هوسم یا هوسم؟

نویسنده و پژوهشگر: ابوذر ملک پور استادکلایه جی

https://telegram.me/MotaDeylami

کتابی ست با نام “ولایات دارالمرز ایران، گیلان” توسط یاسنت لویی رابینو(هـ . ل . رابینو) که در فاصله سال‌های ۱۹۰۶ و ۱۹۱۲ میلادی (۱۰۶ _ ۱۱۲ سال پیش) به عنوان کنسولیاری بریتانیا در رشت بوده تحقیق گردیده و به نگارش درآمده و جعفر خمامی زاده آن را ترجمه و در سال ۱۳۵۷چاپ کرده است.
در صفحۀ ۳۹۰ – ۳۹۱ این کتاب چنین نوشته:
«رانکو»
موقعیت – حدود
رانکو شرقی‌ترین ناحیۀ گیلان است که در ساحل دریای خزر قرار گرفته است. این ناحیه از شمال به دریای خزر، و از مشرق به تنکابن مازندران، و از جنوب به رودبار عمارلو و رودبار حسینعلیخانی که رودبار زمانخانی هم نامیده می شود، و از مغرب به دیلمان و لاهیجان محدود می گردد.
حد شرقی واقعی رانکو دریاسر است . اما در حدود شصت سال است که لنگرود و شهرهای اطرافش از لاهیجان جدا شدند و به رانکو ملحق گردیدند، و از آن ببعد این ناحیه به رانکو و لنگرود موسوم گردید.
طول آن از ساحل لنگرود به رودخانۀ سرخانی Sorxani که این منطقه را از مازندران جدا می سازد ۴۴ کیلومتر و عرض آن از دهانۀ پلورود تا گردنۀ گونه کول Gavanekol ۵۳ کیلومتر است. دشت باریکی از پای کوهها تا ساحل دریا کشیده شده، که عرض آن در املش ۱۹ تا ۲۰ کیلومتر و نزدیک مرز مازندران در حدود سه کیلومتر است، و در نواحی کوهستانی اشکور و سمام این مقدار تغییر می یابد.
تاریخ
تاریخ رانکو بسیار مغشوش است. بعضی از نویسندگان رانکو را جبال روبنجRūbanj که از طرف جغرافیون عرب در شمال ری ذکر گردیده می شناسند و این عقیده از نظر من درست نیست.
به عقیدۀ ابن اسفندیار رانکو ابتدا جزء طبرستان بوده و تا ملاط اشکور وسعت داشته، و به نظر می رسید که اشکور هم متعلق به نواحی کوهستانی دیلم بوده است
کوتم Kūtom یا هوسم Hūsam
مهمترین قسمت رانکو سابقاً شهر کوچک کوتم بود که اعراب این نام را به هوسم تغییر دادند.»…
باید توجه نمود که کوتم (هوسم) شهر نبوده، هوسم پایگاه اعرابی بوده که از طبرستان وارد ناحیۀ دیلم خاصه شده بودند که رابینو لفظ شهر را برای آن استعمال می کند (البته ما این اشتباه را از رابینو می پذیریم چرا که او پژوهشگر تاریخی به معنای خاص کلمه نبوده است و مطمئناً در زمان نگارش کتابش از نبود منابع معتبر رنج می‌برده است) در صورتی که تقریباً در هیچ منبع قابل دسترسی (تا به امروز) دیده نشده است که کلمه شهر و روستای هوسم بکار رفته باشد.
کوتم (هوسم) پس از ورود اعراب فرضه نامیده شده و فرضۀ هوسم جایگاهی برای پهلو گرفتن قایق و لنج بر سرِ رودی گفته می شد که امروزه ما آن فرضۀ هوسم را رودسر می شناسیم و به احتمال خیلی زیاد هوسمِ سرِ رود، جزئی از تیمجان رانکوی دیلمان قدیم بوده است.
(از آنجا که هوسم واژه‌ای عربی ست قدمت آن خود به خود متزلزل شده و کاملاً زیر سوال می‌رود و حتی اگر بخواهیم به اسناد تاریخی رجوع کنیم رابینو نیز به ما یادآوری می کند که این پایگاه ساخته و پرداخته اعراب است)
هوسم پیش از ورود تازیان به ایران وجود خارجی نداشته است اما خیلی‌ها به این اوهام اعتماد کرده‌اند که هوسم شهر بوده و تا الموت هم وسعت داشته است …
در آغاز ورود اسلام به ایران مناطق ساحلی‌ای مثل رودسر و … قابل سکونت نبوده اند؛ منطقه شهری رودسر (=هوسم) در آن زمان‌ها پوشیده از نیزار و مملو از مرداب و باتلاق بوده و بعدها هم که از طرفِ عرب‌ها سیاه سیاهی کرد طابع (تابع) دیلمان بوده است .
کتابی ست بنام حدود العالم من المشرق الی المغرب که به سال ۳۷۲ هجری قمری (یعنی ۱۰۶۷ سال پیش) به فارسی تالیف شده است، در این کتاب ارزشمند، هوسم را چنین معرفی می کند: هوسم ناحیتی است خُرد (کوچک و بی اهمیت) به دیلمان از دیلم خاصه (و نه گیلان)
در این کتاب سخن از دو دیلمان به میان است. ۱– دیلمستان = دیلمان کلی وسرتاسری ۲– دیلمان = دیلم خاصه
در صفحه۱۴۳نوشته شده:
۳۲§ _ [ سخن اندرناحیت ] دیلمان و شهرهای وی
ناحیتی بسیارست با زبانها و صورتهاء مختلف کی بناحیت دیالم باز خوانند، مشرق این ناحیت خراسان است و جنوبش شهرهاء جبالست و مغربش حدود آذربادگان است و شمالش دریاء خزرانست و این ناحیتی است با آبهاء روان و رودهاء بسیار و آبادان [ و مستقر ] بازر گانان و مردمانی جنگی، و ایشان حرب با سپر و زوبین کنند و مردمانی اند خوش و ازین ناحیت جامهاء ابریشم خیزد یک رنگ و با رنگ چون مبرم و وحریر و آنچ بدین ماند، و از وی کتان و[پشم] چونین خیزد بسیار.

