نقدمجموعه‌شعر گیلکی “ارسو بورسفته‌تسبی”

پیش‌نگاشته بر ویژگی‌های نمادین تراویده از
مجموعه‌شعر گیلکی “ارسو بورسفته‌تسبی”
سروده‌های “علیرضا صدیق دوبخشری”

منتقد: محسن آریاپاد

شاعر “علیرضا صدیق دوبخشری” زاده‌ی شهر شفت ِ گیلان به گواهیِ آفرینه‌هایی که در قالب‌ِ کلاسیک و مدرن مانند (غزل، دوبیتی، رباعی و…) و (نیمایی، سپید و دیگر انواع شعر نوینِ گیلکی)، در کتاب‌های منتشره‌اش از خود به یادگار گذاشته، شاعری مطرح در پوشه‌ی پیشینه‌‌ی رشدِ شعر گیلگی است که موجب ارتقاءِ و بارور نمودنِ انباشت‌های ادبیِ زبان گیلکی شده و در جلوه‌‌ی تاثیرِ بازتاب‌های کلامیِ دایره‌ی واژگانِ باشنده در متنِ سروده‌هایش، که به پشتوانه‌ی تلاش‌‌های مبتنی بر تفکر در این راستا، صرف نموده، تا آن حد استوار می‌درخشد که در اذهانِ نگرپردازانِ معطوف به اندیشه و منتقدان و تحلیل‌گرانِ شعرشناس ِ گیلان، حرف‌های تازه و متفاوت در سرایش دارد.

و این اقبال نیک را با پرهیزِ جدی از گزاره‌نویسی‌های تعلیمیِ شعرنماهای خطیِ منظوم به دست آورده و شناسه‌ی تثبیت در رسانش ِ نمونه‌آفرینه‌های برجسته‌ در بن‌مایه‌های حلقویِ ناشی از بنیانِ مکاشفه‌های تودرتوی مشمول بر چندگانگیِ معنا و مفاهیم ِ غیرِکلیشه‌ای یافته و انگیزه‌ی تحلیل و تایید شعرهایش را از دیدگاهِ کارشناسان باریک‌بین فراهم آورده و بر وجاهتِ تلاش‌های شاعری‌اش، افزوده است.

کامیابیِ “صدیق” در این راستا، به دلیلِ خجستگی و تازگیِ تصورات و تصرفات شکوفای ذهنی‌اش از طیف‌های نهفته در درون‌مایه‌های سمت و سودارِ و درنگ‌آفرین سروده‌هایش تکوین یافته و به دریافتِ شایستگی‌های بسنده در هم‌صدایی با پدیده‌های قابل نگرش و کشفِ ناگفته‌های مربوط به موضوع‌های مطروحه در ساختار‌های نشانه‌‌مند، نایل آمده و ذهنیتِ نگارنده‌ی این سطور را در ( هم‌زیست‌جهانیِ ) شایان با خود، به گونه‌ی همبسته پوشش می‌دهد.

در سال ۱۳۸۰ خورشیدی، با همت جمعی از اهالی اندیشه و قلم، خانه فرهنگ گیلان تاسیس شد و پس از گشایش، با تشکیل گروه‌های چند‌گانه در انواع هنر و ادبیات از جمله گروه (گیلان‌شناسی و فرهنگ بومی) با ترکیب هیات اجراییِ مشتمل بر اعضای (محسن آریاپاد، محمدتقی پوراحمد جکتاجی، مسعود پورهادی، ابراهیم شکری، هوشنگ عباسی، و زنده‌یادان اباذر غلامی، مرتضی کریمی، سیامک یحیی‌زاده)، به پی‌گیری‌های امور فرهنگی پرداخت.

یکسال بعد، با حضور صدیقِ شاعر در جمع شاعران گیلکی‌سرای کارگاه نقد و بررسی شعر گیلکیِ گروهِ یادشده، استعدادهای گوناگون شاعرانِ عضو، به شگونِ ظهور و کشف در آمد.

