منظومۀ لشگرآراء (قسمت دوم)

کوچک اما، فارغ از تمام این حرف و حدیث‌ها، خود را فرزند میرزا کوچک خان می‌دانست. در نامۀ‌ مورخه 1362/11/19 که از کوچک خطاب به شادروان مهرزاد جهانی ویشه سرایی، نوشته شده آمده است:

تحقیق جنابعالی صحت دارد و اینجانب فرزند نالایق مرحوم میرزا کوچک خان جنگلی هستم.

مهرزاد جهانی ویشه سرایی، شغل معلم و اصالتاً اهل ویشه سرا در طاهر گوراب صومعه سرا بود. وی دارای تألیفاتی هم بود که معروف‌ترین آنها «میعاد با جلال» نام دارد. جهانی تحقیقات مفصلی در رابطه با نهضت جنگل نموده بود و قصد داشت که حاصل پژوهش‌هایش را در کتابی به چاپ برساند اما متأسفانه فوت نمود و هیچ‌گاه این هدف وی جامه عمل نپوشید. جهانی با کوچک در ارتباط بود به نحوی‌که وکالت یکی از پرونده‌های قضایی خانوادگی جهانی، بر عهده کوچک بود.

کوچک در مطلبی دو صفحه‌ای به نام «برگی از تاریخ جنگل» که در سالهای آخر عمر خود نگاشته باز این ادعا را مطرح کرده و با این جمله، نوشتۀ خود را امضاء می‌کند: «کوچک لشگرآراء فرزند شهید راه آزادی میرزا کوچک خان جنگلی»

فرزندِ کوچک در گفتگو با نگارنده بیان می‌دارد:

من خودم راجع به اینکه آیا پدرم، فرزند میرزا کوچک خان است یا خیر؟!، هیچ نظری ندارم. نه می‌توانم تأیید کنم و نه تکذیب. من خودم از زبان مادرم این قضیه را شنیدم. در اواسط سالهای دهه چهل خورشیدی، پدر بزرگم [میرزا علی اکبر پورتموزی خشت مسجدی که در گورستان مسگرآباد تهران مدفون است] به رحمت خدا رفت. او در خانه عمویم[محمد علی پور تمووزی] بود که فوت کرد. خانه عمویم در شرق تهران بود. مادرم گفت: میرزا علی اکبر هنگام فوت به پدرم گفته بود که: تو فرزند من نیستی. پدر واقعی تو میرزا کوچک خان است که اقوامش ترا به من سپردند تا بزرگ کنم. منهم نیاز به پول داشتم. آنها هزینه نگهداری از ترا هم دادند که من قبول کردم… یادم می‌آید وقتی بچه بودم، با پدر و مادرم می‌رفتیم پیش مادر بزرگم که آنموقع در لنگرود پیش عمه‌ و شوهر عمه‌ام زندگی می‌کرد[1]. وقتی داخل حیاط خانۀ عمه می‌شدیم آن پیر زن[نرگس بابایی که در شناسنامه به عنوان مادرِ کوچک ذکر شده است] به ایوان خانه می‌آمد، دستانش را باز می‌کرد و با خوشحالی می‌گفت: «میرزا کوچی خان بامو – سردار گیلان بامو[2]». او پدرم را به آغوش می‌کشید و چند بار این شعر را می‌خواند. در سال 1377 هم یک ماجرای دیگر در ماسوله برایم رخ داد که گفتنش خالی از لطف نیست. در این سال به اتفاق دوستان و همکارانم به ماسوله رفته بودم. در مغازه کفاشیِ یک پیر مرد که به سنش می‌خورد از وقایع نهضت جنگل و اتفاقات ماسوله مطلع باشد جمع شدیم. دوستانم مرا به آن پیرمرد معرفی کردند و گفتند که من نوۀ میرزا کوچک خان هستم. آن پیرمرد تا این را شنید، از بقیه خواست مغازه را ترک کنند. او مرا به داخل مغازه‌ برد و خصوصی به من گفت: قبول دارم که پدرت فرزند میرزا کوچک خان است.