چاپ شده در رویه = صفحۀ ۳۷ و ۳۸ و ۳۹ فصل نامه آوای املش، سال پنجم، شماره بیست و یکم، پاییز۱۳۹۷

و در صفحه ی ۱۴۸ این کتاب چنین نوشته شده است:

دیلمان – ناحیتیست دیلم خاصه کی ازین ناحیت باشند میان طبرستان و جبال و گیلان و دریاء خزران نهاده است و این مردمان دو گروه اند یک گروه بر کران دریا باشند و دیگر گروه اندر کوه ها و شکستگیها، و گروهی اندر میان این هر دو قومست. اما این کی برکران دریاست ایشان را ده ناحیتست خرد چون: لترا، وارپوا، لنکا(لنگا)، مرد، جالک رود (چالک رود)، کرک رود (گرگ رود)، دینار رود، جوداهنجان، سلان رود بار، هوسم، و از پس کوه برابر این ده ناحیت سه ناحیت بزرگست چون: وستان، شیر، پژم، و هر ناحیتی را ازین ناحیتها، ناحیتها و دههاء بسیارست و این همه اندر مقدار بیست فرسنگ است اندر بیست و پنج فرسنگ. و این ناحیت دیلم ناحیتیست آبادان و با خواسته و مردمان وی همه لشکری‌اند یا برزیگر و زنانشان نیز برزیگری کنند و ایشان را هیچ شهری با منبر نیست و شهرشان کلار است و چالوس. (حدود العالم من المشرق الی المغرب / به کوشش منوچهر ستوده / ناشر: طهوری)
و سپس گیلان را ناحیتی جدا از دیلمان می‌داند و می نویسد:
گیلان: ناحیتیست جدا میان دیلمان و جبال و آذربادگان و دریای خزران و این ناحیتیست بر صحرا نهاده میان دریا وکوه با آبهاء روان بسیار، و یکی رودیست عظیم سپیدرود خوانند، میان گیلان ببرد و به دریای خزران افتد و این گیلان دو گروهند یک گروه میان دریا و این رودند و ایشان را این سوی رود می‌خوانند و دیگر گروه میان رود و کوه‌اند، ایشان را آن سوی رود می‌خوانند، اما این سوی رودان را هفت ناحیت است بزرگ چون: لافجان، میالفجان، کشکجان، برفجان، داخل، تجن، جمه(چمه). و اما آنک از آن سوی رودیان اندایشان را یازده ناحیت است بزرگ چون: حانکجان، نَنَک، کوتم، سراوان، پیلمان شهر، رشت، تولیم، دولاب، کهن روذ، استراب، خان بلی. و هر ناحیتی را ازین دههاست سخت بسیار و این ناحیت گیلان ناحیتی آبادان و با نعمت و تونگرست و کار کشت و برز همه زنانشان کنند و مردانشان [ را ] هیچ کاری نیست مگر کی حرب ، و به همه حد گیلان و دیلمان هر روزی بهر دهی یک بار یا دوبار حرب کنند هر دهی با دهی دیگر وروز(۳۱) بود کی مردم کشته شوند بعصبیّت، و آن عصبیّت میانشان همی ماند و حرب همی کنند تا آنگه کی از آن جای بروند بلشکری کردن یا بمیرند یا پیر شوند و چون پیر شوند محتسب گردند و ایشان