گسست از فرهنگ سیاسی مشروطه در انقلاب جنگل و پی آمدهای آن(۲)
بخش دوم
انباشت سرمایه وفرهنگ سیاسی درایران
به دنبال تسخیر اذهان اپوزیسیون فعال وعدالتخواه ایران ونهادینه شدن چنین فرهنگ سیاسی عصبی،عجول،توطئه گر، انحصار طلب، بی شکیب وبه غایت اراده گرا ومروج نوعی خشونت شور انگیز وفرمولبندی شده علیه سرمایه وسرمایه داری، سبب شد تا از طرفی، ضدیت تام وتمام علیه انباشت خصوصی وسرمایه دارانه که حتا درتئوری مارکسی نیزدر جوامع سنتی و توسعه نیافته، پویشی ناگزیر و انقلابی برای ایجاد جامعه ای مدرن وصنعتی تلقی می شد، دردستورکار و برنامه ی سیاسی این اپوزیسیون فعال قرارگیردودر نتیجه به نیرویی مخرب در افکار عمومی بر علیه هر گونه انباشتی تبدیل شود واز طرف دیگر، به دلیل فقدان زمینه های اجتماعی واقتصادی، خود نیز نمی توانست با حاکمیتش به انباشت اجتماعی وجامعه گرایانه تحقق بخشد.از این روبا توجه به آن که فرایندانباشت برای تحول وتکامل اقتصادی درجامعه ی درحال گذار ایران نمی توانست متوقف بماند، به ناگزیرانباشت سرمایه برای بازتولید گسترش یابنده وتوسعه ی اقتصادی واجتماعی تنهامی توانست در سایه ی حمایت استبداد وتجددآمرانه که تنها گزینه ی امنیت برای انباشت را فراهم می کرد،اهداف خودراپی گیرد. این نکته در شناخت تاریخ معاصر ایران مهم ولازم است در خصوص آن توضیح مختصری داده شود. هرچند پیشاپیش بایدتذکر داد که همین توضیح به ناگزیرفشرده به سبب ناقص ماندن بحث، ممکن است پرسش ها وسوء تفاهم هایی برانگیزد.
امروزه دربررسی های اقتصاد توسعه دست کم دراین زمینه توافق نظر واحدی بین تمام نحله های نظری وجود دارد که توسعه از انباشت سرمایه آغاز می شود وباتداوم آن ادامه می یابد. این انباشت در جوامع سوسیالیستی می باید برای بازتولید گسترش یابنده توسط دولت به عنوان نماینده ی تمام جامعه صورت گیرد .زیرا درهرحال به قول رزا لوکزامبورگ بدون انباشت مازاد اقتصادی(انباشت سرمایه)،توسعه ی تمدن محال بوده وهست. پس به ناگزیردوشیوه ی انباشت سوسیالیستی وسرمایه دارانه برای توسعه می توانست برای ورود به جامعه ی مدرن در پیش رو باشد. از نظر منطق علمی اقتصادی که در بلشویسم به آن عنایتی نمی شد، نظام سوسیالیستی بر خلاف نظر مارکس حتا می توانست در یک جامعه ی دهقانی وعقب مانده نیز پدیدآید(چنانکه بلشویکها در انقلاب جنگل براستقرارآن در ایران پای می فشردند وسلطانزاده رهبر حزب بلشویکی کمونیست ایران وپیرو راستین لنین برآن اصرارداشت وما می دانیم که برای آن تفسیرهای گوناگون فلسفی وجامعه شناسانه نیزارائه کرده است)، در حالیکه تجربه در قرن بیستم نشان داد که هرجا این روبنای سیاسی توانست بر زیربنای اقتصادی عقب مانده حاکم شود، مجبور بود برای تحقق انباشت سوسیالیستی(که گریزی ازآن نبود)، از خشونتِ به مراتب عریان تراز سرمایه ی داری خصوصی بهره گیرد وفاجعه های غیر انسانی بیافریندوسبب شود تا«در ماگادان [ها] کسی پیر نشود!» ودست آخرچنانکه می دانیم در الگوهای مختلف در سراسر گیتی به محض برداشته شدن خشونت وسرکوب، جامعه همچون فنر دوباره به روابط طبیعی خود بازگشته است اما متاسفانه این بار با مافیاگری اعضای برجسته ی قدرتمداران پیشین همین جوامع.
