آنچه چشم اش کرد با من هیچ جادویی نکرد
آنچه چشم اش کرد با من هیچ جادویی نکرد کرد با دشت ِ دل ام کاری ؛ که آهویی نکرد غرقِ او گشتم که غوغا…
آنچه چشم اش کرد با من هیچ جادویی نکرد کرد با دشت ِ دل ام کاری ؛ که آهویی نکرد غرقِ او گشتم که غوغا…
چه خبر شد که هوا گنگ و خیال انگیزست هُرم ِ گیرای سکوت ِ تو مجال انگیزست دهن ام لال مگر کشتیِ عمرت …
مستم از وسعت ِخوشخاطرهجنبانیِ تو هرچه از عاشقی آموختم ارزانیِ تو رنگ ِ مهتاب ندارد کشش ِ روی تو…
پُر از شکوفه میشوم به خوشهی نمای تو به کمترین اشاره از شعاعِ دیدههای تو در این مرورِ پُر تنِش،…
میرسد روزی که روی عرش نقاشی کنیم بر کفِ ویرانههای آرزو، کاشی کنیم فرش در سامانههای عشق اندازیم …