در 9 خرداد 1401 خورشیدی در سفری مشترک که نگارنده به اتفاق فرزندِ کوچک به ماسوله داشت، ماجرای آن پیرمرد کفاش دوباره بیان شد. در این هنگام چشمم به تصویر «شادروان استاد علی اکبر فرنیا»، کسی که هم سن و سال میرزا کوچک خان بود و در ماسوله مغازه چموش دوزی داشت افتاد. این عکس روی صندوق یک پست برق نصب شده بود. رو به فرزندِ کوچک کردم و گفتم: نکند آن پیرد مرد، همین باشد؟!. فرزندِ کوچک به محض دیدن تصویر استاد علی اکبر فرنیا، تأیید کرد و گفت: بله این تصویر همان پیر مردی است که آنروز به من در مغازه‌اش گفت: قبول دارد که پدرم فرزند میرزا کوچک خان است و ادامه داد: بعد از این سفر وقتی به خانه رفتم، پدرم مرا خواست و با آن لحن کتابی‌اش از من پرسید: شما ماسوله رفته بودید؟! که گفتم بله و ماجرا را برایش تعریف کردم.

فرزندِ کوچک، در رابطه با اینکه باور به فرزند میرزا بودن چگونه در پدرش شکل گرفت به نگارنده گفت:

پدرم تا جوانی یعنی حدود بیست و سی سالگی، اصلاً چیزی در این رابطه نمیدانست. منبع پدرم برای این موضوع دو شخصیت مرتبط با نهضت جنگل بودند. یک: مرحوم فخرایی و دو: مرحوم طاهری که خیاط بود و بعد از جنگل رفت آذربایجان و بعد برگشت به رشت و پشت زورخانه پوریای ولی خانه داشت.

منظورِفرزندِ کوچک از مرحوم طاهری، کسی نیست جزء «شادروان محمد جعفر طاهری رشتی، متخلص به پاکی». از او کتابی در رابطه با نهضت جنگل به جای مانده است که «شعله شمع جنگل» نام دارد. این کتاب به کوشش برادرزادۀپاکی (علی طاهری) گردآوری و در سال 1359 چاپ و منتشر گردیده است.

شغلِ پاکی، خیاطی بود اما شاعری عارف مسلک هم بود که به اتفاق برادرش یعنی «شادروان محمد باقر طاهری رشتی متخلص به سِرّالحق»که او هم درویشی شاعر و عارف بود، در نهضت جنگل فعالیت داشتند.

رابطه فخرایی با دروایش و عارف مسلکان، آنطور که در خاطرات خودنوشتش در کتاب «یادگارنامه فخرایی» آمده است خوب نبود اما با پاکی چه در رشت، و چه با برادر دیگر پاکی یعنی «شادروان حاج ابوطالب طاهری رشتی»، رئیس اتاق تجارت قزوین،در زمان تبعیدش به قزوین مرتبط بود.

پاکی، مورد احترام شخصیتهای فرهنگی رشت از جمله فخرایی بود. افرادی چون فخرایی، کوچک و «شادروان سید محمد تقی میر ابوالقاسمی» پایۀ ثابت اکثر جلسات هفتگی پاکی در منزلش در پشت زورخانه پوریای ولی رشت بودند.فخرایی در تاریخ  1344/06/21یعنی تنها سه ماه پس از انتشار چاپ نخست کتاب خود، متنی به مظمون : «تقدیم به دوست گرامی جناب آقای محمد جعفر طاهری» در صفحه اول آن نوشته و با امضای خود به پاکی هدیه داده است.

ماجرای ملاقات پاکی با «میرزا کوچک خان» در صفحات 246 تا 254 کتابِ«تاریخ انقلاب جنگل»نوشتۀ «محمد علی گیلک» بدون ذکر نامش منتشر گردیده است.