صدیق، یکی از برترین گزینه‌هایی بود که با ارائه‌ی شعرهای متفاوت با آن‌چه که خوانده و شنیده و سنجیده می‌شد، در جمع پویای گروه، شناسا گردید این شاعر خوش‌ذوق گیلک در شمار شاعرانی‌ست که خیلی زود ویژگی‌ِ کاربرد زبانی‌اش در سرایش ِانواع قالب‌های شعر گیلکی، به کشش‌مندی و پذیرندگیِ مطلوب، جهش یافت و به مرور در جایگاهی قرار گرفت که شعرهای موردِ نقدش، در اذهان منتقدان و صاحب‌نظرانِ شعر گیلکی از معدود شاعران روایت‌‌شناس‌ ِ زمانه‌ی خود، در نقد‌نگری‌های موشکافانه، معتبر گردید.

جا دارد در تاییدِ نگاشته‌ی بالا، غزل شماره (۶) از مجموعه‌ی مورد بررسی، با عنوان (اَ کلا چاله’ کراَ وَل وینریزِه)، منضم به این توضیح که شعرهای مجموعه‌ی یادشده، به زبان گویش‌وران غرب گیلان، و لهجه‌ی منطقه‌ی شهرستان شفت سروده شده است؛ به نمونه درج می‌شود:

تاسیانی کی بتاسانَه، اِیتاَ (لَل) وینریزِه

آفَتاَب تا وختی نیشتِه صُبِ ماطَل؛ وینریزِه

تاخ دَره جاده’ طماتی، تاتی‌موختن تا اَکِه!؟

آخه تلخه رافایی، تا ناجه اول وینریزِه

گیله‌واَ، روخانِ وَرونداَ واَکوده دِه چرِه-

اِیوَرَه گاواره وَر واخاباَ شُه سَل وینریزِه؟

مورده‌ آبِ لَپّه واَستی صد تاَ قو پَر بشکنی

تا که پرقومتکاَ سر خواباَ شه تنبل، وینریزِه

باد! آب ِ دوره بو آتش بزی می حاصلاَ

خاکاَ چی جاکو زنی کی جَغرَزَه فَل وینریزِه!

اَ سیا غول، دَنوَدِه هَلماله خو یالاَ اَیاَ

یعنی هَه پیلِه‌کی میداناَ اِیتاَ یَل وینریزِه!؟

دَم واَسی دردِ مَره’ گرماَ گیره نیورِه هَطو

سردِ فو جاَ اَ کلا چاله’ کراَ وَل وینریزِه

صد تاَ سردارم اَگه خو سرپوراَ خالِه کونَه

تا نشَه سر، دارِ سر، هَلماله جنگل وینریزه

نه می مارِ ارسو، نه می پِئرِ پیشانی عرق

تا می خون فینبَه اَ لاله ریشه جاَ، کل وینریزِه

برگردان به‌ فارسی:

در شلوغیِ سکوتی دلگیر، هیچ حشره‌ی ریزی پرواز نمی‌کند/ آفتاب، تا وقتی که منتظر صبح است، تابیدنی نیست.

جاده، اشتهای تاختن دارد تا کی باید مانندِ کودکان راه رفت/ تا امید بر اول برنخیزد، انتظار، بسیار تلخ است.

گیله‌وا(بادِ ملایم ِ موسمی که از جلگه به سوی دریا می‌وزد)، گرهِ ریسمانِ رودخانه را گشوده چرا هنوز/ کنار گهواره‌ی کج، تالاب، به خواب رفته و برنمی‌خیزد!؟

برای خیزشِ موجِ تالاب صد قو، پرشکسته شد/ تا وقتی که تنبل بر متکای پرِ قو به خواب رفته و برنمی‌خیزد.