اراده گرایی نابِ حاکم بر تئوری و منطق بلشویسم نیزدقیقاً به همین معنی یعنی تحمیل اراده ی فردی وگروهی به قواعد و وقوانین تاریخی بود(گویی کافی بود کسانی عصا قورت داده حکم کنند تا جهان دگر شود). پس انباشت جامعه گرایانه محقق نمی شد مگر دستیابی به قدرت از طریق شیوه های توطئه گرانه و کودتایی در گردنه ای ازتاریخ یک کشورعقب مانده وسپس سرکوب عریان جامعه مدنی درآن برای تحقق انباشت بیشتر .
اما تئوری بلشویکی در خارج از قدرت وبه عنوان اپوزیسیون نیزنقش مخرب خودرا با توجه به برنامه ها وشعارهای ضد سرمایه در دستور کار خود داشت وسبب موانع رشد سرمایه داری وانباشت سرمایه دارانه در کشورهای در حال رشد می شدکه یک ضرورت تاریخیِ گذار از جامعه ی سنتی به جامعه ی مدرن بود(که البته می توانست اشکال گوناگونی داشته باشد) . ایجاد نفرت از انباشت سرمایه بدون آن که خود نیز انباشت جامعه گرایانه را متحقق نماید ودر صورت تحقق از آن در جهت توسعه وتکامل جامعه بهره گیرد، ضرورتاً به فربه شدن هر چه بیشتر دولت وضعف جامعه ی مدنی منتهی می شد. لنین پس از به دست گرفتن قدرت دریک جامعه ی نیمه دهقانی نیمه صنعتی در روسیه، به زودی دریافت که اقتصاد سوسیالیتسی در چنین جامعه ای کارایی چندانی برای رشد اقتصادی وشکوفایی آن ندارد. پس او به معجزه سرمایه داری دولتی روی آورد وآن را یکی از اشکال مهم گذار به سوسیالیسم خواند ودر رسای سرمایه داری دولتی بارها سخن گفت وحتا آن رادراستواری وشکست ناپذیری سوسیالیسم ضروری دید. از جمله در۲۱آوریل ۱۹۲۱زمانی که تدارک برای اعلام«نپ» را در پیش داشت به یاد آورد که در سال۱۹۱۸در رسای «سرمایه داری» دولتی چنین نظری ابراز داشته است:«سرمایه داری دولتی در مقابل اوضاع واحوال کنونی جمهوری شوروی ما گامی به پیش خواهد بود.اگر تقریباٌ پس از شش ماه دیگر در کشور ما سرمایه داری دولتی بر قرارگردد، موفقیتی عظیم وتضمین بسیار موثقی خواهد بود. برای آنکه پس از یکسال، سوسیالیسم در کشور ما بطور قطعی استوار وشکست ناپذیر [می] گردد. من در نزدخود مجسم میکنم که برخیها ازاین سخنان[من] با چه خشم عالیجنابانه ای رم خواهند کرد: چه می گوئید؟در جمهوری شوروی سوسیالیستی، انتقال به سرمایه داری دولتی گامی به پیش خواهد بود؟آیااین خیانت به سوسیالیسم نیست؟»(مجموعه ی آثار یکجلدی، ص ۷۹۸تاکید از نویسنده). فراموش نکنیم که دربلشویسم به مرجع تزسرمایه داری دولتی لنین بود که بعدها راه رشد غیر سرمایه داری در کشورهای رشد نیافته تبلیغ واز دولتی شدن هر چیز در این کشورها، قند در دل رهروانش در سراسر گیتی آب می شد. غافل از این که فربه شدن دولت درشرایط اقتصادی- اجتماعی چنین کشورهایی به معنی تضعیف بی چون چرای جامعه ی مدنی وضعف جامعه ی مدنی یعنی ضعف دموکراسی ومردمسالاری و ضعف مردمسالاری یعنی فساد و پاسخگو نبودن دولتِ فربه شده و«لِویاتانی» ویعنی خیلی چیزهای دیگر که جای بحث آن دراینجا به سبب اطاله شدن کلام جایز نیست ونیازمند بررسی تفصیلی ودقیق بیشتر است.
