وکالت را حرفهای که با آن کار کنم می دیدم، البته از سال 1340 تا 1352رییس اداره و حقوقی بانک تهران بودم. در مورد وکالت هم هر موضوعی را می پسندیدم، قبول می کردم.
در حال حاضر چقدر نسبت به بازشناساندن ریشههای فرهنگی فولکلور با اتکا به ریشهشناسی واژگان قدیمی و کهن، و همچنین کنکاش در مفاهیمی رازگونه در موضوعات مربوط به فرهنگ و ادبیات این مرز و بوم احساس نیاز می کنید؟ ما نسبت به آگاهی از گذشته و هویت فرهنگی و ملی خودمان در چه موقعیتی قرار داریم؟
امروزه هم علاقمندان به این رشته و این گونه تحقیقات کم نیستند. ولی موضع پژوهش در فرهنگ ما هنوز جا نیفتاده و عمومیت ندارد؛ درحالی که در بسیاری از کشورها، هزینه این پژوهش ها توسط موسسات خصوصی علمی یا دولتی تامین می شود. مساله مهم دیگر آن است که این فرهنگ باید از طریق نسل جوان ماندگار شود و حرف آخر آنکه اگر کسی می خواهد خدمتی بکند که دارای جوهر باشد، باید به میان مردم برود.
منتشر شده در روزنامه «تهران امروز» شنبه 14 فروردین 1389 صفحه 12
منبع : سایت دیلمستان