ای باد! در روزگارِ باران بود که آب، حاصل‌ام را آتش زد/ خاک را چرا جوکوب می‌زنی که از آن، بجز پوسته‌ی جُو، برنمی‌خیزد؟

این غولِ سیاه، محال است یال‌اش را از این‌جا جمع کند/ یعنی از این میدانِ به این بزرگی، پهلوانی، برنمی‌خیزد!؟

دَم، باید با درد گرم شود وگرنه فقط-/ با دمیدنِ بادِ سرد، از این آتشدان، شعله‌ای برنمی‌خیزد.

اگر صد نفر سردار هم بخواهند تفنگ‌های سرپُر خود را بچکانند-/ تا وقتی که سر، بالای دار نرود، هرگز جنگل برنمی‌خیزد.

نه اشک ِ مادر و نه عرقِ پیشانیِ پدرم/ تا خون‌ام در پای ریشه‌ی این لاله نریزد، هرگز جوانه‌ای برنمی‌خیزد.

پیش از ورود به نگرش و بررسیِ لایه‌های معانیِ ناشی از اندام‌وارگیِ واژه‌های زایای غزل‌ پرباری که درج شد، لازم به‌ یادآوری است که شاعر نام‌برده، با تعهد به تحقق‌بخشیِ دو منظور (۱- بهره‌جویی از کمترین صفحات کاغذ در نشرِ بیشترین شعرها د…

که چگونه شاعر، زمانِ شعر را با زبانِ (تصویری- هنری) به زمان حالِ مخاطب، تبدیل کرده و متن را سرشار از غنای شعریت نموده است.

شعرهای کلاسیکِ این شاعر به دلیلِ آراستگی به وزنِ عروضی و انطباق با ارکانِ صحیحِ بحورِ همگرا با سوژه‌ی موردِ گزینش، قوام ِ گوش‌نشینی از بافتارِ اندیشه‌مدار در ساختواره‌های تامل‌انگیز دارد.

شعر مورد نگرش، در بحر رمل مثمن محذوف (فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن) سروده شده

(عین‌)های پدیدار‌شناسانه‌ی بهره‌جویی‌شده در این شعر، که از مصراعِ اول (با شلوغیِ سکوتی دل‌گیر و غربت‌زا) حس‌آمیز شده، با تمثیلِ پروازِ حشره‌ی ریزِ (لل)، که حیاتِ کوتاهی دارد، آغاز می‌شود و در مصراع آخر با پیشنهادِ نمادِ (خون‌ریختن در پای گُلِ لاله، به‌سببِ باروری در جوانه‌زدن‌)، به پایان می‌رسد. و در نمایاندن یک روندِ ناهنجار، میدانی در گستره‌ی پیوندی از واژه‌های منظورمند می‌گشاید که مخاطب، در گذر از لایه‌های کشش‌مندِ دریافت، تا باغِ پیمایشِ پایانی، سرشار از پوشش‌دهندگیِ باریک‌بینانه‌ی نمایش ِ زادبوم‌گرایانه‌ای می‌گردد که مخاطب را تا پایان، با گرانش ِخود در شعاع‌اش نگهمیدارد تا آن حد که ماولِ مجذوب، مایل به قطع رابطه با متن، نباشد چون گذارِ دریافت در این اتفاق جذاب، از لحظه‌ی انتظارِ آفتاب و نتابیدن‌اش از فرانرسیدنِ صبح، و اشتهای تازنده‌ی جاده، در قبالِ کودکانه‌پیمودن بر آن، با نمادهای موظفِ “گیله‌وا” (بادِ ملایمِ موسمی) و گِرهِ رودخانه و تالاب و کوه و قوهای پرشکسته‌ و موج و متکای پرِ قو و ذاتِ (تنبلی) که به خواب‌ رفته و ماموریت‌های عناصر متشکله‌ی جهان(باد و آب و آتش و خاک) که از کوبش ِ خرمن جو، جز پوسته‌ی جو (فَل) به زمین تحویل نمی‌دهد و غول سیاه، و میدانِ مبارزه‌ی بدون پهلوان و آتشدان بی‌شعله و شَمای هولناک از فضای صد سردارِ شلیک‌کننده‌ی تفنگ‌های سرپُر و این‌که حتما باید سری بر دار برود تا جنگل برخیزد و با غصه‌ی مادر و تلاش پدر تا زمانی که خونِ (آزادی‌خواهِ مبارز)، پای ریشه‌ی لاله‌ی امید ریخته نشود، جوانه‌ای برنخواهد خاست، دوره‌های بلازدگیِ جنگ و ناامنی‌های ناشی از آن را در اندام‌وارگیِ عبارات‌ تاویل‌مندِ ساختار، بنیان نهاده است.