گفتنی است همین روایت در فصل سی و یکم کتاب پاکی یعنی «شعله شمع جنگل» ذیل عنوان «جلوگیری از ورود شوروی‌ها به انزلی» در صفحات 129 تا 133 با توصیفات مفصل و توضیحات دقیق‌تر درج گردیده است. پاکی در قبرستان تازه آباد رشت دفن شده است.

کوچک با «شادروان امیر قویدل»، کارگردان فیلم سینمایی دو قسمتی «میرزا کوچک خان» و خصوصاً بازیگر نقش میرزا یعنی «شادروان ولی الله مؤمنی» در ارتباط بود. در مراسم افتتاحیه این فیلم در سینمای آزادی تهران، کوچک به همراه همان فرزند خردسال خود که فخرایی به او گفته بود: خون میرزا در رگ‌های شما جاریست، شرکت کرده و به عنوان پسر میرزا کوچک خان روی سن رفته و سخنرانی هم نموده بود. سخنرانیِ کوچک با سوت و کف حضار همراه بود.

در این مراسم، ابراهیم فخرایی هم به عنوان کسی‌که فیلم از روی کتاب او ساخته شده بود حضور داشت. از نکات مهم این افتتاحیه، دو مورد اعتراض فخرایی به قویدل بود.یک اینکه چرا فیلم با سکانس حضور خالو قربان و نشان دادن سر بریده میرزا به رضاخان شروع شده و دوم اینکه چرا سکانسی از لحظه خداحافظی میرزا و همسرش در این فیلم وجود ندارد.

در مورد اول به فخرایی توضیحات لازم مبنی بر اینکه این شروع، نوعی داستان پردازی و روایت تصویری است، داده شد اما در مورد دوم حرف فخرایی به کرسی نشست و لحظه خداحافظی میرزا و همسرش که در یک فضای بسته و پشت پنجره‌ فیلمبرداری شده بود، به این فیلم اضافه گردید. 

تقدیر نامه‌ای از سوی شخصی به نام حسنلو، مدیریت آموزش و پرورش شهرستان ورامین، به تاریخ 1381/09/12 خورشیدی برای کوچک صادر گردیده که در آن نوشته شده است:

فرزند برومند سردار رشید جنگل، جناب آقای کوچک لشکرآرا

کوچک در اواخر اردیبهشت 1385 خورشیدی در تهران فوت می‌کند و در بهشت زهرا(س)، قطعه 244، ردیف 29، شماره 6 دفن می‌گردد. در آگهی ترحیمی که توسط خانواده‌اش برای وی چاپ شده اینطور نوشته شده است: کوچک لشکرآرا، یادگار سردار جنگل(میرزا کوچک خان).

شادروان ولی الله مؤمنی، جزو مدعوین مراسم ترحیم کوچک در مسجد حیدری تهران واقع در خیابان ولیعصر(عج)، پل امیر بهادر، ابتدای خیابان بشیری بود. این مراسم در روز پنجشنبه 1385/02/28 از ساعت 16:00 ال 17:30 برگزار گردید.

ناگفته اینکه اقوام کوچک، در رابطه با ادعای فرزند میرزا کوچک خان بودنِ کوچک، نظرات متفاوتی دارند. در بین اقوام او کسانی هم هستند که این انتساب را قبول ندارند. البته او را فامیل حقیقی خود می‌پندارند و به شدت دوستش دارند و معترف به سجایای اخلاقی و رفتاری او هستند.

*******

[1]. منظور ایشان از مادر بزرگ و عمه، به ترتیب: خانمها نرگس بابایی و منصوره پورتَموزی می‌‌باشند.

[2]. میرزا کوچک خان آمد –سردار گیلان آمد

                                                                    ادامه مطلب

 

منظومۀ لشگرآراء (قسمت اول)

منظومۀ لشگرآراء (قسمت دوم)

منظومۀ لشگرآراء (قسمت سوم)

منظومۀ لشگرآراء (قسمت چهارم)

یک پاسخ ارائه کنید