لنین حتا با توجه به ناکارآمدی اقتصاد سوسیالیستی در جامعه ی عقب مانده ی روسیه و پی بردن به تئوری های اراده گرایانه ی خود به اشکالی از سرمایه داری خصوصی در«نپ » روی آورد وبه قول دیاکونف، مولف «تاریخ ماد» در کتاب گذرگاه های تاریخ که پس از فروپاشی شوروی انتشار یافته« لنین به نظر اولیه مارکس مبنی بر رسیده شدن تدریجی مناسبات تولیدی کمونیستی بازگشت که تنها هنگامی می توانست به پیروزی برسد که تمام امکانات مثبت نظام سرمایه داری به اتمام رسیده باشد»(دیاکونف۱۳۸۰ص۳۸۸). این چپ وراست زدن های بی حاصل وبی نتیجه واز این ستون به آن ستون رفتن و به آزمون وخطا گرفتن خودسرانه وغیر مسئولانه ی سرنوشت یک جامعه بدون آن که به نتایجی در خور بینجامد، کفاره ی گناه بی اعتنایی به قواعد تاریخی بود که اکنون زیر تازیانه ی اراده گرایی مطلق سرخم نمی کرد.
در آرزوی تحقق پروژه ی مشروطه ی ناتمام
با عنایت به نکات بالا می توان گفت که از منظر سیاسی نقطه ی عزیمت در این فرهنگ سیاسی برای هرگونه تحولی، تغییر انقلابی ساختارهای حقوقی جامعه وتصاحب تمام قدرت بودودرنتیجه فعالیت به منظورتغییر در عرصه ی ساختارهای حقیقی، عملی رفرمیستی،تجدیدنطر طلبانه، سازشکاری وحتا خیانت آمیز تلقی می شد. برای فرار از چنین اتهامی بود که داشتن برنامه ی سیاسی گام به گام ورفرمیستی در فرهنگ سیاسی ایران، چنان امرمذمومی تلقی می شد که فرد لیبرال ومشروطه خواهی چون مرحوم مصدق نیز به تدریج تحت فشار فرهنگ سیاسی حاکم برجامعه وبه منظور پاسخ به آن به تدریج کوشش کرداز خودشخصیتی انقلابی وساختار شکن ارائه کند.به طوری که در روزهای پایانی دولتش بدون توجه به عواقب کار و ارزیابی اقداماتش وبه رغم توصیه ی یاران نزدیکش، مجلس شورای ملی را که در دولت او تشکیل شده بود،منحل کرد. زیرا اکنون دیگر اعتقاد داشت «هرجا ملت است مجلس آنجاست !» ووزیرخارجه اش مرحوم فاطمی تاجایی پیش رفت که درمتینگی انقلابی درروز۲۷مرداد۱۳۳۲خواستار«جمهوری دموکراتیک» در ایران شد.باسلطه ی چنین فضایی از فرهنگ سیاسی، شگفت انگیز نیست حتا اگر محمد رضا پهلوی شاهنشاه قدر قدرت ایران نیز برای جذب اپوزیسیون ومشروعیت بخشی به اقداماتش درافکار عمومی جامعه، خودرا انقلابی بنامد و «اصلاحات ارضی» خودرا تنها یکی از اصول «انقلاب شاه وملت!» قلمدادکند.
