افول
شب، دورنمای یک خانه سفالی نوساز. خانه از دو سمت پله میخورد و در جبهه ساختمان به یک ایوان بزرگ با …
شب، دورنمای یک خانه سفالی نوساز. خانه از دو سمت پله میخورد و در جبهه ساختمان به یک ایوان بزرگ با …
شاید اشتباه من همین بود… تویی که رو دریا بودی، اینو خوب میدونی. دریا که میگم، اون سامون چه…
شاه در پناه تختطاووس ایستاده، خیره به باغ بیرونی، تصنیفِ «باباجان یکی یه پوله خروس» را به سوت می…
بعدازظهر یکی از روزهای اوایل پاییز است. صدای خوابآور و کشدار سیرسیرکها در سرسرا پیچیده، و گاه نع…
دلم میخواست سرمو میذاشتم روی شونهت و آهسته به خواب میرفتم. شونههای تو مهربان، قوی، و خیلی خوب…
جلیل: خانمها، آقایون! من یکی از آدمای بازی هستم. و ــ قبل از شروع نمایش، مأمورم اشاره به چند نکته…
صبح تابستان گذشته پستچی ما بستهای برای من آورد. بسته آلبوم کوچکی بود و نامهای به این مضمون: «…
من فقط واسه آدمای کله گنده میدوختم؛ اونم چی؟ با جِلِذقه عین توی تابلو. نه گمون کنی رُز؛ یکیش همین…
-دمدمههای غروب بود و ما حرفهای قشنگی زده بودیم. بعد سکوت مطبوعی بین ما افتاد و من بلند شدم، سازد…
جلال: چیز تازهای داره اتفاق میافته؛ شما حس نمیکنین؟ ساناز: بدیش اینه که… دود و دمش اِنقدر…