متن خود یک کویر است
از مجموعه داستان متن خود یک کویر است- مجید دانش آراسته:تو پیرزنی، من پیرمرد. تو آن طرف باغِ چای خانه داری. من این طرف باغِ چای خانه دارم. تو مرغ و خروس داری.
من هم یک مرغ و خروس دارم. تو یک مرغ سفید پاکوتاه داری. من یک مرغ سیاه پاکوتاه دارم. پاکوتاه تو می رود لای بوته های چای تخم می کند. پاکوتاه من می رود لای بوته های چای تخم می کند. مرغ و خروس تو به خانه ی من می آیند. مرغ و خروس من به خانه ی تو می روند. پسر تو در جنگ کشته شده. پسر من در جنگ مفقود شده. تو با یک زن و شوهر جوان همسایه ای. من با یک زن و شوهر جوان همسایه ام. همسایه های من با هم دعوا می کنند. همسایه های تو هم دعوا می کنند.این مرد به زنش می گوید: تو هنوز مرا نشناختی. این زن جواب می دهد: تو هم مرا نشناختی. آن مرد جواب می دهد: تو هم مرا نشناختی. تو به یاد زندگی خودت می افتی. من هم به یاد زندگی خودم می افتم. صبح از صدای مرغ و خروس بیدار می شویم. این مرد با زنش آشتی می کند. آن زن با مردش آشتی می کند. این مرد می گوید: امشب می رویم بیرون شام می خوریم. آن مرد می گوید: امشب می رویم بیرون شام می خوریم. نه تو کسی را داری با او شام بخوری. نه من کسی را دارم با او شام بخورم. این ها از بیرون می آیند. آن ها هم از بیرون می آیند. تو یک شب را پشت سر می گذاری. من هم یک شب را پشت سر می گذارم. همسایه ی من می گوید: صبح خیلی کار دارم. همسایه ی تو می گوید: صبح خیلی کار دارم. می روند می خوابند. من و تو می خوابیم که دیگر بیدار نشویم. اما با صدای مرغ و خروس از خواب بیدار می شویم. زندگی شروع می شود. دیشب خواب پسرت را دیده ای. من هم خواب پسرم را دیده ام. تو انتظار نمی کشی، اما من انتظار می کشم. چرا از هم نمی پرسیم چه باید بکنیم؟ همسایه ی من نمی داند چه فکر می کنم. همسایه ی تو نمی داند چه فکر می کنی. از تو می پرسم به چه فکر می کنی؟ از من می پرسی به چه فکر می کنم؟ تو می گویی: نگاه می کنم. من می گویم: نگاه می کنم. بیا با هم با مرغ پاکوتاه حرف بزنیم. تو در لانه را باز می کنی. پیدایش نیست. من در لانه را باز می کنم. پیدایش نیست. صبح می رویم باغ چای پیداشان کنیم. تو از آن طرف باغ می آیی. من از این طرف باغ می آیم. تو مرغ پاکوتاهت را پیدا نمی کنی. من مرغ پاکوتاه ام را پیدا نمی کنم. چقدر زندگی ما شبیه هم است.
منبع : وبلاگ