شعرِ مورد نگرش، با ارتباط ابعاد افقی و عمودی‌اش از نالیدن و اظهار عجز، فاصله گرفته و با جهازِ آیرونیک و تشخیص و تمیز سوژه‌های همگرا، هشدارهای مشکل‌گشایانه‌ی بنیانی، می‌دهد.

و به شاعرش مرتبت ِ حاشیه‌بینی‌های ظریف‌نگاری در رفع عوارض و معارضِ اجتماعی و تنگناهای ناشی از تکلف می‌بخشد. زبان غزل هم، فرسودگی و کلیشه‌شدگیِ بسامد‌های بی‌پشتوانه را ندارد و در قطعیتِ یگانه‌ی معنا، غرق نشده است.

متن، بسیار کارا و ریسه‌ای از تلنگرهای شناسه‌دهنده‌ به نارسایی‌های زاییده از تنبلی‌های بی‌اهمیت‌‌انگاریِ مسوولیت‌هایی است که بر مدارِ ساختار حلقوی، شناخت‌شناسانه از علت‌های مختل‌کننده و نقایصِ عادت‌شده، در اندام‌وارگیِ تصویر خبررسانی می‌کند و توجه را به پی‌نهادِ موضوع می‌کشاند و در حاشیه‌ی جدولِ رویکردها، به اشاره، نویسه‌ای تاثیرگذار و مربوط به چاره‌های مرسوم، به‌جا می‌گذارد.

با این آگاهی که بر اساس روَیه‌ی جاافتاده‌ی مربوط به پیش‌سخن‌نگاری، که نباید از حجم ِ متعارفِ مقدمه‌نویسی، تجاوز کند، از نوشتنِ متن گیلکیِ دومین شعرِ نمونه‌‌ی بررسی، با عنوان (ایازِ چوم‌چرانی) خودداری نموده و به درج ترجمه‌اش، به شرح زیر بسنده می‌کنم:

چشم‌چرانیِ باد سرد صبح‌گاهی

بهترست این جنگل همچنان بکر بماند چرا که جنگل، تبر‌ به دستیِ شما را فراموش نکرده است.

این پنجره‌ها آغشته‌ به تنهاییِ کوچه‌های تنگ‌اند. داشتنِ یک لنگه درب، آرزوی سوخته‌ی خانه‌هاست.

پرتو آفتاب در ژرفای سایه‌ها غرق است. آینه را پیشِ آفتاب به پشت نگهداشتن، گناه نابخشودنی‌ست.

چرا گهواره‌ای را که کابوس در آن خوابیده، می‌جنبانی؟ ای زن! چرا تنها به پسر داشتن دل خوش کرده‌ای!؟

هوس کدامین نطفه است که دهانِ چشمان‌ام آب افتاده است. دلی که غصه سقط می‌کند همان بهتر که نازا باشد.

ای جغدِ شب! افتخارِ عقاب، دور از دسترسِ توست تو تنها با انبوهِ پَر نمی‌توانی نام پرنده را بر خود بگذاری!