در یک نمونه ی جالب دیگر که به انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۸ بر می گردد، مهدی فتاپور یکی از رهبران سازمان سیاسی معروف این دوره در یک مقاله ی خواندنی تحت عنوان «رمانتسیسم ورادیکالیسم در جنبش فدائیان خلق » نمونه ی جالبی از فرهنگ سیاسی متاثر از لنینیسم که به چیزی جز خورد کردن ماشین دولت برای تحقق انقلاب به چیز دیگری اعتقاد نداشت، به دست داده است. نمونه ای که نشان می دهد حتا اگر کسانی در رهبری احزاب و سازمان های سیاسی درایران بخواهند رفتاری عاقلانه، پراگماتیستی و متناسب با واقعیت اجتماعی اتخاذ کنند ، عملاًً تحت فشار این فرهنگ سیاسی و حاملانشان قادر به اجرای برنامه ی خود نخواهند بود. او که یکی از اعضای شورای رهبری سازمان فدایی قبل از انشعاب بوده، توضیح می دهد که در نامه ی معروف به بازرگان نخست وزیر موقت انقلاب از او خواسته بودند که به وظایف قانونی خود در قبال آزادی های سیاسی و اجرای قوانین آن متعهد باشد و این به معنی به رسمیت شناختن یک دولت لیبرال و وابسته به امپریالیسم امریکا تلقی شده و تنظیم کنندگان این اعلامیه را به باد انتقاد گرفته و عملاً پشیمان کرده بودند. او در خاطراتش می نویسد: «صبح روزی که اعلامیه انتشار یافت، من و مجید عبدالرحیمپور و امیر ممبینی به خانه فرخنگهدار رفتیم و متنی را که او آماده کرده بود خوانده، تایید کرده و برای انتشار به ستاد فرستادیم. من چند ساعت بعد به ستاد رفتم. قبل از رسیدن به ستاد متوجه مباحث تندی شدم که در برابر ستاد جریان داشت. نرسیده به ستاد نورالدین ریاحی و مهران شهابالدین را دیدم. این دو بعدها از بنیانگذاران سازمان راهکارگر شدند ولی در آنزمان هنوز به ستاد رفت و آمد داشتند. آنها تا مرا دیدند بسمت من دویدند و مهران که روابط نزدیک و دوستانهای با من داشت، در حالیکه بدلیل قدکوتاهاش سر مرا پایین میکشید تا حرفهایش موثرتر شود با نگرانی گفت دارید چهکار میکنید. میخواهید با بازرگان نماینده لیبرالیسم و سازش با آمریکا کنار بیایید؟ جلوی در ستاد مستوره احمدزاده را دیدم. لبخندی زد و گفت برو تو ببین چه خبر است. بمحض ورود رفیق فاطی که مسئول ارتباطات بود به سمت من دوید و گفت خوب شد آمدی، بیا خودت بشین پشت تلفن، جواب بده. از صبح تا حالا از همه شهرها تلفن میزنند و عصبانی هستند. آنروز من حتی یکنفر را ندیدم که از این سمتگیری دفاع کند. من که نه خواهان کند کردن روند انقلاب بودم و نه سازش با لیبرالیسم مانده بودم که با این همه اعتراض چه کنم».