را محتسب معروف گر خوانند، و اگر اندر همه ناحیت گیلان کسی کسی را دشنام دهد یا نبید خورد یا گناههاء دیگر کند چهل چوب یا هشتاد چوب بزنند وایشان را شهرکهاست با منبر چون، گیلاباذ, شال، دولاب، بیلمان شهر (پیلمان شهر). این شهر کهاست خرد و اندروی بازارها، وبازرگانان وی غریب‌اند و دیگر همه معروف گراند و طعام همه این ناحیت لتیرست و برنج و ماهی و از این ناحیت گیلان جاروب و حصیر و مصلی نماز و ماهی ماهه افتد کی به همه جهان ببرند. (۱۴۹-۱۵۰حدودالعالم)
پس هوسم ناحیتی خرد بوده به دیلمان از دیلم خاصه (حدود العالم)  و اینکه اگر هوسمی یا رودسری ِ اصیل و قدیمی‌ای وجود داشته باشد باید از تیره دیلم بوده و زبانش دیلمی باشد،این یعنی واگردانی‌ها و حاشیه نویسی‌هایی که در کتاب الابانه ابوجعفر هوسمی از آن دوران هست به زبان دیلمی ست و با لهجه هوسمی = رودسری امروزی نگاشته شده است،  یا تفسیر کتاب الله توسط ابوالفضل بن شهردویر دیلمی ، به دیلمی نگاشته شده است نه گیلکی.( کلماتی که امروزه به غلط ما بنام گیلکی می شناسیم )
توجه توجه توجه :
هوسمی که درنقشه‌هایی مثل نقشۀ کتابِ صورالاقالیم یا نقشۀ کتاب مسالک الممالک یا در نقشۀ کتاب عجایب المخلوقات آمده در باختر یا غرب گیلان کنونی یعنی در آن طرف رود آمارد(= سپید رود ) جای داشته، یعنی چی!؟
یعنی اینکه ما یک هوسم خُرد و کوچک داشتیم در دیلمان ، که همین شهر رودسر کنونی می باشد، و یک هوسم در گیلان در نقشه های قدیمی هست که هیچ ربطی به این هوسم ( = رودسر)ِ دیلمان ندارد.
به نظر می آید هوسمِ آن سمتِ سپید رود، همان کوتم مرکز ایالت کودمات باشد (البته این گونه امور برای متخصصینِ امر روشن و قابل ادراک است ، این عامۀ مردمند که بقول مولانا دچار قیاس طوطیانه می شوند)؛
در نقشه های آن دوران اولین شهر ساحلی دیلم خاصه در خاور سفیدرود سالوس است که همان شالوس یا چالوس کنونی می باشد.

نقشه دیار دیلم و طبرستان در کتاب المسالک و الممالک نوشته اصطخری در سال ۳۴۰ هجری، کتابخانه ملی فرانسه ، شماره ۳۵۵ .
کتاب عجایب‌المخلوقات و غرایب‌الموجودات نوشته محمد بن محمود بن احمد طوسی در سال ۵۵۱ هجری.

مقالات ابوذر ملک‌پور(pdf)

اَمَرَش= اَمَلَش
اَملش سرزمینِ اَمَر= نامیرا و جاودانیان
مرداویج جَبَلی = دیلمی
پژوهش های لغوی
وجه تسمیه برخی از آبادی‌های املش
مندمحلۀ اَمَلَش:محلۀ آمارد
نامجاهای املش
روج گاه
هوسم یا هوسم؟

یک پاسخ ارائه کنید