چشم‌چرانیِ باد سرد، برای غیرت باغ کفایت می‌کند آن‌جا که در حجله‌ی بهار حواس‌اش به پاییز است.

حالا که ترس، آسمان را فراگرفته بیا ستارگان را تا سحر برافروخته نگهداریم.

نتوانستم با خواندن این غزل گیلکی و برگردان‌ به فارسی‌اش، که هم‌سنگ آن در این مجموعه بسیار است، در خلوت این لحظه از مقدمه‌نویسی بر کتابِ مورد بررسی، برای “علیرضاصدیقِ” گرامی، شاعر اندیشمند زادگاه‌ام گیلان عزیز، از دور آفرین‌های جانانه نفرستم…

تدوین این گونه‌ غزل‌های پر‌گوهر و نگرمند کار هر شاعری نیست.

به نکوداشت “صدیقِ” صدیق، با وام‌گیری از بیت‌الغزل‌ همین غزل خطاب به او می‌نویسم:

پرتو آفتاب در ژرفای انگیزه‌ی شعرت جا خوش کرده که آینه‌ی گیلکی‌زبان بیشتر بتابد

زبان گیلکی، مانند همه‌ی زبان‌های جهان، پدیده‌ای جاندارست، و با دگرگونیِ وضعیت‌ها و شرایط جامعه و گویش‌وران‌‌اش، خود را تغییر می‌دهد و با موقعیت‌های نو، سازگار می‌شود. چون بنیاد شعر در بنیانِ (پدیده‌ی زبان)، هستی می‌یابد بر اساس همان ارتباطِ بنیانی، با گونه‌های پذیرنده‌ی جامعه، تطبیق می‌گردد.

از چند دهه‌ی پیش تا کنون مقوله‌ی “زبانیتِ” متاثر از پدیده‌ی پست‌مدرنیسم، در عرصه‌ی انواع هنر از جمله ادبیات به ویژه در حوزه‌ی شعر، اعلام حضور نمود و با تلاش تاییدکنندگان‌اش قصد دارد پذیره‌های فاهمه را با ناپذیره‌های بی‌‌نظم و غیرِقاعده‌مند و ناهنجار جا به جا کند.

در راستای تلاش‌‌های جدی و پی‌گیرِ خواستاران‌اش، غزل پست مدرن فارسی، در دهه‌ی۷۰ مطرح شد و پس از اعلام موجودیت‌اش تا کنون با اندک پیروانی به دامنه‌‌ی پیشینه‌مند و پرگستره‌ی عنوانِ (غزل)، سنجاق گردید.

اجتماع ادبیِ فارسی‌زبانان، منتظر آینده‌‌اند که زمان، تکلیف این مقوله‌ی سلبیِ ادبی را که هیچ‌گونه ایجابی را نمی‌پذیرد، روشن نماید.

با توجه به سوابق موجود، ظرفیت غزل در هر دوره، با جهش‌های زبانی، در ساختار و همگرایی‌های معانی، با مکاتب و سبک‌های گوناگون از سده‌ی چهارم تا کنون، تغییرات ِ بسیار داشته و در دوره‌ی پست‌مدرنیسم هم در برخی از مراکز استان‌های ایران، تلاش‌های تقریبا بی‌فرجامی را رقم زده است که رویاروی آن‌ها، غزل نوین و نظام‌محور، گوی سبقت را از آنِ خود نموده و در روندِ سرایش، آفرینه‌های پرباری را به انباشت‌های ادبیِ زبان فارسی و دیگر زبان‌های موردِ تکلم قوم‌های ایرانی، مانند گیلکی، افزوده است.

غزل‌های “صدیق” از نوع غزل‌های گیلکیِ نظام‌مندِ نوین و نمودنگار در پوشش ِ معانیِ آراسته به ساختار قوام‌مند با بن‌مایه‌های نمادگرا و نشانه‌محور است که پیش از این مجموعه‌ی در شرف ِچاپ، در مجموعه‌‌های زیر:

(دوسته پنجره)، سال ۱۳۹۴

(دس، دس ِسر، شاَ نَئَن…؟!)، سال ۱۳۹۹

به جامعه‌ی ادبی گیلان عرضه شده است.