حاکمیت این فرهنگ سیاسی برانداز محوروساختار شکن در شرایط فقدان رشد سرمایه داری صنعتی و زمینه های اجتماعی، اقتصادی وفرهنگی وبه ویژه نهادی در ایران، سبب شد تا روابط بین اپوزیسیون وحاکمیت دستخوش چنان سوء ظن وخشونت کینه توزانه ای باشدکه به تشکل جامعه ی مدنی درایران نه فقط هیچ کمکی نمی کردبلکه به ضعف تاریخی آن دامن می زد.وفراموش نکنیم که تجربه ی تمام تحولات انقلابی درکشورهای توسعه نیافته درقرن بیستم به وضوح نشان دادکه حتاپس از موفقیت اپوزیسیون هایی ازنوع بالاو دستیابی به«تمام قدرت»، درشرایط فقدان نهادهای جامعه ی مدنیِ متشکل، بازهم استبداد دیرینه می توانست به اشکال رنگارنگ دیگری خودرا بازتولیدکند.در این مورد حتا استثنایی نمی توان یافت.درچارچوب چنین فرهنگ سیاسی آرمانخواه،اتوپیایی و اراده گرا بود که هدف های دردسترسِ تعیین شده در انقلاب مشروطیت حاصل نشد ونتیجتاًپروژه ی ناتمام مشروطیت رقم خورد وتکالیف آن در بوته ی فراموشی باقی ماند. می خواهیم نتیجه گیری کنیم که گسست از فرهنگ سیاسی مشروطه وافتادن در ورطه ی فرهنگ سیاسی شور انگیز ولی مخرب لنینیسم که سنخیتی با تئوری مارکسی هم نداشت به هیچ وجه یک جهش تکاملی در اندیشه وفرهنگ سیاسی در تاریخ معاصر ایران نبوده است. از نظر مانتایج حاصل از سیطره ی طولانی این فرهنگ سیاسی ایدئولوژیک در ایران معاصرکه نقطه ی عزیمت آن از انقلاب جنگل وپس از ورود تئوری بلشویکی در آستانه ی ورود به قرن چهاردهم خورشیدی کلید خورده است، ضمن فرصت سوزی تاریخی، به سبب وجود زمینه های فرهنگی وپیشینه ی طولانی استبدادی در ایران، یکی از عوامل اصلی ایجادکننده ی موانع انباشت سرمایه و رشد سرمایه داری صنعتی، ضعف جامعه ی مدنی، جزمیت ایدئولوژیک در عرصه ی تفکر و تاریخ نویسی، ترویج خشونت سیاسی وادبیات خشونت مدرن، نفرت پراکنی علیه هر اندیشه ی مخالف، ترویج نوعی تفکر توتالیتاریستی ایدئولوژیک(که پیش از این در تاریخ دیده نشده ویا به شکل مدرنش تجربه نشده بود) وسرانجام دشمن پنداری پارانویی در ایران معاصر بوده وبنابراین نمی توان این عواقب نامیمون را از این گسست تاریخی در فرهنگ سیاسی ایران منفک کرد. این نقد از گذشته ی تاریخی را که کم وبیش همه ی ما در خلق آن نقش داشته ایم نباید به هیچ وجه به صورت پرچم نفرت ونزاع بلند کرد بلکه هدف دراین نقد فقط همان توصیه ی شاعر بزرگ ایرانی در هزار سال پیش است که گفته:
هرکه ناموخت از گذشت روزگار
هیچ ناموزد زهیچ آموزگار
……………………………………………………………………
* منظور مااز فرهنگ سیاسی در اینجامجموعه ای از ایده ها، ارزش ها، برنامه های سیاسی بلند مدت وکوتاه مدت، رفتارها واخلاقیاتی است که یک چارچوب سیاست ورزی نظام یافته وساختارمند برای تحول سیاسی عرضه می کند. کنشگرانی که دردرون یک فرهنگ سیاسیِ نهادینه شده وساختاریافته سیاست پیشه می کنند، به ویژه در جوامع بسته ی پیشین به گونه ای درآن غوطه ور شده که عموما اختیار وآزادی اندکی در دگراندیشی از فرهنگ سیاسی مسلط پیش روی خودمی یافتند.
** استالین در اولین سالهای پس از مرگ لنین تاکید کرده بود که :«لنینیسم، مارکسیسم عصر امپریالیسم وانقلابهای پرولتریائیست»(استالین ۱۹۲۷،مجموعه آثار لنین).
*** منظور ما ازخشونت دراینجا دقیقاً «قدرت و نیرویی[است] که یک فرد یا یک گروه اجتماعی بر فرد یا گروه اجتماعی دیگری اعمال می کند تا او را به تسلیم از خود وادار یا از او چیزی را بر خلاف اراده اش بگیرد»