شقایق
شب پیش بود که خواب پروانه ها را دیدم خواب دیدم دسته ای پروانه ی رنگارنگ مرا به دیدار شمعی می خوانن…
شب پیش بود که خواب پروانه ها را دیدم خواب دیدم دسته ای پروانه ی رنگارنگ مرا به دیدار شمعی می خوانن…
گلها امروز چه بی مقدارند! آنروز که سری به “دار” می رفت زمین در بهت ِچشم های بارانی رعش…
وقتی موریانه ی بیداد اندام ِزخمیِ تورا هر روز می جوَد پُر اشتهاتر از دیروز با خود از انهدام ِتدریج…
وقتی نگاهِ تو سرد از کنارم گذشت اندوهان جهان در من پیچیدند! بارِ غمهای عالم را یک تنه به دوش میک…
حوضها خالی ماه تکیده و آسمان تهی از الماسهای زمردّین خشکسالی را میپراکند. کوچههای متعفن شببوها…
” لبریختگیهای احساس* “ سالها بود که با بقچهای از کلمات، روزگار را سپری میکردم. بقچه…