در مفاد همه‌ی غزل‌های مندرج در آن‌ها، استواریِ آفرینش‌های درنگ‌آفرین و ویژگیِ پرورش ِ بسترهای کشش‌مند در بهنمودِ غزل گیلکی می‌درخشد.

از دیگر ویژگی‌های کارآمد و برجسته‌ی صدیق در سرایش، می‌توان به ضرورت‌سنجیِ گزینش ِ سوژه‌های تازه و غنی در مضمون‌ِ غزل‌هایش اشاره نمود که کالبد شعر را از گزندهای کهنگیِ روایت‌‌گرایانه‌ی خُرد و تکراری، و آسیب‌های هرز رفتن در پریش‌گویی‌ها و هذیان‌نویسی‌های متاثر از بیانیه‌های بی‌جامعیت ِ جریان‌های نوظهورِ شعرهای برچسب‌خورده به عنوان‌های بی‌پشتوانه‌ی ادبی، به دور نگهداشته است.

از گذشته‌های دور این تصور، حاکمیت داشت که سرودن شعرهای آیینی، از انواع شعرهای آسان در سرایش است چون سرایندگانِ این نوع شعر، پاک‌باختگان و شوریدگانی بودند که بر اساس عشق و صمیمیت و معنویت، برای آسان‌فهمیِ عام، به صورت گزاره‌های خطی می‌سرودند اما با ظهور پوزیتیویسم ِ علمی و منطفی که موجبِ ارتقاءِ درک آحادِ جامعه‌ی جهانی شد، باید آفرینه‌های بنیه‌دار ادبی هم، پایاپای، مسیرِ اعتلاء را می‌پیمودند که با همت شاعران اندیشه‌محورِ گیلانی این مهم، برآورده شد.

علیرضا صدیق، از نمونه شاعرانِ برتری است که در حوزه‌ی سرایش غزل‌های گیلکیِ آیینی هم، با ارائه‌ی درنگ‌انگیزترین غزل‌های قابلِ نگرش با دیدگاه نشانه‌شناسیِ “اِکو” و “پییرس” آثار برجسته به یادگار گذاشته است و شاخص‌ترین برجستگیِ سروده‌های آیینی‌اش این‌ست که محتوای متن‌، از رثای سوژه‌ها پرهیز نموده و به رسای ذاتیِ تاثیرِ رویکردهای‌شان، پرداخته و تامل‌‌آفرینی‌های شایان را در مضمون به نمود آورده است.

در شعرهای صدیق، تفکرِ نسبی‌گراییِ پست‌مدرنیستی، و متناقض‌نما بودن از نوعِ غزل پست مدرن، دیده نمی‌شود و پارادوکسیکال بودنِ وضعیت‌ها و شرایط ناهنجار جامعه هم که یک ابتلای جهانی است در بازنمودِ غزل‌هایش، بدونِ دست‌آویزِ به نظم‌گریزی و نقدِ بی‌پایه‌ی روایت‌های کلان در محتوای شعر به زیبایی پرورانده می‌شود و رویکرد “زبانیت” را نمی‌پذیرد که به ورطه‌ی زبان‌پریشی و هذیان‌‌پردازیِ پر از شائبه نیافتد.

در مجموعه‌‌ای که پیشِ روی شماست، همه‌ی نمونه‌‌ها با انسجام ِ بایسته‌ و عیار دلالت‌های معناییِ ناشی از (بینامتنیتِ خوانشی)، از ترکیب ِ خود، رمزگشایی می‌کنند.

دهم بهمن‌ماه ۱۴۰۰ خورشیدی

یک پاسخ ارائه کنید